کتاب صوتی «نامه‌های فهمیه» به گویندگی سارا منفرد از سوی سوره مهر الکترونیک منتشر شد.

نامه‌های فهیمه فهیمه بابائیان پور غلامرضا صادق زاده

به گزارش فارس، «نامه‌های فهیمه» مجموعه ای از نامه‌ها و یادداشت‌های مرحومه فهیمه بابائیان پور است که برای همسرش غلامرضا صادق زاده نوشته و همچنین همسرش نیز پاسخ‌هایی به او داده است این کتاب به کوشش علیرضا کمری در چهار بخش سرآغاز نامه، یادداشت‌ها، نامه‌ها و ضمیمه‌ها گردآوری شده است.

کتاب «نامه‌های فهیمه» پر است از کلمات و عبارت‌هایی که خواننده را از فضای اطراف جدا کرده و به عمقی عاشقانه و عارفانه می‌برد. تداوم احساسات فهیمه با غلامرضا در طول زندگی اش، نشان می‌دهد که او، این جملات و عبارات را از اعماق قلب و احساسات رقیقی استخراج کرده که منشأیی خدایی دارد.

قریب به بیست و پنج سال پیش (سال ۶۸) مادر فهیمه بابائیان پور تعدادی از این نامه‌ها را برای چاپ به روزنامه جمهوری اسلامی ارسال کرد که علیرضا کمری اولین بار از طریق علی عظمائیان با نامه‌ها آشنا شده و مصمم به گردآوری و چاپ این کتاب شد. این نامه‌ها از ۳ تا ۲۴ بهمن ۶۸ در شش شماره در روزنامه جمهوری اسلامی به چاپ رسید.

فهمیه بابائیان پور در فروردین ١٣٤٣ به دنیا آمد و در هفتم فروردین ١٣٦٧ در حادثه‌ای ناگهانی درگذشت. شهید غلامرضا صادق زاده هم که مشغول پاکسازی مین‌های به جا مانده در خرمشهر پس از آزادسازی این شهر بود، بر اثر انفجار این مین‌ها به شهادت رسید. غلامرضا پس از عملیات بیت المقدس و در اواخر خردادماه ۶۱ برای آخرین بار به تهران آمد و فهیمه به خاطر خوابی که در همان روزها دیده بود، اطمینان داشت که پس از این همسرش را نخواهد دید. پس از انفجار، تنها چیزی که در میان پیکر متلاشی غلامرضا به چشم می‌خورد، حلقه ازدواجش بود که رویش نوشته شده بود: تنها ره سعادت/ ایمان، جهاد، شهادت...

از شهید غلامرضا نیز یادداشت‌هایی برجامانده است که بعدها در قالب چند کتاب از جمله «یادداشت‌های سوسنگرد» به چاپ رسید.

غلامرضا بر ازدواج مجدد فهیمه بعد از شهادتش تصریح کرده بود و به همین خاطر بود که به پیشنهاد ازدواج علیرضا(برادر غلامرضا) جواب مثبت داد.

با اینکه پسر دیگری از خانواده صادق زاده با نام عبدالرضا به جبهه رفته و مفقودالاثر شده بود اما باز هم فهیمه به رفتن همسرش علیرضا به جبهه تاکیدداشت و او را به این کار ترغیب می‌کرد.

فهیمه در آخرین روز زندگی اش به زیارت حضرت معصومه (س) رفت و در آنجا بر اثر حادثه ای جانسوز به دیار حق شتافت.

در کتاب «نامه‌های فهیمه» وصیت نامه ای از فهیمه نیز به چاپ رسیده که او در سن ۱۹ سالگی نوشته است. همچنین تعدادی از دستنوشته‌ها کلیشه شده و چند فریم عکس نیز به انتهای کتاب ضمیمه شده است.

................ هر روز با کتاب ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...