دکتر رضا داوری اردکانی در این چند سال اخیر به ندرت به اظهارنظر پرداخته است. اظهارنظرهای ایشان معمولا در میان دانش‌آموختگان و علاقه‌مندان به فلسفه در ایران مورد توجه قرار می‌گیرد. به مناسبت روز جهانی فلسفه دکتر داوری در پیامی که برای خانه اندیشمندان علوم انسانی ارسال کردند که از جهات مختلفی قابل توجه و تأمل است:

رضا داوری اردکانی

نسبت «ایران» با فلسفه
شاید کسانی بگویند ایران به عنوان یک کشور مساله فلسفه نیست. اینان به اعتباری حق دارند زیرا کشور ماهیت ثابت ندارد و از چیستی آن نمی‌توان پرسید. ایران یک ذات تاریخی است. ماهیت تاریخی امر پایداری است که شؤونش در تاریخ دگرگون می‌شود، اما جوهری دارد که همانکه بود می‌ماند. ایران گرچه طی تاریخ دگرگونی‌های بسیار داشته، همواره ایران بوده و ایران مانده است. از ایران سه درک و شناخت می‌توان داشت: اول، درک جغرافیایی - سیاسی، دوم، درک فرهنگی- تاریخی و سوم، درک و دریافت ایران به عنوان وطن.

از نظر جغرافیایی- سیاسی ایران کشوری است دارای حدود و مرزهای جغرافیایی و دارای حکومتی که نامش جمهوری اسلامی است. وصف جغرافیایی- سیاسی وصف رسمی کشور ایران است. اما کشوری که هزاران سال تاریخ دارد، در وصف رسمی نمی‌گنجد. ما هزاران سال تاریخ مضبوط و مکتوب داریم و از حدود ٢٠٠ سال پیش با دنیای جدید مواجه شده‌ایم. از آن زمان آثار و آداب و آرا جدید نه فقط در کشور ما بلکه در سراسر روی زمین آغاز به انتشار کرده و منشا دگرگونی بزرگی در سراسر جهان شده است. تا آن زمان، هیچ تاریخی به اندازه تاریخ ایران پرماجرا نبوده است و شاید تاریخ هیچ منطقه‌ای از جهان قدیم را نتوان با تاریخ ایران قیاس کرد. ایران، سرزمین و جلوه‌گاه دین و دانش و هنر و فرهنگ و اخلاق و سیاست بوده است.

تجدد؛ تفکر و نظمی تازه از زندگی
اینکه ما از این تاریخ چه آموخته و می‌توانیم بیاموزیم و اکنون در چه وضعی از دانایی و خرد قرار داریم مطلب بسیار مهمی است. اشاره شد که معنی ایران با وصف جغرافیایی- سیاسی تمام نمی‌شود، بلکه ایران را با توجه و تذکر به عظمت دیرینش می‌توان شناخت. این شناخت مخصوصا از آن جهت لازم است که ما را متوجه آینده می‌کند. برای اینکه وضع و موقع کنونی ایران را درک کنیم لازم است بدانیم که با فرارسیدن دوران تجدد ما هم مثل همه اقوام دیگر جهان، دچار انقطاع و گسست تاریخی شدیم.

تجدد صرفا سودای تسخیر سرزمین‌ها و غلبه سیاسی-اقتصادی نبود، بلکه تفکر و نظمی تازه از زندگی بود که بر اساس اصول و مبانی خاص و تلقی تازه از عالم و آدم قوام یافت. اقوام جهان در برابر انتشار و رواج نظم و شیوه جدید زندگی عکس‌العمل یکسان نداشتند مثلا کشوری مثل ژاپن تاریخش را خیلی زود به راه جدید غرب پیوند زد، اما اقوامی هم بودند که تجدد را نشناخته رد کردند و احیانا در برابرش ایستادند. این ایستادگی کمتر اندیشیده و بلکه بیشتر طبیعی بود. فی‌المثل در عالم اسلام و در کشوری مثل ایران، نمی‌توانستند بپذیرند که کار حکومت از دین جدا باشد.

