محمد قاسم‌زاده برگزیده جایزه مهرگان با انتقاد از کم‌خوانی و مدگرایی در بین نویسنده‌ها می‌گوید: نویسنده «بوف کور» می‌خواند و قسمتی از آن را حفظ می‌کند تا در جاهای مختلف از آن استفاده کند؛ اما نه ساعدی می‌خواند و نه چوبک. به آل احمد هم می‌گوید پیف پیف! در ذهن ایرانی نوعی کاپیتالیسم است و به همین خاطر مرغ خارجی برای او غاز است.

رمان «چیدن باد» محمد قاسم‌زاده در شانزدهمین دوره جایزه مهرگان ادب به دلیل آن‌چه «زبان ساده و روان، چندصدایی بودن اثر و بازگویی تاریخ از دیدگاه همه لایه‌ها و طبقات موثر اجتماع» عنوان شده به عنوان بهترین رمان فارسی این جایزه انتخاب شده است. این داستان‌نویس در گفت‌وگویی با ایسنا، در پاسخ به این‌که چرا در رمان «چیدن باد» به سراغ تاریخ رفته‌ است، گفت: تاریخ همیشه دغدغه من بوده است. در رمان «توراکینا» هم به سراغ تاریخ رفته بودم. اما در رمان «چیدن باد» فکر کردم باید به سراغ تاریخ معاصر بروم. در زمان تحصیلم در دانشگاه هم همیشه از کلاس‌های خودم می‌زدم و بر سر کلاس‌های تاریخ  و استادانی مثل عباس زریاب خویی می‌نشستم. بنابراین تاریخ همیشه دغدغه من بوده است. معتقدم نویسنده‌ای که گذشته اوضاع کشور خودش را نمی‌داند، موفق نخواهد بود. به همین خاطر در این سال‌ها هر کتاب جدی‌ای که راجع به تاریخ معاصر منتشر می‌شد، می‌خواندم. پس از خواندن این کتاب‌ها متوجه شدم چهار شاه آخر این سرزمین همگی از سلطنت خلع و از کشور اخراج شده‌اند و این مسئله در تاریخ ایران بی‌نظیر است. برایم این سوال مطرح شد که چرا این اتفاق افتاده است؟ ضمن این‌که دو شاه قبل‌تر از این شاهان هم یکی بیمار بود و دیگری کشته شد.

درباره چیدن باد محمد قاسم زاده چیدن باد

این نویسنده در ادامه متذکر شد: دلیل این سرنوشت برای این شاهان این است که وقتی به جهان مدرن می‌رسیم حاکم سنتی دیگر نمی‌تواند مثل قدیم حکومت کند و این حاکم مستبد در برابر جهان مدرن شکست می‌خورد؛ چرا که دیگر در آن جهان باستانی زندگی نمی‌کند. جهان مدرن این نوع استبداد را نمی‌پذیرد. شکست این چهار شاه هم به همین دلیل است. البته ندانم‌کاری‌های خودشان هم باعث این شکست می‌شود. من با این نگاه به سراغ این چهار شاه رفتم. به مدت چهار سال خاطرات و کتاب‌هایی را که راجع به آن‌ها نوشته شده بود، خواندم و در «چیدن باد» دو داستان موازی را روایت کردم؛ یکی روایت این چهار شاه و دیگری روایت خانواده‌ای در سه نسل که با این شاهان مبارزه می‌کنند. این خانواده ساخته ذهن من است؛ البته با الهام از زندگی بعضی از آدم‌ها. بنابراین قسمت‌هایی از رمان را خودم ساختم که از مطالعات و مشاهداتم نشأت می‌گیرد.

