رمان «با بچه‌ها که کسی حرف نمی‌زند» [Mit kindern redet ja keiner] نوشته کیرستن بویه [Kirsten Boie] به‌تازگی با ترجمه کتایون سلطانی توسط نشر چشمه منتشر شد.

به گزارش مهر، این‌کتاب یکی از عناوین مجموعه «کتاب چ» است که این‌ناشر برای کودکان و نوجوانان چاپ می‌کند.

کیرستن بویه نویسنده آلمانی این‌کتاب، متولد ۱۹۵۰ در هامبورگ است. او دکترای ادبیات دارد و از نویسندگان موفق ادبیات کودک و نوجوان آلمان محسوب می‌شود. او ابتدا در دبیرستان کار می‌کرد اما پس از آن‌که سرپرستی یک کودک را پذیرفت، از کار در دبیرستان دست برداشت و به نوشتن رو آورد. در نتیجه، اولین کتابش با عنوان «پائوله ستاره بخت» چاپ شد.

این‌نویسنده تا به حال، بیش از ۸۰ کتاب برای بچه‌ها نوشته و جوایزی مثل صلیب افتخار آلمان، جایزه کتاب سال آلمان، جایزه صلح گوستاو هاینِمان، جایزه ادبیات اتریش و جایزه لاواش کیلی سوییس را در کارنامه دارد. او رمان «با بچه‌ها که کسی حرف نمی‌زند» را برای بچه‌های گروه سنی ج نوشته است.

کتایون سلطانی مترجم کتاب هم متولد سال ۱۳۳۵ است که در آلمان اقامت دارد. او که دانش‌آموخته رشته فنی و مهندسی کشاورزی است. او ۱۴ سال است که ترجمه ادبیات آلمانی را شروع کرده و بیشتر هم روی آثار ادبیات کودک و نوجوان متمرکز است.

«با بچه‌ها که کسی حرف نمی‌زند» درباره زندگی دختری به اسم شارلوته و خانواده‌اش است که زندگی خوب‌وخوشی در روستا دارند. همه‌چیز خوب و خوش است تا وقتی که مامان شارلوته، شروع می‌کند به پیچیدن به پروپای دخترش و سرش فریاد می‌کشد. مامان، غمگین و گرفته دراز می‌کشد و دیگر به کارهای خانه نمی‌رسد. بابای شارلوت هم از این‌وضع عصبانی است. بین بابا و شارلوت این‌سوال مطرح می‌شود که برای مامان چه اتفاقی افتاده است؟

در ادامه داستان، شارلوت به این‌نتیجه می‌رسد که باید درباره مشکل خانواده‌اش با کسی حرف بزند اما با بچه‌ها که کسی حرف نمی‌زند!

«با بچه‌ها که کسی حرف نمی‌زند» در ۲۶ فصل نوشته شده است.

در قسمتی از این‌کتاب می‌خوانیم:

و یکهو فهمیدم تقصیر چه کسی بوده. مامان همچنان داشت تلفنی حرف می‌زد. درِ اتاق‌خواب را به‌ضرب باز کردم و تلفن را پرتاب کردم روی زمین و به مامان که گوشی به‌دست روی تخت‌خواب دراز کشیده بود، مشت زدم.
فریاد زدم: «قاتل! ای زن قاتل!» و هی به او مشت زدم و مشت زدم، و مامان داد می‌زد: «شارلوته، شارلوته!»
صدایی از توی گوشی وحشت‌زده فریاد کشید: «مونیکا! بگو ببینم چی شده؟ خُب بگو دیگه! پناه بر خدا، مونیکا، چه خبر شده اون‌جا؟»
صدای اُما کریستینه بود.
دوباره فریاد کشیدم: «قاتل!»‌ اما بعد فهمیدم که این کار فایده‌ای ندارد.
رفتم به اتاقم و جلوِ قفس منتظر نشستم تا بابا بیاید.
بابا رفت رودی را دفن کرد. از من پرسید: «دوست داری همراهم بیای؟» من گفتم نمی‌خواهم. رودی را توی باغچه پشت خانه دفن کرد و تکه‌ای از هیزم‌های شومینه را گذاشت روی خاکش که محل دفنش مشخص باشد. آخر می‌خواست بعدا برایش یک صلیب هم درست کند و بگذارد روی قبرش.

این‌کتاب با ۱۴۸ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۲۴ هزار تومان منتشر شده است.

................ هر روز با کتاب ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...