اخیراً رمان «حریر غزاله» [حریر الغزالة] نوشته جوخه الحارثی [Jokha Alharthi]، نویسنده عمانی و برنده سال ۲۰۱۹ جایزه منبوکر، با ترجمه معانی شعبانی روانه بازار شده است. نویسنده در این اثر نیز مانند دیگر آثارش به مسائل زنان خاورمیانه پرداخته و توانسته بهزیبایی مشکلات زنان سرزمین خود را به مسائل جهانی پیوند بزند. «حریر غزاله» رمانی است که زندگی چند شخصیت را در تقاطعی هماهنگ با یکدیگر قرار میدهد.
![حریر غزاله» [حریر الغزالة] نوشته جوخه الحارثی [Jokha Alharthi](/files/175662662677051594.jpg)
این رمان، داستان زندگی شش زن به نامهای غزاله، لیلا، حریر، سعده، آسیه و ملیحه است؛ زنانی که هر یک در تبعیدی اجباری یا خودخواسته به جایی دوردست میروند تا سرنوشت و زندگی خود را بسازند. انتشار این اثر جوخه الحارثی به فارسی بهانهای شد تا در گفتوگو با معانی شعبانی، مترجم کتاب، به بررسی سبک بیان و اندیشه این نویسنده برنده من بوکر بپردازیم:
در آثار جوخه الحارثی، از جمله همین کتاب «حریر غزاله»، چقدر تجربه زیستهاش دیده میشود؟
نوشتههای الحارثی آینهای است از زندگی در عمان؛ از خیابانها و خانههایش تا رویاها و زخمهای زنان و مردانش. او جهان را نه از فاصله که از نزدیک لمس کرده است. شخصیتهایش سایههایی از آدمهای واقعیاند؛ زنانی که در سکوت زیستهاند و مردانی که با سنت در جدالاند. حتی اگر داستانهایش خاطرات شخصی او نباشند، بیتردید روح زیستهاش در رگهای رمان جاری است و بسیاری از شخصیتهایش بازتاب جامعهای هستند که در آن زندگی کرده است.
تصویر عشق ناکام مانده و از دست رفته که فراموش نمیشود و وارد شدن به عمق احساس زنان باعث جذابیت کتاب شده. نظر شما چیست؟
عشقهای ناکام در آثار جوخه الحارثی چون زخمی است که هرگز نمیبندد. این عشقها بهانهای هستند برای سخنگفتن از آزادیهای از دست رفته، از آرزوهایی که در حصار سنت خاموش شدند. شاید همین است که مخاطب امروز مجذوب این آثار میشود؛ زیرا نویسنده توانسته پرده از ضمیر زنان کنار بزند و آن حسرتهای پنهان و آتشهای خاموش را بیپروا به کلمات بسپارد.
آیا ترجمه کتاب آسان بود یا زبان نویسنده ظرافتها و دشواریهای خاصی دارد؟
ترجمه آثار او آسان نبود. زبان الحارثی همچون پارچهای ابریشمی است: نرم و ظریف، اما اگر بیاحتیاط به آن دست بزنی، تارهایش میریزد. او زبانی شاعرانه دارد، آکنده از نماد و استعاره؛ و من باید هم امانتدار موسیقی کلماتش باشم و در عین حال روانی و روشنی متن را برای خواننده فارسی حفظ کنم. این موضوع، ترجمه را به مسیری پرپیچوخم اما لذتبخش بدل کرد.
چرا نویسنده این اثر برنده من بوکر شده است و دلیل استقبال از آثارش چیست؟
الحارثی توانست جهانی کوچک و بومی را با دغدغههای جاودان انسان پیوند بزند. او عمان را در دستانش گرفت و آن را به زبان جهان بازگو کرد: عشق، هویت، گذر زمان و رنجهای انسانی. صدای او صدای تازهای بود؛ صدای زنی از سرزمینی کمتر شناختهشده که توانست از مرزها بگذرد. شاید همین اصالت و همزمان، جهانشمولی است که او را به جایگاه منبوکر رساند چراکه صدای تازهای از دل جامعهای کمتر شناختهشده را منعکس کرده است.

