همنشینی گذشته و حال | ایران


کارلوس فوئنتس نویسنده‌ای است که توانسته از سرچشمه‌های ادوار گوناگون فرهنگ سیراب شود، در فرهنگ و ادبیات ملت‌های بسیار کندوکاو کند و از هر یک خوشه‌ها برگیرد. با این همه و به‌رغم فرارفتن از مرزهای ملی و منطقه‌ای، نویسنده‌ای عمیقاً مکزیکی-آمریکای لاتینی باقی مانده است.



جین فرانکو، منتقد و صاحب‌نظر سرشناس ادبیات آمریکای لاتین، در کتاب «تاریخ ادبیات آمریکای لاتین از زمان استقلال» می‌نویسد: «اگر گابریل گارسیا مارکز گذشته را به‌گونه‌ای جادویی بازمی‌آفریند، فوئنتس گذشته را تحلیل می‌کند و آن را مقابل اکنون می‌گذارد.» اما نگاه فوئنتس، نگاه تاریخ‌نگار نیست. او می‌گوید رمان چیزی را بیان می‌کند که تاریخ ناگفته گذاشته است. علاوه بر این نزد فوئنتس گذشته چیزی نیست که پشت سر ما باشد بلکه در برابر ما و در پیرامون ما حضور دارد و بر ما تأثیر می‌گذارد.

تولد در سینما
«خودم با دیگران» [‎Myself with others: selected essays] از بهترین کتاب‌هایی است که به کمک آن می‌توان به بخشی از زندگی و علائق و افکار کارلوس فوئنتس پی‌برد. او در دو فصل اول کتاب به صورت مفصل درباره زندگی خود نوشته است و اینکه چگونه در سینما به دنیا آمده است. فوئنتس درباره روز تولد و چگونه متولد شدنش می‌نویسد: «من در یازدهم نوامبر ۱۹۲۸ در برج عقرب‌ زاده شدم. البته اگر به اختیار خودم بود هم همین برج را برمی‌گزیدم. روز تولدم با روز تولد داستایفسکی، کروملینک [شاعر و نویسنده بلژیکی (۱۸۸۶-۱۹۷۰)] و ونگات یکی است. مادرم را شتابان از سینمایی داغ و دم‌کرده بیرون بردند... مادرم مشغول تماشای فیلم «کولی‌ها» بود، اثر کینگ ویدور و با شرکت جان گیلبرت و لیلین گیش. چه بسا که همین خلاف عادت بود که دردهای زایمان او را برانگیخت: فیلمی صامت بر اساس اپرای پوچینی. از آن زمان تمام پدیده‌های اپرایی و سینمایی با کلمات من در کشاکش بوده است، چنان‌که گویی همواره منتظرم عقرب داستان از میان موسیقی صامت و تصویرهای کور سربرآورد... این را هم بیفزایم که اینها همه در هوای شرجی پاناما روی داد، اقلیمی که پدرم به‌تازگی آنجا حرفه دیپلماتیک خود را به سِمت وابسته هیأت نمایندگی مکزیک آغاز کرده بود.»