تاریخ ایران و در هم تنیدگی دین و دولت
علمای دین تجدد را نپذیرفتند و با بعضی اصول آن و مخصوصا با اصل استقلال سیاست از دین مخالفت کردند. در سرزمین ما از هزاران سال پیش میان حکومت و دین جدایی نبوده و دین و دولت با یک قرارداد نانوشته کار حکومت و اداره جامعه و مناسبات و معاملات را میان خود تقسیم کرده بودند. پس از آن در کشور ما هیچ حادثه مهمی بیرون از تقابل قدیم و جدید روی نداده و وضع فکری کنونی نیز نتیجه شدت یافتن این تقابل است. این دوره را می‌توان فصل جدیدی در تاریخ ایران دانست که گرچه در آن کوشش‌هایی برای تخفیف جدال میان قدیم و جدید صورت گرفته، ثمر موثر و کارساز از آن عاید نشده است. با پیشامد انقلاب مشروطه این تقابل می‌توانست به مساله سیاست روز تبدیل شود، ولی اولین جلوه‌های آن بیشتر امیدوارکننده بود.

مشروطه ایرانی و علمای شیعی
مراجع دینی در تهران و در عتبات و ازجمله شیخ فضل‌الله نوری از مشروطیت استقبال کردند. میرزای نایینی کتاب تنبیه الامه را نوشت و در آن طرحی از سازش میان قدیم و جدید تدوین کرد، ولی ظاهرا هنوز وقت صلح و حتی آتش‌بس نرسیده بود و خیلی زود اختلاف ظاهر شد و با اعدام شیخ فضل‌الله همه تمهیدات صلح بر هم خورد و به مشروطیت آسیب بزرگ رسید. از آن پس، کوشش‌ها تقریبا همه صرفا سیاسی و بدون مبنای فکری و فرهنگی بود.

از چند دهه پیش هم که می‌رفت مساله به صورت تازه‌ای مطرح شود، موجی از کینه و خشم و دشنام و افکار عامیانه پوشیده در الفاظ و عبارات شبه فلسفی در برابر آن برخاست و قضیه را لوث کرد و در نتیجه نهال پژمرده روشنفکری ایران نیز پژمرده‌تر شد. البته امکان‌ها و شرایط تاریخی با حرف‌های سطحی این یا آن گروه دیگرگون نمی‌شود، اما وقتی تفکر نباشد نمی‌توان شرایط امکان‌ها و مسیر آینده را بازشناخت. گذشت زمان نیز نشان داد که اندیشه معاصر ما به کدام سمت رفته است. اثر مستقیم این نزاع این بود که ارتباط میان گذشته و آینده پوشیده‌تر شد و تقریبا از یادها رفت.

در شرایطی که تجدد همه جهان را مسخر کرده، اقوام و کشورها که نمی‌دانند چه روی داده، معلوم نیست که چرا و با چه چیز مخالفت می‌کنند.

تجدد ناشی از اراده معطوف به قدرت
تجدد رای و نظر نیست که بتوان با آن موافقت یا مخالفت کرد بلکه راهی است که با اراده به قدرت آغاز شده و به تدریج اقتضاها و ضرورت‌های تاریخی‌اش، ضرورت زندگی همه مردم جهان شده است. این ضرورت‌ها امر تاریخی است. نه اینکه با رد و قبول اشخاص پدید آمده باشد و با مخالفت بتوان آن را از میان برد. مشکل تقابل میان قدیم و جدید، با پنهان کردن قضیه و ارائه راه‌حل‌های عامیانه رفع نمی‌شود و چه بسا از این انکار و سطحی اندیشی آسیب‌های بزرگ به کشور برسد. پایین آوردن اختلاف‌های تاریخی تا سطح نزاع‌ها و دشمنی‌های سیاسی و نظامی غالبا بی‌وجه، نشانه ناآشنایی با جان سیاست و روگرداندن از خرد عملی است.

