در دنیای تو ساعت چند است | اعتماد


رمان «اگر دریا باران بود» به نقد و نظرهای مختلفی راه می‌دهد که مهم‌ترین آنها، بازتعریف «داستان‌گویی» به شیوه‌های کلاسیک، مدرن و پست مدرن است. رمان شاهین شجری‌کهن به شکل عجیبی، ترکیبی از هر 3 را در خود جای داده که برای شناسایی بهتر مولفه‌های آنها، بهتر است ابتدا مروری مختصر داشته باشیم به ویژگی‌های این 3 نوع روایت و بعد این مولفه‌ها را با فرم و محتوای رمان انطباق دهیم.

اگر باران دریا بود شاهین شجری کهن

در داستان‌های کلاسیک، ما با یک طرح کلاسیک روبه‌رو هستیم، یعنی مقدمه‌پردازی، معرفی شخصیت، گره‌افکنی، گره‌گشایی، زاویه دید، تعلیق، پایان‌بندی و کاتارسیس و زمان خطی رویدادها یکی پس از دیگری اتفاق می‌افتد و شخصیت‌پردازی آنها در همان بستر رخ می‌دهد. اما بر خلاف داستان‌های کلاسیک در داستان‌های مدرن با طرحی کاملا فشرده و کوتاه مواجه‌ایم. در این نوع داستان‌ها، تکیه داستان بر پرداخت صحنه در موقعیتی است که داستان در آن روی می‌دهد. اما در داستان‌های پست‌مدرن اساسا ما با طرحی روبه‌رو نیستیم و گویی نوعی فروپاشی و ویرانگری در طرح داستان روی داده است به طوری که ظاهرا هیچ انسجام و نظم کلاسیک و حتی مدرنی در طرح دیده نمی‌شود. به لحاظ شخصیت‌پردازی هم این 3 نوع داستان با هم تفاوت‌های بنیادینی دارند. در داستان‌های کلاسیک غالبا با یک شخصیت مرکزی روبه‌رو هستیم که به صورت فعال در داستان حضور دارد و بر رویدادها و افراد پیرامون خود تاثیر می‌گذارد در حالی که در داستان‌های مدرن با چند شخصیت روبه‌رو هستیم که نه‌ تنها هیچ کدام بر دیگری برتری ندارد(چون همه شخصیت‌ها به نوعی در یک سطح قرار دارند) بلکه به ‌شدت شخصیت‌های کنش‌پذیر و منفعلی هستند.

در داستان پست‌مدرنیستی ولی اساسا شخصیت به مفهوم کلاسیک و مدرنیستی‌اش نداریم و شخصیت‌ها به صورتی کاریکاتورگونه در روایت حضور دارند. به لحاظ پایان‌بندی هم در داستان‌های کلاسیک، پایان‌بندی‌ها عموما بسته است و با پایان داستان، خواننده اقناع می‌شود که داستان پایان یافته زیرا ناپایداری نخستین داستان به پایداری منتهی شده است. در داستان‌های مدرن پایان‌ها، باز هستند و با پایان فیزیکی داستان، گویی داستان در ذهن خواننده آغاز می‌شود و این خواننده است که می‌تواند تفسیرهای گوناگونی برای پایان داستان تاویل کند. در واقع در این نوع روایت نویسنده قرار نیست، داستان را در یک نقطه ببندد و همه‌ رویدادها را به سرانجام برساند. بدین‌گونه او به خواننده‌اش اجازه می‌دهد تا تفسیرهای بسیاری از داستان داشته باشد. ولی در داستان‌های پست‌مدرنیستی اساسا پایانی وجود ندارد و شما می‌توانید، اجزای داستان را جابه‌جا کنید بی‌آنکه در ساختار داستان تغییر کلی رخ دهد.