او اظهار کرد: ما نسلی بودیم که میراث از این نوع خانواده‌ها برده‌اند؛ اما سوال این است که چرا ناموفق بودند؟ فکر می‌کنم برای این‌که مبارزه با استبداد نیاز به شناخت جامعه و مردم آن جامعه دارد. من متوجه شدم که گروه‌های سیاسی ما هم در زمان مبارزه خود با این شاهان و حاکمان، شناخت کاملی از جامعه نداشتند و همواره درگیر دسته‌بندی‌ها، باندبازی‌ها و نوچه‌پروری‌ها بودند و به همین دلیل هم باختند. به این دلیل رمان «چیدن باد» یعنی درو کردن باد. من در این رمان از این منظر به جهان معاصر خودم نگاه کرده‌ام.

قاسم‌زاده افزود: «چیدن باد» ۱۳ راوی دارد. من در این رمان تنها یک راوی قرار ندادم چون یک راوی نمی‌تواند یک محدود ۸۰ ساله را روایت و شخصیت‌های مختلف را کندوکاو کند. در این رمان من به صورت اول‌شخص راوی را محمدعلی شاه قرار داده‌ام و آخرین راوی فرح پهلوی است که مرگ شاه را روایت می‌کند. این ۱۳ راوی از طیف‌های مختلفی‌ هستند که در جریان‌ها و وقایع مختلف سیاسی و اجتماعی دخیل بوده‌اند. یکی از آن‌ها شاه است و دیگری مبارز. حتی یکی از راوی‌ها شخصی است به نام «صنیع حضرت» که یکی از اوباش بوده و مشروطه‌خواهان را در میادین شهر تهران دار می‌زده  و به نفع استبداد قمه‌کشی می‌کرده است. این شخصیت دیدگاه اوباش قمه‌کش را نسبت به وقایع می‌گوید. این ۱۳ راوی باعث شدند حرف‌هایی را که می‌خواهم بزنم راحت‌تر بیان کنم.

این داستان‌نویس در ادامه بیان کرد: در صفحه اول کتاب حرفی از قول محمدعلی شاه آورده‌ام که اخیرا می‌بینم عده‌ای از مورخان هم آن را تکرار می‌کنند و آن این‌که اگر انقلابیون با حکومت مصالحه می‌کردند، این‌قدر کشتار به راه نمی‌افتاد. من این حرف را از میان یکی از دیالوگ‌های خصوصی محمدعلی شاه با یکی از نزدیکانش پیدا کردم و در این اثر آورده‌ام. او می‌گوید، من می‌خواستم با مشروطه‌خواهان آشتی کنم اما آن‌ها خودشان نمی‌خواستند. آن‌ها هر شب شب‌نامه‌ای به داخل منازل می‌انداختند و مادر من را فاحشه می‌خواندند. شاید پدر و پدربزرگ من مستبد بودند اما مادرم دختر امیرکبیر بود. چرا آن‌ها این کار را می‌کردند؟ این یعنی این‌که مشروطه‌خواهان هم شرایط را نمی‌شناختند و همین تندروی‌های خودسرانه باعث شد صالحان جامعه نتوانند درست کار کنند. اصلا مگر مسئله ما در آن زمان مادر شاه بود؟ من با این نیت به سراغ تاریخ رفته‌ام. چهار سال تحقیق کردم و سه سال هم «چیدن باد» را نوشتم که در مجموع در ۷۵۰ صفحه و در دو جلد به چاپ رسید.

عاشقان بی‌عار ادبیات و مرگ نقد ادبی
قاسم‌زاده در بخش دیگری از گفت‌وگو با ایسنا در پاسخ به این‌که در زمان گرفتن جایزه مهرگان از  عاشقان بی‌عار ادبیات و مرگ نقد ادبی سخن گفته و منظورش از این حرف چیست، اظهار کرد: ما در کشورمان نقد ادبی نداریم به دو دلیل؛ اول این‌که نقد باید حامی داشته باشد. در کشورهایی که ادبیات در آن‌ها موثر است نقد حامی دارد. مثلا روزنامه‌ای شما را استخدام می‌کند، ماهیانه به شما پول می‌دهد، برای شما کتاب می‌فرستد و شما هم برای آن کتاب‌ها نقد می‌نویسید. این روزنامه‌ها یا نشریات آن‌قدر به منتقد پول می‌دهند تا زندگی‌اش تأمین شود. چون منتقد باید کتاب بخواند و نقد بنویسد. اما در ایران هیچ روزنامه و نشریه‌ای این کار را نمی‌کند. اگر هم پولی به شما بدهند حتی به اندازه‌ای نیست که بتوانید خودتان را با آن اداره کنید، چه برسد به خانواده‌تان.

