داده جنون هستی من را به باد
روز نخستی که شنیدم جواد

می چکد از کنج لبانم شراب
خانه‌ات آباد خرابم خراب

سنگ تراشی دل سنگم گرفت
تیشه زد و ساخت از آن دُر ناب

شانه زد و یکسره دل ریخت ریخت
در خم آن گیسوی پر پیچ و تاب

وای اگر دست تو افتد دلم
فارغم از روز حساب و کتاب

جاذبه محض مرا نور کن
حضرت خورشید به جانم بتاب

جذبه پیغمبر اُمّی جواد
ای به ابی انت و اُمی جواد

نیست فقط روز مبادا کریم
هست همه روز و شبم با کریم

یاد گرفته است که بر هیچ کس
رو نزند این دلم الا کریم

هر چه گره بیشترم می‌زند
کم شود این فاصله‌ها ... تا کریم

خواهش ما جرعه‌ای از آب بود
داد ولی پهنه دریا کریم

بس که در بسته زدم خسته‌ام
باز نشد هیچ در امّا کریم

در نزده در به روی ام باز کرد
باز همین طایفه اعجاز کرد

فیض مسیحایی ات عیسی برد
دست به دامان تو موسی برد

از همه دل می‌برد آقای ما
بیشتر از حضرت زهرا(س) برد

روی پرش لطف کن و پا گذار
رتبه جبریل به بالا برد

شکر برات حرم آخر رسید
ناله مجنون دل لیلا برد

بال بده تا حرم کاظمین
با نفس وای حسینم... حسین

مثل همیشه دم ایوان طلا
نام تو شد نام تو سوگند ما

نام تو را گفتم و باران گرفت
خیس شد از گریه ما صحن‌ها

 پنجره فولاد گره باز کرد
از من افتاده به لطف شما

مثل همیشه دم باب الجواد
حاجت ما بود که آقا رضا

جان جوادت ببرم کاظمین
تا که بخوانیم به پایین پا

«آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...