مسعود پیوسته | دیدارنیوز



ساعت ده صبح روز تعطیل شنبه، سالروز ولادت پیامبر خاتم(ص) وارد کوچه‌ی با مسمای طالقانی، واقع در پیچ شمیران، خیابان نورمحمدی شدم. کوچه خلوت بود هیچ رفت و آمدی نبود. به انتهای کوچه رسیدم. خانه‌ی زنده یاد آیت الله طالقانی را دیدم که پس از کتابخانه شدن، حالا «رهاخانه» شده و شیشه‌های پنجره هایش شکسته و فقط تابلوی «کتابخانه طالقانی» بر پیشانی‌اش نشسته و یادداشتی قدیمی و دهه شصتی بر دیوار فرسوده‌اش که خواهران چه روزی می‌توانند وارد کتابخانه شوند و برادران چه روزی!

کتابخانه طالقانی

یاد صدای گرم آیت الله طالقانی افتادم که وقتی در خطبه‌های نماز جمعه‌اش در همان ماه‌ها و سال‌های اول انقلاب، حرف می‌زد، داده هایش هم به آدم، امید و مهر و آگاهی می‌داد. محتوای کلامش و جنس صدایش گرم و همگن بودند و باورپذیری در مخاطب را دو برابر می‌کرد. جوانی دهه هفتادی (دقیقا متولد ۷۷) از منزلش خارج می‌شود.

پس از سلام و صبح بخیر، می‌پرسم در همسایگی خانه‌ی آیت الله طالقانی اید، درباره‌ی شخصیت و منش آیت الله طالقانی چه شنیده یا خوانده اید؟ می‌گوید: «در موردش هیچ نشنیده ام، ولی در خانواده ام و بیرون از محل، درشبکه‌های اجتماعی آنچه فهمیده ام این بود که او در آن سال‌های اول انقلاب، با بقیه شان کمی فرق می‌کرده. میگن بهتر از آن‌ها بوده است.» سپس لحنش صمیمی‌تر می‌شود و با لبخند ادامه می‌دهد: «سه چهار ماه پیش، تازه متوجه شدم که روز تولدش با روز تولدم یکی است. هر دو ۱۳ اسفند به دنیا آمدیم!»

از وی درباره موزه شدنِ این خانه و تغییرات و مرمت این بنا می‌پرسم که آیا در این باره چیزی شنیده است؟ می‌گوید: «نه، اینجا هیچ بازسازی و مرمت و این‌ها ندارند. چهارسالی هم می‌شود که کتابخانه‌اش هم تعطیل شده و از اینجا رفته. برای کنکور هم، سال‌های پیش، از این خانه استفاده می‌کردند.»از کتابخانه تا

از این جوان می‌پرسم از اینکه در این کوچه و در همسایگی خانه‌ی قدیمی آیت الله طالقانی زندگی می‌کنید، حس خوبی دارید؟ می‌گوید: «از این کوچه خوشم می‌آید که در آن زندگی می‌کنیم، اما (با دست اشاره می‌کند) خیابان نورمحمدی که همیشه شلوغ و پرترافیک است، نه. این کوچه را دوست دارم، شاید هم برای این است که موقعی محل زندگی آیت الله طالقانی بوده. نمی‌دانم شاید!» یک ال نود سفید وارد کوچه می‌شود، به خانه‌ی طالقانی می‌رسد. سپس دنده عقب می‌گیرد. کنار راننده، خانمی چادری نشسته است.

از او می‌پرسم آیا از اهالی این کوچه اید؟ می‌گوید: «نه، آمدیم که کتابخانه آیت الله طالقانی را ببینیم، ولی دیدیم بسته است.» از راننده‌ی تاکسی که در حال ورود به پارکینگ خانه‌اش در کوچه طالقانی است، از این خانه و کتابخانه‌ی تعطیل شده می‌پرسم و اینکه چیزی درباره‌ی موزه شدن خانه آیت الله طالقانی شنیده است؟ در پاسخ، با بی رغبتی می‌گوید: «بله الان مدتی است تعطیل است. در باره‌ی موزه شدن این خانه هم چیزی نشنیده ام.» از یکی که با خودروی رانای خود، در حال خروج از منزل است، می‌پرسم آیا خبر دارد خانه آیت الله طالقانی قرار است موزه شود یا نه، می‌گوید: «اینجا کتابخانه‌اش فعال بود، ولی بخاطر قدیمی بودن ساختمان و ریزش سقف، کتابخانه را از اینجا بردند جای دیگر. درباره موزه شدنش چیزی نشنیدم.

فقط درباره آیت الله طالقانی این را بگویم وقتی بچه بودم، هفت هشت ده ساله، در همان سال‌های ۵۷ و ۵۸ و ۵۹ در نماز جمعه هایش شرکت می‌کردم. این خاطره‌ی خوش از آن موقع از طالقانی به یادم مانده. از اینکه ساکن همین کوچه طالقانی ام، حس خوبی دارم.» از مرد مسنی که حدود هفتاد سال دارد و پلاستیک زباله در دست، به مقصد سطل زباله‌ی سر کوچه در حرکت است، از طالقانی و خانه‌اش می‌پرسم. باشوق پاسخ می‌دهد: «بعد از انقلاب، اینجا و همین خانه، یک بار شام پیشش میهمان بودم. مرد خوبی بود. حذفش کردند. همان طور که بهشتی را! » وی پس از عبور از این مرحله‌ی حذف و اضافه، تلخ ادامه داد: «نمی دانم اینجا موزه خواهدشد یا نه. یک کتابخانه‌ای داشت قبلا که این هم جمع شد. الان مخروبه شده. دختر‌ها و پسر‌های جوان، از لای شیشه شکسته‌های پنجره‌های این خانه وارد می‌شوند و کثافتکاری می‌کنند و مواد مخدر و ...»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...
در شوخی، خود اثر مایه خنده قرار می‌گیرد، اما در بازآفرینی طنز -با احترام به اثر- محتوای آن را با زبان تازه ای، یا حتی با وجوه تازه ای، ارائه می‌دهی... روان شناسی رشد به ما کمک می‌کند بفهمیم کودک در چه سطحی از استدلال است، چه زمانی به تفکر عینی می‌رسد، چه زمانی به تفکر انتزاعی می‌رسد... انسان ایرانی با انسان اروپایی تفاوت دارد. همین طور انسان ایرانیِ امروز تفاوت بارزی با انسان هم عصر «شاهنامه» دارد ...
مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...