اندیشیدن به ایران وظیفه ما است
اکنون وظیفه ما این است که به وضع ایران بیندیشیم. تاریخ ما هم مثل تاریخ همه اقوام و مردمان و سرزمین‌ها شکست و پیروزی و غم و شادی و رکود و رونق داشته و متاسفانه در دو قرن اخیر سهم پیروزی و رونق و نشاط علمی- فرهنگی و شادی رو به کاهش بوده است. اشاره شد که غیر از ایران جغرافیایی- سیاسی و فرهنگی- تاریخی ایران دیگری هم هست که با دوستی و دلبستگی مردمان به سرزمین و گذشته و آینده‌اش تحقق می‌یابد. ایران جغرافیایی- سیاسی و ایران تاریخی- فرهنگی اجزای ایران وطنند، اما تا وقتی جان‌های مردمان در دوستی با آنها متحد نشوند، ایران وطن نمی‌شود.

وطن چیست؟
وطن سرزمین و تاریخ محبوب اقوام و مردمانی است که یادها و خاطرات مشترک تاریخی دارند. وطن جای همبستگی و پناه زندگی و سکونتگاه دائمی مردمان است. در عالم کنونی که کشورها از حیث دانش و تکنولوژی در یک سطح و مرتبه نیستند، طبیعی است که بعضی دانشمندان که کشور به آنها نیاز ندارد و نمی‌تواند از علم‌شان بهره‌مند شود مهاجرت کنند. از این بابت نباید چندان نگران بود. مهم این است که اساس پیوستگی با وطن سست نشود که این سستی آسیبی بزرگ است و وطن را رنجور و بیمار و افسرده می‌کند. به نظر می‌رسد که ایران اکنون دردمند و تنها و افسرده خاطر است و به وفاداری و غمخواری نیاز دارد. وطن دیار الفت و مهر و دوستی همه مردمان است و هیچ دسته و گروهی نباید آن را ملک و مال خود و وسیله رسیدن به مقاصد و سوداهای خود بینگارد. این ما هستیم که به وطن تعلق داریم. وقتی وطن گروگان گروه‌ها و فرقه‌ها و وسیله‌ای در دست آنان باشد، دیگر پناه امن و مایه امید و آزادی و عدالت نیست و اینها که نباشند کارش به درماندگی و انزوا و تنهایی می‌کشد. اکنون ایران دردمند و تنهاست و برای اینکه به عمق این تنهایی پی ببریم لازم نیست به رفتاری که دشمنان و کین‌توزان با ما دارند، نظر کنیم. ما ستمدیده‌ایم که در جهان پر از کینه و کدورت باید تا می‌توانیم از ستمدیدگان حمایت کنیم و حتی توقع نداشته باشیم که از این حمایت سپاسگزار باشند، ولی آیا تلخ و دردناک نیست که ستمدیده، حمایت دوست خود را با اکراه و منت بپذیرد؟

وظیفه فلسفه در دیار ما
وظیفه فلسفه در دیار ما مثل همه کشورها اندیشیدن به حدود درک و فهم موجود و تحقیق در وضع خرد و بی‌خردی و نادانی و توانایی و ناتوانی است. ظاهر این است که خودآگاهی به جهل و بی‌خردی و نادانی و ناتوانی در حدی نیست که ما را از غرور خطرناک برهاند. ما نباید از این نکته غافل باشیم که گره کار فروبسته کشور جز با آگاهی به حدود دانایی و نادانی و توانایی و ناتوانی و خردمندی و بی‌خردی گشوده نمی‌شود. این است که کشور در شرایط کنونی بیش از همیشه به فلسفه نیاز دارد و برای اینکه پایدار بماند باید بتواند به وضع کنونی و امکانات آینده آن بیندیشد. ما هم بهتر است کمتر غم روزگار بخوریم و بیشتر غمخوار ایران باشیم.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...