او همچنین گفت: دغدغه روزنامه‌ها هم ادبیات نیست. اما ممکن است این روزنامه‌ها برای مسائل سیاسی به شخصی پول بدهند که برای آن‌ها بنویسد. یا در غرب ناشران  دو، سه ماه قبل از انتشار یک کتاب نسخه‌ای از آن را برای منتقد می‌فرستند، حق‌الزحمه‌اش را می‌پردازند و از او می‌خواهند که نقدی بر کتاب بنویسد تا کتاب مطرح شود. اما ناشران در ایران این کار را انجام نمی‌دهند و حتی گاهی زورشان می‌آید که یک نسخه کتاب به منتقد بدهند. بنابراین ادبیات نه در بین روزنامه‌ها و مجلات حامی دارد و اصلا دغدغه آنان است و نه ناشر حرفه‌ای عمل می‌کند و به منتقدی پول می‌دهد که کتاب‌هایی را که منتشر می‌شود نقد کند. نکته دوم هم این‌که بعضی مجلات و روزنامه‌ها هم آن‌قدر تنگ‌نظر هستند که جز کتاب‌های طیف خودشان را نقد نمی‌کنند. در دانشگاه‌ها هم همین‌طور است. کسی از نویسنده حمایت نمی‌کند. این‌گونه است که نقد می‌میرد. نهادهای فرهنگی ما هم هیچ‌کدام دغدغه نقد ندارند.

این نویسنده درباره تأثیر نبود نقد بر روی نویسنده و آثار ادبی گفت:‌ تأثیر نبود نقد این است که بسیاری از کتاب‌های خوب دیده نمی‌شوند و نقدهای بد نوشته می‌شوند. خود نویسندگان پول می‌دهند که برایشان نقد بنویسند و این یعنی نقد بد. به من هم از این پیشنهادها شده است، اما من حاضرم کتابم دفن شود اما به منتقدی پول ندهم تا کتابم را نقد کند؛ چون در این صورت یا نقد مثبت مثبت برای کتابم نوشته می‌شود و اگر پول ندهم نقد منفی و در این‌جاست که همه ضرر می‌کنند، حتی کسی که برای کتابش نقد نوشته می‌شود و دود این به چشم ادبیات می‌رود.

او در پاسخ به این‌که چقدر از خوانده نشدن آثار ادبی و بی‌تأثیری آن در جامعه کنونی ایران متأثر از خود نویسندگان و آثاری است که می‌نویسند، گفت:‌ دلایل زیادی دارد. بسیاری از نویسندگان ما کتاب نمی‌خوانند و از ادبیات جهان بی‌خبرند. به طور کلی سطح سواد در ایران پایین است.

قاسم‌زاده افزود: زمانی در ایران میلان کوندرا و زمانی ساراماگو مد بود و الان همه موراکامی می‌خوانند. الان دیگر کسی ساراماگو یا کوندرا نمی‌خواند و کتاب‌های آن‌ها خریدار ندارد. معتقدم نباید این‌قدر سست باشیم که یک نویسنده ما را تکان بدهد. شاید قابل قبول باشد که در دوره‌ای خواننده‌ها تحت تأثیر یک نویسنده قرار بگیرند، اما این اتفاق نباید برای نویسنده‌ها بیفتد.