لطفاً درباره جایگاه زمان در این رمان صحبت کنید. چرا زمان به هیولا تشبیه شده است؟
زمان در این رمان حضوری خاموش اما سهمگین دارد؛ حضوری که به هیچکس رحم نمیکند. زمان همچون هیولایی است که همواره در کمین است، خاطرهها را میبلعد و رؤیاها را در خود فرو میبرد. شخصیتها در آغوش او زندگی میکنند، بیآنکه راه گریزی داشته باشند. این نگاه، زمان را از یک عنصر معمولی روایت، به نیرویی فلسفی و ترسناک بدل کرده است.
در این اثر با عشقهای متفاوت و گاهی متضاد در قالب نوازنده، خواننده ملکه و فیل مواجهیم. لطفاً درباره دیدگاه نویسنده کتاب، درباره عشق صحبت کنید.
در جهان الحارثی عشق یکچهره نیست؛ آینهای است که هر بار تصویری تازه در آن پدیدار میشود. گاه در صدای نوازندهای شعله میکشد، گاه در قدرت ملکه رنگ میگیرد و گاه حتی در دلبستگی به حیوانی معنا مییابد. او عشق را همچون رودخانهای میبیند که هزار مسیر میگشاید: میتواند زمین را سیراب کند یا همه چیز را با خود ببرد.
نویسنده اشاره کرده که شادی خوشطعم ترین تکه کیک زندگی است. آیا میتوان گفت عشق و خلاء شادی دغدغههای این رمان هستند؟
وقتی میگوید «شادی خوشطعمترین تکه کیک زندگی است»، در واقع عمق دغدغهاش را برملا میکند. این رمان قصه جستوجوی شادی است؛ شادمانیای که گاه در آستانه دسترس است و گاه در غبار سرنوشت گم میشود. عشق در این میان هم فرشته است و هم دیو؛ گاهی به جان شادی جان میبخشد و گاهی بزرگترین سد آن میشود. الحارثی با نگاهی ظریف، نشان میدهد که شادی برای انسان نعمتی دیریاب و گرانبهاست.
دریایی که در پایان داستان به آن اشاره شده نماد چیست؟
دریا در فرهنگ عمان همواره سرشار از راز و نماد بوده و به گشایش سفرها، بیکرانگی زندگی، و گاه هیبتی هراسانگیز اشاره میکند. در پایان رمان، اشاره به دریا همچون گشودن دریچهای تازه است؛ دریایی که هم میترساند و هم امید میدهد، هم مرگ را تداعی میکند و هم تولدی دوباره را. این نماد پایانی، مخاطب را دعوت میکند تا دریا را همچون زندگی بیانتها، پرموج، و سرشار از ناشناختهها ببیند و بازگشت به بیکرانگی زندگی و امکان تولدی تازه را تداعی میکند.
و یک نکته جالب در ترجمه شما نوع استفاده از پانویس است. آیا این سبک کار شماست و در تمام آثارتان به آن اصرار دارید؟
پانویس برای من صرفاً توضیحی حاشیهای نیست؛ پنجرهای است به جهانی دیگر. وقتی نویسنده از سنتها و واژههایی میگوید که در زبان فارسی همتای کامل ندارند، پانویس پلی میشود میان دو فرهنگ؛ پلی که خواننده را از دستدادن رنگ و عطر واژه نجات میدهد. من پانویس را بخشی از ترجمه میدانم، نه حاشیه آن؛ نجوایی آرام که به خواننده میگوید: اینجا را عمیقتر ببین. برخی اصطلاحات یا حتی آیینها بار معنایی خاصی دارند که معادلسازی صرف در فارسی بخشی از آن را از بین میبرد و پانویس به من کمک میکند این غنا حفظ شود، بنابراین میتوان گفت این انتخاب آگاهانه بخشی از سبک من در ترجمه است.
ایبنا
................ تجربهی زندگی دوباره ...............