به گزارش تسنیم، «ریاح» داستان بلندی است از جلال توکلی است که پس از 19 سال توسط انتشارات سوره مهر بازنشر شده و قرار است به زودی روانه کتابفروشی‌ها شود.

این اثر داستانی است از هزاران داستان نانوشته مردم فلسطین در کشاکش از دست دادن خانه‌ها و مزرعه‌ها و آرزوها و روزهایشان. داستان خانواده‌ای فلسطینی است که به ناچار مزرعه و خانه‌شان به دست صهیونیست‌ها می‌افتد. زمان داستان مربوط به هنگامی است که یهودیان در ظاهر به صورت مهاجر از دست نازی‌ها گریخته‌اند و در فلسطین که آن را «ارض موعود» می‌نامند، جویای کار هستند، اما به تدریج زمین‌های فلسطینی‌ها را به هر شکل ممکن تطمیع یا تهدید، زور یا تزویر تصاحب می‌کنند و به محض اتمام قیومیت انگلستان و خروج این کشور از فلسیطن، صهیونیست‌ها با اقدام مسلحانه به تثبیت حضور خود و اخراج فلسطینی‌ها مشغول می‌شوند.

داستان از زمان نوجوانی به نام «اسماعیل» روایت می‌شود که خاطرات آن سال‌هایش را نگاشته و قبل از شهادت، دفترچه خاطراتش به دست نویسنده‌ای ایرانی می‌‌رسد. خاطرات اسماعیل با ورود مردی یهودی به نام «هرتزل» به همراه پسرش «تئودور» به مزرعه آنها آغاز می‌شود که در مزرعه پدر مشغول به کار می‌شوند، اما پس از ماجراهای زیادی به تدریج هرتزل، مزرعه پدر اسماعیل را تصاحب می‌کند و به زمین‌هایش می‌افزاید. پدر اسماعیل بیمار می‌شود و می‌میرد و خود او به صف مبارزان فلسطینی می‌پیوندد.

داستان با شهادت اسماعیل در میدان نبردی که به فرماندهی تئودور هرتزل رخ داده، آغاز می‌شود. در ادامه، داستان کتاب از زبان اسماعیل روایت می‌شود. در واقع این‌بار اسماعیل راوی تاریخ کشوری است که در چند دهه گذشته همواره پر حادثه‌ترین روزهای خود را پشت سر گذاشته است. اسماعیل یک مبارز نستوه است که سعی دارد تاریخ کشورش را هرگز فراموش نکند: «می‌دانی فاجعه چه موقع رخ می‌دهد؟... وقتی‌که ملتی تاریخ سرزمینش را از یاد می‌برد.»

در بخش‌هایی از این کتاب می‌خوانیم:

پدر دست سنگینش را روی شانه‌ام گذاشت و پنجه دست دیگرش را جلو او باز کرد و گفت: «پنج تا... سه تا پسر و یکی دختر... آن یکی را هم خدا می‌داند هنوز در راه است.»
تئودور، رو به پدر چرخید و هاج‌وواج گفت: «کجاست؟»
پدر خندید و حالی‌اش کرد که بچه آخر هنوز به دنیا نیامده است. آقای هرتزل هم خندید و دود توتون، کُپه‌کُپه از دهانش خارج شد و گفت: «عجیب است! شما بچه‌ای را که هنوز متولد نشده، جزو آمارتان حساب می‌کنید.» بعد، نیم‌نگاهی به سینی غذا انداخت و ادامه داد: «شما اعراب خیلی بچه دارید.»
پدر گفت: «بچه برکت زندگی است.»
ولی آقای هرتزل ابروهای کم‌پشتش را درهم تاباند و گفت: «مگر فلسطین چه قدر جا دارد؟ تقریباً بیست و هفت هزار کیلومتر... آن‌وقت، چیزی حدود یک میلیون و پانصد هزار نفر جمعیت... تازه بدون احتساب مهاجرین.»
با شنیدن این حرف، لبخند از لب‌های پدر پرید و خون به چهره‌اش دوید. گفتم الان است که مشتی بَدوبیراه نثار آقای هرتزل کند، ولی او به گفتن اینکه «اگه اجانب دست از سر اعراب بردارند و به فلسطین استقلال بدهند، همه چیز درست خواهد شد» بسنده کرد.
آقای هرتزل که حسابی جا خورده بود، گره ابروانش را باز کرد و قسم خورد که منظوری نداشته و نیتش فقط دلسوزی بوده. او گفت از وضع فلاکت‌بار اعراب و مالیات‌های سنگینی که باید به دولت سرپرستی بپردازند، خوب خبر دارد. بعد هم بی‌آنکه منتظر پاسخ پدر بماند، شروع کرد از سرگذشت خودشان برایمان حرف زدن.
گفت که لهستانی هستند و تا قبل از جنگ، زندگی خوب و خوشی در لهستان داشته‌اند و برای خودشان صاحب همه چیز بوده‌اند. یک مزرعة بزرگ و بارور، چند رأس گاو و گوسفند، دو رأس اسب چالاک و بادپا که همیشه یکه‌تاز میدان‌های مسابقه بودند... و یک کلبة زیبا که پیچک‌ها از چهار طرفش بالا رفته بودند و روی نوک شیروانی‌اش، شده بودند یک کلاه مخمل سبزرنگ...، ولی از وقتی‌که آتش این جنگ خانمان‌برانداز برافروخته شده و ارتش آلمان کشورشان را اشغال کرده، دیگر حتی یک جرعه آب خوش از گلویشان پایین نرفته.
تعریف کرد که چگونه نازی‌ها، زن و دخترش و چندین نفر دیگر از اهالی دهکده‌شان را در میدان ده، تیرباران کرده‌اند و چطور او و تئودور از آن مهلکه جان سالم به‌دربرده‌اند و موفق به فرار شده و به فلسطین مهاجرت کرده‌اند. ...

چاپ جدید این اثر به زودی از سوی انتشارات سوره مهر در اختیار علاقه‌مندان به ادبیات فلسطین قرار می‌گیرد.

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...