او با اشاره به کتاب «چرا باید کلاسیک‌ها را خواند» نوشته ایتالو کالوینو گفت: در این کتاب از کتاب سرگذشت کوروش کوچک تا آثار مدرن غربی مدنظر نویسنده قرار گرفته است. نویسنده این کتاب  می‌گوید شگفت‌انگیزترین کتاب جهان «هفت پیکر» نظامی است. اما نویسنده‌های ما چقدر از این میراث گذشته می‌خوانند و می‌دانند؟ آن‌ها نه ادبیات جهان را می‌خوانند و نه ادبیات کلاسیک خودمان را. گاه به گاه به این کتاب و آن کتاب سرک می‌کشند. آیا آن‌ها همه کتاب‌های فاکنر را خوانده‌اند؟ وقتی از آن‌ها سوال می‌کنیم اکثرا می‌شنویم یک یا دو کتاب. معتقدم ما نویسنده‌ها باید ۱۰۰ صفحه کتاب بخوانیم تا بتوانیم یک صفحه بنویسیم، اما متأسفانه گرفتار مد شده‌ایم. فوئنتس زمانی که در ۱۶ سالگی وارد کشورش می‌شود یک نویسنده به او می‌گوید تو تولستوی، داستایوفسکی یا شکسپیر را خوانده‌ای؟ و وقتی با جواب منفی فوئنتس مواجه می‌شود به او می‌گوید جهان از دو روز قبل که تو به این کشور آمده‌ای به وجود نیامده‌، باید بسیار بخوانی. اما در این‌جا نویسنده دو کتاب می‌خواند و ناگهان می‌شود نویسنده پست‌مدرن؛ در صورتی که چیزی از آن نمی‌داند. در آمریکا کسانی که در این‌باره می‌نویسند، از تضادهای طبقاتی، حقوق اقلیت‌های دینی، جنسی و قومی، از زنان و محیط زیست آگاهند و این موضوعات در آثارشان پیداست؛ اما در آثار نویسندگان ما کدام یک از این مسائل مطرح است؟ تنها چیزی که یاد گرفته‌اند روایت نامتعارف است که نوعی مدزدگی است و گریبانگیر ادبیات ما شده است.

این داستان‌نویس افزود: نبود ارتباط نویسنده و خواننده دیگر علت خوانده نشدن آثار است. در دهه ۴۰ در ایرانِ ۲۵ میلیونی تیراژ کتاب‌ها ۱۰ هزار نسخه بود، اما امروز با جمعیت ۸۰ میلیونی تیراژ ۴۰۰ نسخه است. این نشان می‌دهد که نویسنده و خواننده با هم ارتباط ندارند. علت دیگر این است که مثلا وقتی راجع به تاریخ می‌نویسم آن را تخیل می‌کنیم و تحقیق نمی‌کنیم. در صورتی که وقتی یوسا «سور بز» را نوشت گفت، نیمی از کتاب برگرفته از وقایع تاریخی است و نیم دیگرش را خود او تخیل کرده است. او برای این کتاب سال‌ها تحقیق می‌کند. وقتی «جنگ آخرالزمان» را نوشت مدت‌ها جامعه برزیل را مطالعه کرد اما نویسندگان ما بیشتر تخیل می‌کنند. تخیل البته رکن اصلی ادبیات است، اما این تخیل باید براساس آگاهی باشد. در این‌جا نویسنده «بوف کور» می‌خواند و قسمتی از آن را حفظ می‌کند تا در جاهای مختلف از آن استفاده کند؛ اما نه ساعدی می‌خواند و نه چوبک. به آل احمد هم می‌گوید پیف پیف! در صورتی که ما حتی وقتی با یک نویسنده مخالفیم باید آثار او را هم بخوانیم. اصلا مگر می‌شود نخواند؟ همه این‌ها باعث شده که آثار دلچسبی در ایران تولید نشود. ضمن این‌که در ذهن ایرانی نوعی کاپیتالیسم وجود دارد و به همین خاطر مرغ خارجی برای او غاز است.

او در ادامه بیان کرد: به دلیل وجود سانسور نوعی بی‌اعتمادی هم در بین خواننده به‌وجود آمده که فکر می‌کند هر کتابی که منتشر می‌شود سانسور شده و این بلایی است که دستگاه ممیزی بر سر ادبیات آورده است.

