کارلوس کاستاندا

03 اردیبهشت 1385

کارلوس-کاستاندا

در رشته‌های مجسمه‌سازی و نقاشی تحصیل کرد... سپس در 1959 عقیده خود را عوض کرد و در رشته مردم‌شناسی به تحصیل ادامه داد... در سال 1960با یک استاد شمن روبرو شد. وی که برای تحقیق در مورد گیاهان توهم‌زا به مکزیک رفته بود، از طریق یکی از دوستانش با دون خوان آشنا شد... در حالی که یک سالک اصیل نیازی به تاتوره و سکالتیو (دو نوع گیاه توهم‌زا) ندارد و راه را به کمک دل انتخاب می‌کند

کارلوس کاستاندا (Carlos Castaneda) . (1925- 1998)  در کاحامارکا -منطقه ای در پرو- متولد شد. ( البته این نکته بعد از مرگ او مشخص شد و کاستاندا قبلاً خود را متولد 1931 و برزیلی معرفی کرده بود. این که او به چه دلیل کشور و سال تولد خود را پنهان کرده هنوز مشخص نیست.) در دانشکده ملی هنرهای زیبا در لیما در رشته‌های مجسمه‌سازی و نقاشی تحصیل کرد و در نظر داشت که مجسمه‌ساز شود، اما به اعتراف خودش فاقد خلاقیت و قدرت تخیل کافی برای این کار بود.  کارلوس در 1951 به آمریکا مهاجرت کرد و چهار سال بعد در دانشگاه لوس آنجلس به هدف تحصیل در رشته روانشناسی ثبت نام نمود. سپس در 1959 عقیده خود را عوض کرد و در رشته مردم‌شناسی به تحصیل ادامه داد. بالاخره در 1960 ازدواج کرد. تا این زمان همه چیز در زندگی او روال عادی و طبیعی خود را طی می‌کرد. کار، تحصیل، ازدواج و تلاش برای تشکیل یک زندگی سالم و معمولی. ماجرای کاستاندای نویسنده و مردم‌شناس از آن‌جا آغاز می‌شود که او در سال 1960با یک استاد شمن روبرو شد. وی که برای تحقیق در مورد گیاهان توهم‌زا به مکزیک رفته بود، از طریق یکی از دوستانش با دون خوان آشنا شد. کاستاندا از حدود سال‌ 1960 تا 1980 پیش دون خوان آموزش می‌دید. دون خوان ابتدا به او گفت: راه سالکان اصلی ربطی به استفاده از گیاهان توهم‌زا ندارد؛ ولی چون تو یک غربی غیر آشنا به این مسائل هستی اول از این گیاهان شروع می‌کنیم! در حالی که یک سالک اصیل نیازی به تاتوره و سکالتیو (دو نوع گیاه توهم‌زا) ندارد و راه را به کمک دل انتخاب می‌کند. گیاهان توهم‌زا گیاهانی هستند که توسط سرخ‌پوستان سونورای مکزیک مصرف می‌شوند و اثرات عجیب و غریبی روی شخص می‌گذارند. مثلاً قدرت‌های شنوایی یا بینایی عجیبی به او می‌دهند و چیزهایی مثل این. از زندگی خود دون خوان اطلاعات زیادی نداریم. علت کم‌اطلاعی ما از زندگی او شاید این باشد که او اجازه نمی‌داد کاستاندا عکسی از او بردارد یا صدایش را ضبط کند. کاستاندا از طریق او با دون خونارو هم آشنا شد که از دوستان نزدیک دون خوان بود. معروف است که دون خوان جادوگر بوده و از گفته‌های کاستاندا هم چنین چیزی برمی‌آید؛ اما خودش می‌گفته: کار من جادوگری نیست؛ جادوگری گام نهادن در کوچه‌ی بن‌بست است.

