بکت، دریدا و دایره شکسته | اعتماد
برای پرداختن به دو نابغه جمهوری فلسفه و ادبیات یا چیزی درهم تنیده از این دو مقوله مهم همه دورانها، به رویکردها و حتی استراتژیهای متفاوتی فکر کردم، ابتدا رویکردی خطی را درنظر آوردم.

به عنوان مثال: تصمیم گرفتم از همفکری آلن بدیو و فصلِ زیبایی از کتاب «در ستایشِ تئاتر»، تحت عنوانِ تئاتر و فلسفه: ماجرای یک زوج کهنسال بهره ببرم و مدخل ورودی این جستار را به همزادی تئاتر و فلسفه، از بدو تولد و در یونان باستان در یک تاریخ دو هزار و پانصد ساله هم زیستی و رقابت آنها مورد اشاره قرار بدهم و اینکه چگونه تاریخ پر درد سر این زوج کهنسال مسیری را طی مینماید تا به جایی میرسد که افلاطون، در کتاب سوم «جمهوری» شاعران را از شهر بیرون میراند، ولی خودش دیالوگهایی مینویسد که داخلِ میدانِ دید شکلی از نمایش قرار میگیرند.»
بعد به رویکرد بهرهگیری از این بیتِ شگفتانگیز حافظ شیرازی اندیشیدم: «عاقلان نقطه پرگارِ وجودند، ولی/ عشق داند که در این دایره سرگردان اند...»
با این بیت که تا اندازهای رنگِ فلسفی هم دارد فکر کردم واردِ دایرهها و مرکزها و ساختار فضایی، هندسی در آثار بکت بشوم و از آنجا یکی از فصول و فرازهای کتاب: «بکت و دریدا، اثر جیمز مارتل، ترجمه سینا بشیری» را مورد کنکاش و واکاوی قرار بدهم. اما سرانجام با به خاطر آوردن این قول معروف دریدا که: چیزی خارج از متن وجود ندارد. به این رویکرد ساده بازگشتم تا به شکلی هرچند گذرا؛ بر متن کتاب بکت و دریدا اثر: جیمز مارتل تمرکز کنم.
و اما کتاب
در جهان فلسفه و ادبیات معاصر، کمتر همنشینیای چنین پرسشبرانگیز است که نام ساموئل بکت و ژاک دریدا در کنار هم. یکی نمایشنامهنویس و رماننویسی که از دل خاموشی و بیپناهی انسان سخن میگوید، و دیگری فیلسوفی که معنا را چونان بازی بیپایان نشانهها مینگرد. جیمز مارتل، استاد علوم سیاسی در دانشگاه ایالتی سنفرانسیسکو، در کتاب «بکت و دریدا» (با ترجمه سنجیده سینا بشیری) کوشیده است این دو جهان بهظاهر دور از هم را در یک مدار تازه بخواند؛ مداری که به جای بسته شدن، پیوسته ترک برمیدارد، میلغزد و از مرکز میگریزد.
چهرهها در آینه ایجاز
جیمز مارتل (James Martel) متفکری امریکایی است که آثارش اغلب در مرز سیاست، فلسفه و ادبیات حرکت میکنند. او در نوشتههای خود به سیاستِ بیمرکز و خوانشهای غیرسنتی از متون کلاسیک میپردازد. در کتاب «بکت و دریدا» مارتل با زبانی دقیق و در عین حال شاعرانه، رابطه میان نوشتن، نبود معنا و ساختار را باز میسنجد. ساموئل بکت (Samuel Beckett) نویسنده ایرلندی، بیش از هر چیز با نمایشنامه «در انتظار گودو» شناخته میشود؛ جهانی بیزمان و بیمکان که در آن انسان در انتظار چیزی است که هرگز نمیآید. دریدا (Jacques Derrida) فیلسوف فرانسوی، نیز با مفهوم «واسازی» شناخته میشود؛ اندیشهای که مرکز را از جای خود میکند و نشان میدهد هر نظام معنایی از درون، ترک خورده است.
