کتابی برای اهلی کردن رنج‌ها | مرور


کسی نیست که رعد وبرق خشم را در آسمانِ درون خویش ندیده باشد و یک وقتهایی در مواجهه با سایه‌ی سنگین‌اندوه حیران نمانده باشد. واقعیت این است که هر یک از ما کم یا زیاد در برهه‌هایی کوتاه یا بلند از زندگی خویش با افسردگی، اضطراب، سوگ و خشم دست به گریبان بوده‌ایم و برای فائق آمدن بر هجوم این احساسات سراسر رنج، تدابیری‌ اندیشیده‌ایم. مراجعه به روان درمانگرها، بهره‌مند شدن از تاثیر دارو و تمرکز بر توصیه‌های خودیاری معمولا مسیرهایی است که در این وادی طی می‌کنیم.

ماریانا الساندری [Mariana Alessandri] خلاصه کتاب دیدن در تاریکی» [Night vision : seeing ourselves through dark moods

در این میان چه بسا کوشیده‌ایم که اندوه و خشم یا اضطراب خویش را پنهان کنیم تا در کسوت انسانی قوی در خانواده یا جامعه حضور یابیم. کسوتی که بارها و بارها در خلوت‌مان فروریخته است و ما مانده‌ایم و رنج‌هایمان. رنجی که سخن گفتن ازآن برایمان اغلب آسان نیست و گاه دچار بودن به آن را در هیاهوی مثبت‌اندیشی، مایه‌ی شرمساری خویش تلقی می‌کنیم. و البته باید گفت ما در بسیاری ازمواقع، فراموش می‌کنیم که با‌ اندیشیدن صحیح به این رنج‌ها و اصلاح زاویه‌ی نگاه خود می‌توانیم، کیفیت زندگی خویش را بهبود ببخشیم.

چنانکه ماریانا اِلساندری [Mariana Alessandri] فیلسوف اگزیستانسیالیست در کتاب «دیدن در تاریکی» [Night vision : seeing ourselves through dark moods] ما را به رویاروییِ متفاوتی با رنج‌ها در زیستن‌مان فرا می‌خواند.

این استاد دانشگاه با شرح مثال‌ها و روایت‌هایی از مواجهه‌ی برخی فلاسفه و نویسندگان با دردهایشان می‌کوشد، با مخاطبانش از تعمق در رنج‌ها و شرمگین نبودن بابت وجود این دردها و پذیرش آنها بعنوان بخشی از زندگی انسانی سخن بگوید.

وی کتاب «دیدن در تاریکی» را در 5 فصل با عناوین «پذیرفتن حقیقت خشم»، «رنج می‌کشم، پس هستم»، «سوگواری، بی‌هیچ تعارفی»، «رنگی تازه به افسردگی زدن» و «شناخت اضطراب» نوشته است. او همچنین برای این اثر خویش مقدمه‌ای تحت عنوان «تردید در نور» به رشته‌ی تحریر درآورده است.

از تاریکی نگریزیم
«لعنت به کتاب‌های خودیاری: شما نمی‌توانید روی ویرانه‌ها، ذهنیتی مثبت ازخودتان بسازید. نمی‌توانید تلخ‌کامی‌هایتان را در نور ببینید وبه نتایج دلگرم‌کننده‌ای برسید.» این جملات برگرفته از مقدمه‌ی کتاب «دیدن در تاریکی» است که نویسنده‌‌اش معتقد است، پرسش‌های اصلی کتابش اینهاست: «چه می‌شود اگر حقیقت، خوبی و زیبایی نه فقط در نور، بلکه در ظلمت هم یافت شوند؟ اگر باور به چیزی جز این، اشتباهی بزرگ باشد چطور؟»

ماریانا اِلساندری بر اهمیت شناخت خشم و دریافتن سطح آن تأکید می‌کند و یادمان می‌اندازد که خشم از ابزارهای جنگیدن برای عدالت است. در واقع خشم ابزاری شخصی و مدنی است که می‌توانیم آن را اهلی کنیم و یا این که از عواقب اهلی نکردنش در رنج باشیم.

این فیلسوف ایتالیایی- آمریکایی در شرح پذیرش خشم از دوران همه‌گیری کرونا و تغییراتی که در زندگی انسان‌ها به وجود آورد، یاد کرده و پس از پرداختن به نظرات برخی فلاسفه نوشته است: «تجربه‌ام از خشم دوران قرنطینه مرا بین دو نور گیرانداخته بود: رواقی‌ها که می‌گفتند نباید بگذارم خشمگین شوم و ارسطو که می‌گفت مادامی که از روی خشم کار نکنم می‌توانم خشمگین شوم.»