قاسم‌زاده در پاسخ به این‌که آیا تمام مشکلات ادبیات به سانسور مربوط است، گفت:‌ نه. سانسور به تنهایی این‌قدر نابودکننده نیست. سانسور نابودکننده است، اما فقط یک دلیل است. ما نویسنده‌های زیادی داریم که از کشور رفته‌اند، اما چرا نمی‌بینیم ادبیات بهتری تولید کنند؟! در خارج از کشور که مسئله سانسور حذف می‌شود. پس نتیجه می‌گیریم دلایل دیگری وجود دارد که همچنان باقی است. من سانسور را موثر می‌دانم، اما تنها مسئله ادبیات ما نیست. تیشه را به سمت خودم می‌گیرم و از خودم به عنوان نویسنده انتقاد می‌کنم و می‌گویم تا از خودمان انتقاد نکنیم و به تن خودمان چوب نزنیم، نمی‌توانیم به تن دیگران چوب بزنیم.

او سپس درباره اهمیت جایزه‌های ادبی و همچنین تأثیر آن‌ها گفت:‌ بر سر جوایز ادبی هم همان بلایی آمده است که بر سر نقد. دولتی‌ها دوست ندارند جوایز خصوصی برگزار شود؛ می‌خواهند همه چیز در اختیار خودشان باشد تا ادبیات را کنترل کنند. دوم این‌که همان افرادی که روزنامه‌ها را اداره می‌کنند، جوایز ادبی  را هم اداره می‌کنند. خود من دو دوره داور یک جایزه بودم. بعضی از داوران قبل از جلسه هیأت داوران می‌گفتند نظر من روی فلان نویسنده است و وقتی من می‌گفتم که نظرت را به من نگو و در جلسه مطرح کن، همان فرد وقتی در جلسه حضور پیدا می‌کرد حرف دیگری می‌زد. وقتی دلیل آن را می‌پرسیدم می‌گفت فلان نویسنده امانم را بریده بس که تلفن زده است!

او در عین حال گفت: با این‌که با یکی دو داور جایزه مهرگان دوست بودم اما به این خاطر که کتابم در داوری قرار داشت هیچ‌گاه به آن‌ها زنگ نزدم.

نویسنده رمان«چیدن باد» گفت: باید بدانیم در هر جایزه‌ای آثاری برگزیده می‌شوند و آثار دیگری نه. مثل مسابقه فوتبال که یک تیم قهرمان می‌شود و تیم‌های دیگر نمی‌توانند قهرمان بشوند. اما در جایزه ادبی وقتی افراد آثارشان برگزیده نمی‌شود دیگر آثار را زیر سوال می‌برند. البته می‌توان نقد کرد، اما نه این‌که کلیت آن را زیر سوال برد. به این دلیل می‌گویم نباید به جایزه‌ها بد گفت. جایزه‌ها باید از سوی نویسنده‌ها حمایت شوند و بمانند. الان جایزه گلشیری تعطیل شده است. من علت آن را نمی‌دانم ولی مقداری به عملکرد داوران آن هم ربط دارد.

او همچنین اظهار کرد: این نیست که همه آثار نوشته‌شده توسط نویسندگان بد باشد. نسبی است. بین آثار تولیدشده آن سال مسابقه برگزار می‌شود که شما به عنوان داور باید به بهترین آن‌ها جایزه بدهید. اما اگر دیدگاه شما به عنوان داور آن‌قدر کمال‌گراست چرا آثار خودتان کمال‌گرا نیست؟ و اگر این‌گونه نیست جایزه را باید به بهترین اثری که در آن سال نوشته شده است داد نه این‌که با نگاهی کمال‌گرا آثار را بررسی کرد. معتقدم با همه این‌ها همه جوایز را باید نقد کرد و در عین حال باید جایزه‌ها دوباره سر کار بیایند و بدانند که باید بمانند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...
نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...