کتابی درباره گریز از مرکز
در نگاه نخست، مارتل در کتاب خود نه میخواهد دریدا را به زبان بکت ترجمه کند، و نه بکت را به زبانی فلسفی فروبکاهد. او میان این دو، فضایی باز میکند که در آن «دایره»های اندیشه و نوشتن، دیگر بسته نیستند. همانگونه که دریدا میگوید، هر متن در درون خود «تفاوت»ی دارد که مانع از ثبات معنا میشود، بکت نیز در آثارش جهانی را تصویر میکند که هر حرکت، بازگشت به سکون است؛ هر سخن، پژواکی از سکوت. مارتل از این همزمانی شگفت سخن میگوید: جایی که نوشتن، به جای تثبیت معنا، آن را لغزان میکند. دریدا از «نابمرکزشدگی» سخن میگوید و بکت این بیمرکزی را در تئاتر تنهایی و تکرار به نمایش میگذارد. از نظر مارتل، در هر دو، «دایره»ی معنا شکسته است؛ دایرهای که دیگر نه آغاز دارد و نه پایان.
دایرهها، مرکزها و فضای تهی
یکی از مفاهیم کلیدی در خوانش مارتل از بکت و دریدا، ساختار فضایی است؛ اینکه چگونه مکان و مرکز در متن بکت و دریدا همواره در حال لغزشند. او مینویسد: دریدا از درون فلسفه، مرکز را میزداید؛ بکت از درون ادبیات، فضای تهی را آشکار میکند. دریدا میگوید هیچ دایرهای کامل نیست، زیرا هر نظام معنایی از بیرون خود تغذیه میکند. بکت اما این دایره شکسته را در قالب صحنهای خالی، صدایی دور، یا شخصیتی در تکرار بیپایان تصویر میکند.
در نمایشنامههای بکت، شخصیتها در مکانی بیمرکز، گویی در درون دایرهای پوسیده، سرگردانند. واژگان شان نه آغاز دارد نه فرجام. دریدا در تحلیل متن نیز از همین سرگردانی سخن میگوید؛ معنا هرگز به نقطه نهایی نمیرسد. مارتل از پیوند این دو جهان، تصویری فضایی میسازد: نوشتن بهمثابه حرکتی در دایرهای شکسته.
سکوت به جای معنا
در بخشهایی از کتاب، مارتل، بکت را نویسندهای میداند که زبان را تا مرز فروپاشی پیش میبرد، و دریدا را فیلسوفی که در همان نقطه، فلسفه را به خودِ نوشتن بدل میکند. هر دو میدانند که زبان، خانه ناامن معناست. از اینرو، بکت با سکوت سخن میگوید و دریدا با تکرارِ لغزش. در مرکز هر دو، تهیای است که معنا از آن میگریزد. مارتل مینویسد که اگر فلسفه دریدا، فلسفه گسست از مرکز است، ادبیات بکت تجسم همین گسست در سطح تجربه و احساس است. هر دو، در پی نوعی رهاییاند؛ رهایی از الزامِ حضور، ا ز مرکزِ معنا، از دایره بسته عقل.
ترجمهای که گوش به سکوت دارد
سینا بشیری، مترجم کتاب، در برگردان فارسی، کوشیده است همین فضای لغزنده و چندلایه را حفظ کند. نثر او، میان اصطلاحات فلسفی و لحظات شاعرانه متن، تعادلی ظریف برقرار میکند. بشیری در پیشگفتار خود اشاره میکند که این کتاب نه تنها گفتوگویی میان دو اندیشه است، بلکه پرسشی است درباره خودِ خواندن و نوشتن؛ اینکه آیا میتوان از دایره فهم گریخت، یا هر گریز، خود، بازگشتی دیگر به مرکز است؟
دایره شکسته، استعاره امروز
در پایان میتوان گفت مارتل، در مواجهه با بکت و دریدا، تصویری از جهان معاصر نیز ترسیم میکند: جهانی که در آن، مرکزهای معنا ـ از سیاست و دین تا زبان و هنر ـ یکی پس از دیگری فرو میریزند. دایرهها دیگر کامل نیستند، اما همین شکستن، امکانِ اندیشیدن را زنده نگه میدارد. دایره شکسته نه پایان است، نه نابودی معنا، بلکه آغاز نوعی دیگر از حضور: حضوری سیال، لغزان و ناتمام. همانگونه که بکت در یکی از واپسین آثارش مینویسد: «همیشه کوشش کردهام، همیشه شکست خوردهام، باز بکوش، باز شکست بخور، بهتر شکست بخور.» شاید دریدا نیز همین را میگفت: هر شکست، شکافی است که از درون آن، اندیشهای نو زاده میشود.
................ تجربهی زندگی دوباره ...............