از هواپیمایی ماهان تشکر می‌کنیم
واقعاً از چین و از ووهان تشکر می‌کنیم

کلّ ملّت همزمان محکومِ حصر خانگی ست
خاصه از داروغه‌ی زندان تشکر می‌کنیم

هیچ کمبودی نداریم و خدا را شاکریم
از وفور نعمت ارزان تشکر می‌کنیم

تکّه نانی می خوریم و چون فراغت حاصل است
گاهی از نان گاهی از دندان تشکر می‌کنیم

پول ما را صرف احداث حقیقت می‌کند
از صدا سیمای باایمان تشکر می‌کنیم

رفته‌اند و زودتر خود را قرنطینیده اند
از رشادتهای مسئولان تشکر می‌کنیم

وعده مان دادند با گرما کرونا می‌رود
پیش پیش از فصل تابستان تشکر می‌کنیم

حاکمان، دلسوز هستند و در این تردید نیست
ما از این خوبانِ بی چاخان تشکر می‌کنیم

مِک زدیم از لوله H2O نیامد چکّه‌ای،
از ستاد ویژه‌ی بحران تشکر می‌کنیم

ماسک نایاب است، دستی، چندتایی ساختیم
از مشمّا و کش تنبان تشکر می‌کنیم

شیخ با روغنْ بنفشه آمد و فرمود: از
پنبه‌ی نمناک پشتیبان تشکر می‌کنیم

شد سرآمد مملکت البته در تولید گور
از نظام دارو و درمان تشکر می‌کنیم

«مرگ بر...» گفتیم و بر ما مرگ باریدن گرفت
غرق در سیلیم، از باران تشکر می‌کنیم

هیچکس مانند عزراییل اهل کار نیست
ما از این زحمتکشِ ایران تشکر می‌کنیم

از بلاها در امان ماندیم، جان در جسم ماست؛
مخفیانه زنده‌ایم از جان تشکر می‌کنیم

هر که آمد بر سر ما شیره‌ای مالید و رفت
از سر و از شیره، صدچندان تشکر می‌کنیم

رقص آزاد است تا جان در بدن داری برقص!
با هم از ویروس، پاکوبان تشکر می‌کنیم

از مشمّا و کش تنبان تشکر می‌کنیم  محمدرضا میرشاه ولد

عید امسال آن بیاها و بروها کنسل است
از صمیم قلب از مهمان تشکر می‌کنیم

خادم ملّت فقط عنبر نسارا بود و بس
ما به سهم خویش از ایشان تشکر می‌کنیم

حرف آخر را همان اوّل زدم با گفتنِ
«از هواپیمایی ماهان تشکر می‌کنیم»

................ هر روز با کتاب ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...