تغییرات پرشتابی که سوریه طی می‌کند، تحلیل‌گران را چنان شوکه کرده که یادآور آن ضرب‌المثل عامیانه سوری است که: «اقرصني كي أصحو وأصدق أن تلك اللحظة من واقع» یعنی نیشگونم بگیر تا شاید بیدار شوم و باور کنم که این لحظات واقعی است!

معلقات سبعه؛ جولانی و سوریه

تحلیل‌گری چون‌ ابراهیم عیسی سازنده فیلم الملحد از مصر در شبکه‌اش تمام تغییر چهره و ظاهر و کراوات زدن جولانی را به سخره می‌گیرد در حدی که گفت: ترامپ اگر یک تماس با جولانی بگیرد او ریش‌اش را هم خواهد تراشید.

من به نوبه‌ی خود نه پیش‌گویم و‌ نه تحلیل‌گر سیاسی،ولی دیشب کلیپی دیدم که «احمد الشرع» در جمعی در حال خواندن اشعاری از عصرجاهلی و اشعار موسوم به معلقات سبعه بود. گفتم توضیحکی نسبت به این اشعار بدهم:

نخست اینکه شاعر این اشعار«زهیربن ابی سلمی»ست؛ در میان تمام شاعران پیشااسلامی تنها ازاو با عنوان حکیم یاد کرده‌اند،چندانکه اشعارش مورد توجه و ترجمه برخی از مستشرقان آلمانی و انگلیسی وفرانسوی هم قرار گرفته است. اما چرا؟

می‌دانید که فرهنگ جاهلی و بخش عظیمی از شعرشان،انعکاس خونخواهی‌ها و جنگ‌های صدساله وچهل‌ساله وبیست‌ساله وغارت‌های شبانه بوده است و ذوق جاهلی هم در اخگر این انتقام‌ها و یورش‌ها دمیده است،کسانی چون عنترة‌بن شداد یکی از همین جنگاوران بوده‌اند که تمام عمرشان در معرکه‌های خونین و رجزخوانی‌های جنگ گذشته است،شعارشان در این شعر متجلی بود که:
«وإنا لَلَخمُ السيف غير نكيرة
ونلحمه حيناً وليس بذي نكر»
یعنی ما بی هیچ انکاری گوشت شمشیرهاییم، که هر از گاهی جنگی را شعله‌ور می‌کنیم.

یکباره در میان این فرهنگ و این جنس از نظرگاه‌ها، شاعری در عصر جاهلی پیدا شد که معروف به شاعر صلح و ضد جنگ است و او کسی نیست جز همین «زهیر بن ابی‌سلمی» که توانست به جز اندرز و شعر، میانجیِ پایان جنگی شود که چهل سال به طول انجامیده بود، نبرد داحس و غبراء که با کشتن شتری، شرارکینه‌اش شعله‌ور شد.

در همان اثنای میانجیگری و فرو‌خفتن جنگ چهل‌ساله بود که حصین بن ضمیم به خونخواهی برادرش، ورد بن حابس عبسی را کشت، عبسیان برآشفتند و تیغ کشیده می‌خواستند از نو وارد جنگ شوند که حارث بن عوف بی‌درنگ قدم پیش گذاشت و صد شتر با پسرش نزد عبسیان فرستاد که یا خون‌بها بپذیرند و یا جگربندش را در عوض آن کشته قصاص کنند اما از جنگ دست بکشند، عبسیان صد شتر را پذیرفتند و صلح کردند و جنگ خونین پایان گرفت..

اینجا بود که زهیر شاعر و حکیم به ستایش حارث برخاست و اشعاری در مدح او که باعث فروکش کردن جنگ شده بود سرود. اما معلقه‌ی زهیر هم آکنده از ابیات ضد جنگ و در ستایش صلح است که به بهانه‌ی بندآمدن آن خون‌ریزی‌های چهل ساله سروده شده است.
که در آن کلیپ، «احمد الشرع» چند بیت آن را می‌خواند:
«ما الحرب الا ما علمتم و ذقتم
و ما هو عنها بالحدیث المرجم»
یعنی: جنگ همان است که [به یقین] دریافتید و چشیدید! و این سخن، حکایت گمان و پندار نیست.