کاستاندا در 1968 اولین کتاب خود را منتشر کرد که در واقع یادداشت‌های تحقیقی مردم‌شناسی از گفتگو با این شمن سرخپوست است و توسط  دانشگاه کالیفرنیا منتشر شد. نکته قابل توجه این که کتاب کاستاندا به سادگی به چاپ نرسید. در واقع این یادداشت‌ها که بیشتر به خاطرات شخصی شبیه بود تا تحقیقات علمی، به مدت سه سال بین اساتید دانشگاه دست به دست گشت و علت تاخیر در چاپ آن هم مخالفت شدید بعضی از آن‌ها بود. این مخالفت‌ها بر سه استدلال استوار بود. اول این که آن‌ها معتقد بودند این استاد شمن که به عنوان راهنمای کاستاندا در کتاب او مطرح شده است، یک سرخپوست سنتی نیست و از آن‌جا که در نقاط مختلف مکزیک و آمریکا زندگی کرده، آموزش‌های او مخلوطی ست از چند جهان‌بینی مختلف. دوم این که کاستاندا در نوشته‌های خود اصول تحقیقی را رعایت نکرده و به جای این که از دید یک محقق بی‌طرف آن را به انجام برساند، عمدی یا غیر عمدی از دانسته‌های خود نیز در تنظیم نوشته‌ها استفاده کرده است و بالاخره در نظر آن‌ها کتاب از ارزش علمی و مردم‌شناسی چندانی برخوردار نبوده و چاپ آن توسط انتشارات دانشگاه در واقع اعتبار و حیثیت علمی دانشگاه را خدشه‌دار می‌کرد. علی‌رغم این مخالفت‌ها، با پشتیبانی و اصرار دو پروفسوری که از ابتدا بر کار کاستاندا نظارت داشتند کتاب او سرانجام به عنوان پایان‌نامه فوق لیسانس، تأیید و توسط انتشارات دانشگاه لوس آنجلس منتشر شد. همسر وی می‌نویسد که کاستاندا هم‌زمان با تحقیقات مردم‌شناسی در خصوص آیین شمنی، نوشتارهای تالکوت پارسونز، هوسرل و فیلسوف زبان‌شناس -ویتگنشتاین- را به دقت خوانده و بسیار تحت تأثیر پروفسور خود هرولد گارفینکل بوده که در زمینه پدیدارشناسی کار می‌کرد.

سومین کتاب کاستاندا با عنوان "سفر به دیگر سو" نیز با وجود انتقادهای شدیدی که در هیئت علمی دانشگاه در خصوص تردید در واقعی بودن گزارش‌های او ابراز می‌شد به عنوان رساله دکترای وی مورد قبول قرار گرفت. از آن پس سال‌ها در مورد زندگی خصوصی کاستاندا هیچ گزارشی منتشر نشد و او به جز چند مورد محدود در هیچ مصاحبه یا سخنرانی رسمی شرکت نکرد. قابل ذکر است که کاستاندا با انتشار آثارش بنا بر شکایت ارباب کلیسا به دادگاه کشیده شد، تا درباره نوشته‌هایش توضیح بدهد.

کارلوس کاستاندا را پدر عصر جدید و مشهورترین نویسنده گمنام جهان لقب داده‌اند. از اولین کتاب وی که هم‌زمان رساله فوق لیسانس او در رشته مردم‌شناسی بوده، تاکنون یک میلیون نسخه در زبان انگلیسی به فروش رفته است. شیوه نگارش کاستاندا و جذابیت فلسفه و فرهنگ تولتک‌های عهد باستان که بخش اصلی نوشته‌های وی را در بر می‌گیرد و نیز تمایل وی به گمنام زیستن شاید دلایل اصلی شهرت وی باشند. کتاب‌های کاستاندا از دهه 1360 شمسی به فارسی ترجمه شد و از همان وقت تاکنون سوالات و بحث‌های زیادی در این زمینه مطرح گشته که از آن جمله می‌توان به موضع‌گیری افرادی مثل دکتر عبدالکریم سروش با دیدی کاملاً منفی یا دیگرانی مثل تورج زاهدی با نگاهی مثبت، اشاره نمود.

از آثار وی می‌توان: "آموزش‌های دون خوآن"، "حقیقتی دیگر"، "دومین حلقه قدرت"، "سفر به دیگر سو"، "افسانه قدرت"، "هدیه عقاب"، "آتش درون"، "قدرت سکوت"، "کرانه فعال بی‌کرانگی" و "هنر رؤیا دیدن" را نام برد .

مریم سادات فاطمی

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...