علت اینکه ما در داستان‌های پست‌مدرنیستی با یک طرح منسجم و نظم روایی مواجه نیستیم این است که عنصر سببیت در اینجا غایب است، عنصری که اجزای طرح را در داستان به طریقه علت و معلولی به هم پیوند می‌دهد. در داستان‌های پست‌مدرنیستی چون سببیت غایب است، زنجیره رخدادها هم وجود ندارد. به همین دلیل است که در داستان‌های پسامدرن، رئالیسم و ناتورالیسم به عمد کنار گذاشته می‌شوند زیرا نفی سببیت با جوهر این دو سبک مخالف است. در حقیقت به لحاظ فلسفی پست‌مدرنیست‌ها، معتقدند تجربه‌های انسان امروز نمی‌تواند در ساختار و طرح‌های داستان کلاسیک و مدرن بازتاب یابد. به تعبیری دیگر در باور پست‌مدرنیست‌ها جهان بدون معنا، نظم، انسجام و یکپارچگی است از این رو برای طرح چنین جهانی باید به شیوه‌های متناسب با آن روی آورد. به این ترتیب با توجه به ویژگی‌های رمان اگر باران... مشخص می‌شود که با یک رمان پست‌مدرنیستی رو‌به‌رو نیستیم چراکه غالب روایت با رویکردی رئالیستی و ناتورالیستی ارایه می‌شود که کاملا با یک روایت پست مدرن در تناقض است. از طرفی دیگر از زمان و روایت خطی به معنای کلاسیکش هم خبری نیست پس به سادگی می‌توان این رمان را در دسته رمان‌های مدرن قرار داد. به ویژه در پایان‌بندی‌اش که به هیچ وجه دارای پایان بسته نیست و مخاطب را به مشارکت در معنا و فضاسازی دعوت می‌کند و به ‌شدت تاویل‌پذیر است.  از طرفی دیگر داستان مدرن با خرده‌پیرنگ و خرده‌روایت سروکار دارد و شخصیت راوی در رمان با خرده‌روایت‌هایی که از حدود بیش از 25 شخصیت داستان ارایه می‌کند، سعی می‌کند که از شاه پیرنگ مربوط به روایت کلاسیک پرهیز کرده و با خرده‌روایت‌های موثر، رنگ‌آمیزی‌های مختلفی به شخصیت‌ها زده باشد.  ضمن اینکه در ادبیات پست‌مدرن اصرار عجیبی در گسست میان وحدت زمانی و مکانی وجود دارد، حال آنکه در ادبیات مدرن تاکید بر وحدت زمانی و مکانی می‌شود به طوری که در رمان شجری‌کهن بیش از 90 درصد مکان در انزلی و خانه‌هایش و زمان‌هایش دهه 40، 50، 60 و 70 و باز هم در انزلی است.

اما یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های ادبیات مدرن این است که با متن‌هایی سروکار داریم که به نوعی ناتمامند. شخصیت‌ها به شناخت خود از جهان پیرامون تردید دارند و همواره در پی آنند که دامنه و حدود آگاهی‌شان را مشخص کنند. شخصیت به دنبال آن است که هویت واقعی خویش را دریابد از این رو به تفسیر جهان مشغول می‌شود. به همین دلیل می‌توان گفت که منطق داستان مدرنیستی همان منطق داستان پلیسی است. همیشه ترس از افشای راز هم وجود دارد. به عبارتی داستان مدرنیستی، روایت حرکت از بحران هویت به آگاهی است. بنابراین، این پرسش‌ها مطرحند: چه چیزهایی را باید شناخت؟ چگونه می‌توان به شناخت رسید و چقدر می‌توان به درستی این شناخت یقین پیدا کرد؟ حدود شناخت و آگاهی ممکن کجاست؟ و چگونه می‌توان جهانی را تفسیر کرد که من هم جزیی از آن هستم. این پرسش‌های معرفت‌شناسانه موضوع‌هایی را نظیر ساختارهای متفاوت دانش و مساله شناسایی‌ناپذیری، ‌محدوده‌های ‌آگاهی ‌را شامل می‌شود. همین می‌تواند ترجیح‌بند نقد رمان ما باشد؛ «حرکت از بحران هویت به آگاهی.»  یکی از مفاهیم مد نظر نویسنده در این رمان، حسرت فضاهای شورانگیز در زمان گذشته است که حالا زیر گرد و غبار بی‌رحمی و زندگی ماشینی دفن شده است. یک روایت نوستالژیک از انزلی، مالاها(ماهیگیرها)، اعضای اصلی خانواده راوی یعنی خانم جان(مادربزرگ)، خاله جان(ماریا)، مرضیه(همسر)، مهسا و مهشید(فرزندان)، تاری(دختر زیباروی همسایه)، بابا و مادر، پاپا(مالای پیرمرد) و...

مفهوم بعدی مد نظر نویسنده، نگاه غمخوارانه و هواردارانه‌اش از زنان روایت است که به رئالیستی‌ترین شکل، رنگ و بو می‌گیرد. طوری که اغلب مردها از نظر او بد، زشت، بی‌معرفت، دزد، نامهربان، بی‌معرفت، هوسباز، خشن و... هستند و اغلب زن‌ها از نظر او زیبا، مهربان، بامرام، وظیفه‌شناس، اهل خانواده و نجیب.

اما مهم‌ترین برگ برنده شجری‌کهن در فضاسازی استادانه‌اش نهفته است. در توصیفات و تشبیهات جزیی‌نگر و شاعرانه‌اش که مخاطب را پرتاب می‌کند به جهان ذهنی نویسنده. به این سطرها توجه کنید که تازه یک‌صدم سطرهای موجز و معجز کتاب نمی‌شوند: خانه خانم جان که بهشت است، دریا تا اواخر اردیبهشت، شفاست. وصله زدن به رخت، نکبت می‌یاره. آدم‌ها ازدواج می‌کنند که تنها نباشند! مدرسه پسرها به دلیل «عدم برخورد» نیم ساعت دیرتر از دخترها تعطیل می‌شد. درخت توت، دختر است، بید مجنون، تازه عروس، درخت انجیر، پسر جوان و درخت انار، مرد تاس است. دستگاه ویدیو را در پستوی خانه نهان می‌کردیم. حیف که اسب دم دستمام نبود وگرنه سوارکار قابلی می‌شدیم با دیدن بازی‌های جان وین! شاخه‌های درخت مثل انگشت‌های رماتیسمی، کج و کوله بود. مثل هوای شمال، دلش زود می‌گرفت و زود وا می‌شد! گوش ماهی، هدیه دریاست. اسکناس 20 تومانی، رنگ کله اردک ماده است. انگار آسمان بالای سرم را از یک فیلم نوآور قرض گرفته بودند! آبی زنگاری، بهترین رنگ دنیاست و... انواع و اقسام تشبیهات و توصیفات شاعرانه، هوشمندانه و گاه موذیانه که نشان از دایره واژگانی گسترده نویسنده دارد.