یعنی دست از پدیده‌ای که چهل سال طعم آن را چشیده‌اید بردارید.
سپس می‌گوید:
«متی تبعثوها تبعثوها ذمیمة
و تضر اذا أضریتموها فتضرم»
یعنی: هرگاه به جنگ برمی خیزید، دست به کار نکوهش‌باری زده‌اید؛ چون آتشی که برافروزندش و درگیرد؛ و شیری که برانگیزندش و درآویزد.

و بیت سوم می‌گوید:
«فتعرککم عرک الرحی بثفالها
و تلقح کشافاً ثم تحمل فتتئم»
یعنی: جنگ مثل آسیایی شما را می‌ساید و می‌فرساید. [جنگ آبستن بلاهاست] و همه ساله دوقلو می‌زاید، بدین معنا که جنگ آبستن بلایاست که هرچه تداوم یابد پی‌آمدهای زیانبارش بیشتر می‌شود.
«فتنتج لکم غلمان أشأم، کلهم
کأحمر عاد ثم ترضع فتفطم»
آن هم چه فرزندانی! فرزندانی شومتر از احمر عاد، همو که ناقه‌ی صالح را پی‌کرد.

به این ترتیب است که زهیر از دل جاهلیتی که بین دو آب خوردن اندکی می‌چریدند وآنگاه به آبشخوری خونبار و نیزه زار درمی‌آمدند،و آرزوهای انتقامکشی از یکدیگر را برآورده می‌ساختند؛ تا دوباره به چراگاهی پر و بال و وخامت بازگردند، این‌گونه به صلح فرا می‌خواند و نصیحت می‌کند که به یک زندگی آرام و آسوده پر از برادری و مهربانی و عطوفت برگردند.

و همین ندای اوست که امروز پس از یک هزاره و نیم از قرن‌ها از حنجره‌ی کسی برمی‌آید که خود القاعده و جبهة النصرة و حرکت‌های ارهابی را آزموده و از سرگذرانده و حالا ابیات «زهیر بن ابی سلمی» را به کام و زبان گرفته است.

شاید پوست و پوسته‌ی جهان ما چندان معتاد ناامیدی است که دیگر تمایل به باور شعرهای حاکی از صلح و آرامش ندارد. اما بنابر همان مثلِ عامیانه باید گوش جهان را پیچاند شاید بیدار شود و ندای صلح را جدی بگیرد و ساده‌لوحانه نیز به ادعاهایی ننگرد که پیشینه‌ای متناقض در کارنامه‌ی خویش رقم زده‌اند.
اما به بدبینی‌ها نیز نباید بیش از حد مجال داد، چرا که معلقات سبع خواندن با کراوات زدن در یک سطح قرار نمی‌گیرد.

[این مطلب در کانال شخصی نویسنده منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

زمانی که برندا و معشوق جدیدش توطئه می‌کنند تا در فرآیند طلاق، همه‌چیز، حتی خانه و ارثیه‌ خانوادگی تونی را از او بگیرند، تونی که درک می‌کند دنیایی که در آن متولد و بزرگ شده، اکنون در آستانه‌ سقوط به دست این نوکیسه‌های سطحی، بی‌ریشه و بی‌اخلاق است، تصمیم می‌گیرد که به دنبال راهی دیگر بگردد؛ او باید دست به کاری بزند، چراکه همانطور که وُ خود می‌گوید: «تک‌شاخ‌های خال‌خالی پرواز کرده بودند.» ...
پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه به‌منزله‌ یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هاله‌ای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایت‌های نازیسم عذرخواهی نکرد. او سال‌ها بعد، عضویتش در نازیسم را نه به‌دلیل جنایت‌ها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگ‌ترین اشتباه» خود خواند ...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...