بعد درباره زندگی کودکی و نوجوانی و جوانی خود نوشته که در کشورهای مختلف از جمله آمریکا و شیلی سپری شده و در ادامه گرایشش به نویسندگی را نوعی عصیان می‌داند و درباره چگونگی بروز این عصیان و تحصیل در رشته حقوق می‌نویسد: «تصمیم گرفتم نویسنده شوم. پدرم که دیگر از آرژانتین بازگشته بود، سرسختانه گفت: «بسیار خب، برو نویسنده شو، اما نه از کیسه من.» بدین‌سان به روزنامه‌نگاری بسیار جوان در هفته‌نامه «سی‌یمپره» بدل شدم. اما خانواده مرا به تحصیل در مدرسه حقوق واداشت، و اگر چنین نمی‌کرد، در برهوت ادبیات مکزیک از گرسنگی و تشنگی می‌مردم. آنها مرا به دیدار آلفونسو رِیس [نویسنده، فیلسوف و دیپلمات مکزیکی] فرستادند. در کتابخانه عظیمش کوچک‌تر از همیشه می‌نمود، پناه گرفته در کنجی که برای پسرش نگه ‌داشته بود و در میان انبوهی از کتاب‌های توده‌شده بر هم که چشم‌اندازی چون آثار پیرانزدی [معمار و نقاش ایتالیایی (۱۷۲۰-۱۷۷۸)] داشت. به من گفت: «مکزیک کشوری است بسیار ظاهربین. اگر برای خودت عنوانی نداشته باشی، کسی نیستی، هیچ‌کس، هیچ چیز. عنوان مثل دسته فنجان است؛ بدون آن کسی بلندت نمی‌کند. باید صاحب مدرک شوی، حقوقدان شوی، بعد هر چه دلت خواست می‌کنی، همان کاری که من کردم.» پس به مدرسه حقوق در دانشگاه ملی رفتم. آنجا، همان‌طور که فکر می‌کردم، آموختن طوطی‌وار بود.» البته در همان ساختار سرد و کلیشه‌ای افرادی بودند که روح و شوق ادبیات را در فوئنتس زنده نگه می‌داشتند و پر و بال می‌دادند. او در ادامه می‌نویسد: «دن مانوئل پدرسو، رئیس سابق دانشگاه سویل، مطالعه قانون را با علایق ادبی من همساز کرد. هر گاه به تلخی از خشکی و ملال‌خیزی تکلیفِ از بر کردن قوانین جزایی و تجاری شکوه می‌کردم، می‌گفت: «قوانین را رها کن. داستایفسکی بخوان، بالزاک بخوان. هر چه از قوانین جزایی و تجاری بخواهی در آنها هست.» او همچنین مرا متقاعد کرد که استاندال حق داشت بگوید بهترین الگو برای رمانی خوش‌ساخت مجموعه قوانین مدنی ناپلئونی است. باری، من آموختم که فرهنگ از پیوستن‌ها شکل می‌یابد، نه از گسستن‌ها: تخصصی کردن هیچ نیست، مگر منزوی کردن.» فوئنتس در مقاله دوم «خودم با دیگران» خاطراتش را درباره نوشتن رمان «آئورا» نوشته و اینکه تجربه‌های زیستی و سینما در خلق این رمان سهم زیادی داشته‌اند.

ملاقات با کوندرا در سونا
«خودم با دیگران» همچنین به ما این امکان را می‌دهد تا نویسندگان بزرگی را که می‌شناسیم از چشم فوئنتس بخوانیم و ببینیم. فوئنتس که نه فقط یک رمان‌نویس بزرگ بلکه منتقد، مقاله‌نویس و جستارنویس سترگی هم بود، در این کتاب از سروانتس و دیدرو تا مارکز، بونوئل، گوگول، بورخس و... را زیر نظر می‌گیرد و متن‌هایی منتقدانه و تحلیلی می‌نویسد که در عین ‌حال بشدت از تجربه‌ زیسته‌ و خاطراتش در نوشتن آنها مدد گرفته و خودش را محدود به نظریه‌ها و تفسیرهای آکادمیک نکرده است. او آنچه را که دیده یا خوانده با خواننده در میان می‌گذارد و از این‌روست که نگاه او نگاهی یگانه و بی‌بدیل است. «خودم با دیگران» دریچه‌ای نو به روی ادبیات است هم در معنایی که می‌شناسیم و هم در معنایی که تاکنون برای‌مان ناشناخته بوده، آن هم از چشم فوئنتس؛ از چشم فردی که نه تنها دانشی عمیق در همه زمینه‌های فرهنگ انسانی دارد، بلکه خود نویسنده‌ای تواناست و ادبیات اصیل را می‌شناسد و چنان که بایست قدر می‌نهد. یکی از مهم‌ترین مقاله‌های این کتاب «ک دیگر» است که ستایش‌نامه و تجلیل‌نامه فوئنتس است از میلان کوندرا؛ نویسنده بزرگ چک. فوئنتس در این مقاله که آمیزه‌ای از خاطره و سفرنامه و گزارش نقد است به دیدار خود و کوندرا در شهر پراگ اشاره کرده و می‌نویسد:

«در دسامبر ۱۹۶۸، سه نویسنده لرزان اهل آمریکای لاتین در ایستگاه قطار پراگ پیدا شدند. کورتاسار و گارسیا مارکز و من، در فاصله میان پاریس و مونیخ و با وراجی درباره داستان‌های پلیسی، مقادیر مردافکنی... و سوسیس خورده بودیم. به پراگ که نزدیک شدیم، سکوتی شبح‌وار ما را به خاموشی کشاند... کوندرا در حمام سونایی نزدیک رود با ما قرار گذاشت تا آنچه را در پراگ روی داده بود برایمان بگوید. گویا آنجا از معدود جاهایی بود که دیوار گوش نداشت. خولیو کورتاسار ترجیح داد در میهمانسرای دانشگاه محل اقامت‌مان بماند... متأسفانه حمام سونایی که میعادگاه ما و کوندرا بود دوشی نداشت. پس از نیم‌ساعت عرق‌ریزان بی‌امان، خواستار حمام آب سرد شدیم. ما را به کنار دری بردند که به رود یخ‌بسته گشوده می‌شد... ما در طول آن دوره شگفت، از پاییز ۱۹۶۸ تا آن بهار انجامین ۱۹۶۹، میهمان اتحادیه نویسندگان چک بودیم. سارتر و سیمون دوبووار پیش از ما به آنجا رفته بودند، همچنین ناتالی ساروت و دیگر داستان‌نویسان فرانسوی و نیز گونترگراس. کل مسأله این بود که ما را متقاعد کنند هیچ اتفاقی نیفتاده، و گرچه نیروهای شوروی در جنگل‌های نزدیک پراگ مخفی شده‌اند، دولت دوبچک هنوز می‌تواند چیزی را نجات دهد، شکست را نپذیرد و با همان پشتکار طنزآلود سرباز شوایک کار را به نوعی از سر بگذراند.»

بخش سوم کتاب هم شامل سه ‌فصل «سخنرانی در هاروارد»، «مصاحبه با کارلوس فوئنتس» و «عصر زرین اسپانیا» می‌شود. فوئنتس در گفت‌وگویی که نوامبر ۱۹۸۶ با جان گینگ، پژوهشگر برجسته ادبیات آمریکای لاتین داشته، می‌گوید: «رمان بیش از آنکه از اسطوره یا تراژدی سرچشمه بگیرد، از حماسه زاییده می‌شود. اما در عین حال آنچه را پیش از خودش وجود داشته به سخره می‌گیرد. و فکر می‌کنم دایره‌ای هست که از سروانتس تا جویس کشیده می‌شود و در این دایره «دن‌کیشوت» و «اولیس» حماسه‌هایی مسخره‌اند، حماسه‌هایی تباه‌شده که از حماسه برآمده‌اند، اما والدین خود را انکار می‌کنند، چه رمانس‌های قهرمانی و چه کل حماسه غرب را.»

نقش کوثری در معرفی فوئنتس
«خودم با دیگران» را عبدالله کوثری به فارسی ترجمه کرده که با ترجمه رمان‌های «پوست انداختن»، «آئورا»، «نبرد»، «گرینگوی پیر»، «زندانی لاس لوماس» و «کنستانسیا» سهم مهمی در معرفی کارلوس فوئنتس و دیگر نویسندگان شاخص آمریکای لاتین از جمله ماریو بارگاس یوسا و ماشادو دِ آسیس به فارسی‌زبانان داشته است. کوثری در «سخن مترجم» چاپ تازه «خودم با دیگران» درباره تفاوت شناخت ایرانی‌ها از فوئنتس در فاصله دو چاپ این کتاب، می‌نویسد: «چاپ اول این کتاب زمانی منتشر شد که جز دو سه کتاب از کارلوس فوئنتس به فارسی ترجمه نشده بود و ما چنانکه بایست با گستره تفکر و هنر این مکزیکی گرانقدر آشنا نبودیم. امروز خوشبختانه بسیاری از رمان‌های فوئنتس و نیز بسیاری از مقالات او به فارسی ترجمه شده و خوانندگان او را نه تنها در مقام رمان‌نویسی بزرگ که همچون متفکری جهانی ارج می‌نهند.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...
در شوخی، خود اثر مایه خنده قرار می‌گیرد، اما در بازآفرینی طنز -با احترام به اثر- محتوای آن را با زبان تازه ای، یا حتی با وجوه تازه ای، ارائه می‌دهی... روان شناسی رشد به ما کمک می‌کند بفهمیم کودک در چه سطحی از استدلال است، چه زمانی به تفکر عینی می‌رسد، چه زمانی به تفکر انتزاعی می‌رسد... انسان ایرانی با انسان اروپایی تفاوت دارد. همین طور انسان ایرانیِ امروز تفاوت بارزی با انسان هم عصر «شاهنامه» دارد ...
مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...