وی در پایان فصل اول کتاب ما را با این دریافت خویش مواجه می‌سازد که وقتی از فلسفه‌ی لرد و هوکس کمک گرفت تا به جای ارسطو و رواقیون درکی از خشمش بدست آورد، فهمید نباید پیش از آنکه خشمش را خوب بشناسد، درباره‌اش قضاوت می‌کرد. همچنین دریافته است که باید به خشمش گوش فرا دهد و تلخ‌کامی‌اش را به چشم یار و همراهی ببیند که می‌خواهد چیزی به او بگوید.

الساندری در فصل دومش کتاب تأکید می‌کند: «اندوه را باید درک و ابراز کرد، نه سرکوب یا تهییج. درد نشانه‌ای از زنده بودن است و پذیرفتنش چشم‌مان را باز می‌‌کند تا وقتی سر میز شام روبه‌روی‌مان نشسته درکش کنیم. آدم‌های دردمند، معیوب نیستند. فقط درد دارند.»

وی در فصل سوم که عنوان «سوگواری، بی‌هیچ تعارفی» را بر پیشانی خود دارد به نکاتی بسیار ارزنده پرداخته و در بخشی از آن نوشته است که «سوگ به معنی آماده نبودن یا واکنش اشتباه‌مان به مرگ نیست. سوگ ما را با حقیقتی اساسی مواجه می‌کند: اینکه زنده‌ماندن دردناک است. راه‌های زیادی برای سوگواری وجود دارد و نباید سوگ را به چشم مسئله‌ای ببینیم که نیازمند رفع یا آسیب‌شناسی است.»

نویسنده پس از سوگ به افسردگی پرداخته و در فصل چهارم کتاب، مخاطبانش را دعوت می‌کند تا از دریچه‌ای نو به افسردگی بنگرند. در سطوری از این فصل چنین آمده است: «اگر رفته‌ رفته روایت‌های‌مان از افسردگی را تنوع بدهیم، می‌توانیم جامعه‌ای بسازیم که در آن چپ دست‌های روحی احساس کنند انسان‌اند، نه موجوداتی که می‌شود اصلاحشان کرد.» و سرانجام اِلساندری در پنجمین فصل از کتابش به اوضاع و احوال اضطراب در جهان امروزمی‌پردازد و یادآور می‌شود که دچار بودن به اضطراب نباید موجب خجالت باشد.

وی بر این باور است: «وقتی می‌گوید 30 درصد ما به اختلال اضطرابی دچاریم، مرز میان «عادی» و «اختلال» جابه‌جا می‌شود. ممکن است یک نفر از هر سه نفر اکثریت نباشد، اما آن قدر زیاد هست که عادی به حساب بیاید.»

این فیلسوف به ما می‌گوید که روایت معیوبیت به ما آسیب می‌زند و در این حین اضطراب‌مان را هم بیشتر می‌کند. همچنین نقل قولی از کی‌یر کگور دارد که در اواخر عمرش نوشت: «کسی که یاد بگیرد درست مضطرب باشد، درس غایی را آموخته.»

ماریانا اِلساندری به ما توصیه می‌کند: «اگر قرار باشد طوری زندگی کنیم که انگار فاصله‌ای با مرگ نداریم، اگر می‌خواهیم عمیق و سرسختانه عشق بورزیم و صادقانه با درد و فقدان روبه‌رو شویم، حدی از اضطراب لازم است. یادگیری شیوه صحیح اضطراب مستلزم پیداکردن یک درمانگر خوب و مصرف دارو است، تا زمانی که حجم صداهای درونمان به سطح معقولی برسد. آن وقت می‌توانیم به اضطرابمان گوش کنیم و از آن برای برقراری ارتباط با عزیزانمان استفاده کنیم، پیش از آنکه در بستر مرگ ببینیمشان.»

در پایان باید گفت، ماریانا اِلساندری در این کتاب تلاش کرده است تا به ما بیاموزد، رنجی که به دنبال پدیده‌هایی چون افسردگی، سوگ، خشم و اضطراب بر جان ما نشسته است، موجب معیوب بودن ما نیست و نباید از این درد شرمگین باشیم بلکه در کنار بهره‌مند شدن از امکانات پزشکی امروز باید بدانیم این رنج بخشی از احساسات، لطافت و هوشمندی ماست که می‌توانیم با تعمق و تفکر آن را بشناسیم و اهلی‌اش کنیم.

«دیدن در تاریکی» با ترجمه‌ی احسان سنایی اردکانی در 251 صفحه به همت نشر بیدگل منتشر شده است.
[این کتاب در ایران برای نخستین بار با عنوان «بینایی در تاریکی: خود را هنگام تجربه‌ی حالت‌های تاریک ببینیم» ترجمه شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...