"کارلوس فوئنتس" که این روزها به مناسبت هشتادمین سال تولدش در نمایشگاه کتاب مکزیک به سر می‌برد، در یک سخنرانی خاطرات دوستی‌هایش با "گابریل گارسیا مارکز" را بیان کرد. 
  
«کارلوس فوئنتس» در کنفرانس «بین دوستان» که در نمایشگاه کتاب «گوادلاجارا» مکزیک برگزار شد، سخنرانی کرد و از دوستی قدیمی‌اش با گابریل گارسیا مارکز گفت. فوئنتس مکزیکی و مارکز کلمبیایی از سال‌های نخست 1960 با یکدیگر آشنا شدند و تصمیم گرفتند یک گروه ویراستاری سینمایی تأسیس کنند.

هر دوی این نویسندگان آمریکای لاتین گروهی تشکیل دادند و با یک ناشر مکزیکی قرار داد بستند و نام پروژه خود را «قصر دراکولا» نامیدند. سپس هر دو تصمیم گرفتند در نوشتن فیلمنامه‌ «خروس طلایی» ساخته «روبرتو گاولدون» مکزیکی همکاری کنند. این فیلم درباره زندگی «خوان رولفو» نویسنده بزرگ آمریکای لاتین است که نوشته‌هایش در زندگی مارکز بسیار تاثیر گذاشته است.
کارلوس فوئنتس دراین باره تعریف می‌کند: «روزی به گالدون گفتم که گابو [گارسیا مارکز] موضوع خوبی را برای نوشتن پیدا کرده و ما یک صبح کامل با مارکز به بحث نشستیم.»

به گزارش فارس، وی در ادامه می‌گوید: «با تمام بحث‌ها به نتیجه‌ای نرسیدیم و من و گابو به خودمان گفتیم: خب چه کار کنیم؟ فیلم‌نامه‌نویس بشویم یا رمان‌نویس؟ و تصمیم گرفتیم که رمان‌نویس بشویم و شدیم.» 

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...