شگرد نویسنده در فضاسازی طوری است که انگار علاوه بر نویسندگی، یک تدوینگر خبره در روایت‌های غیرخطی هم هست. به طوری که از کودکی می‌تواند، مخاطب را پرتاب کند به هزار سال بعد سپس دستش را بگیرد و ببرد نزد پاپا کنار ساحل، از خانم جان و اعضای دیگر خانه بگوید و لابه‌لایش نسبت به وقایع سیاسی، اقتصادی و اجتماعی پیرامونش غافل نباشد. از قیام میرزا تا حمله روس‌ها، از زلزله رودبار تا حکومت رضا شاه و در عین حال به خودش هم بپردازد. یکی از وجوه متمایز روایت این است که راوی، کمترین حجم ممکن را به خودش اختصاص داده است. به طوری که در صفحات 60 تا 80 کتاب تازه می‌فهمیم که راوی مترجم و ویراستار است و 40 ساله‌اش شده یا در صفحات حدود 240 درمی‌یابیم که پدرش فوت کرده است و یا در 5 صفحه آخرش متوجه می‌شویم که مادرش وقتی راوی بچه دبستانی بوده، مرده است و همه مسوولیت بزرگ کردن او گردن خانم جان افتاده و به خاطر همین است که شیفته خانم جان است. درباره دخترانش یعنی مهسا و مهشید هم کم می‌گوید. درباره مرضیه هم همین طور که تقاضای جدایی دارد. در این میان شاید عاشقانه‌ترین توصیفات را نثار تاری می‌کند که خیلی دوستش دارد. در واقع تاری در کنار خانم جان و پاپا 3 شخصیتی هستند که راوی، بهترین توصیفات ممکن را درباره آنها صرف کرده است. در جایی دیگر از پدرش می‌گوید که تازه در 40 سالگی دریافته، جوانی نکرده است و به نوعی به خودش هم تعمیم می‌دهد که 40 سالش شده و کار دلخواهش را انجام نداده است و به نوعی حسرتی دیگر را یادآوری می‌کند؛ کودکانی که کودکی نمی‌کنند، نوجوانانی که نوجوانی نمی‌کنند، جوانانی که جوانانی نمی‌کنند و نویسنده با مهارت این حسرت‌خواری را به شکل شیرینی منتقل می‌کند که رنگ و لعابی تر و تازه دارد اما اندکی مکث بر فضاسازی آن از طعم گس و تلخ آن پرده برمی‌دارد. 

در کل با توجه به نکات مثبتی که اشاره شد، رمان «اگر باران، دریا بود» به عنوان اولین رمان شاهین شجری‌کهن توانسته یک جهان مستقل معنایی بسازد و فراتر از یک رمان اولی، موضع و جهان‌بینی تازه نویسنده‌اش را منتقل کند. موضعی که از زوال زیبای گل‌ها در گلدان می‌گوید. از درخت پرتقالی که خواهر خطابش می‌کند چراکه انگار همه آدم‌های زیبا و نجیب و صبور و مهربان، زن هستند.  البته رمان شجری‌کهن به عنوان یک رمان اولی طبعا امتیازات منفی هم دارد. مثلا در میانه‌های روایت که دچار افت در ریتم و ضرباهنگ می‌شود و در برخی فضاسازی‌ها مثلا درباره زنان خانه‌دار با توصیفات کلیشه‌ای روبه‌رو می‌شویم اما در یک‌سوم انتهایی دوباره جان می‌گیرد به قوام یک‌سوم ابتدایی می‌رسد و یکی از بهترین پایان‌بندی‌های ممکن را دارد. پایانی که بعد از مرگ خانم جان اتفاق می‌افتد. سوگنامه نمی‌نویسد بلکه از نظر راوی، داستان همچنان ادامه دارد. داستان آجیل‌هایی که خانم جان برای او پنهان می‌کند تا دور از چشم سایرین به او بدهد. داستان نگاه او به گردن خانم جان که یک آغوش مهربان می‌خواهد اما منصرف می‌شود و شجری‌کهن در کتابش مدام از همین فرصت‌های از دست رفته می‌گوید که خیال تنها راه زنده ماندن است پس تا می‌توانیم به خیال‌مان جامه عمل بپوشانیم  قبل  از اینکه  دیر شود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...