صفحه‌آرایی کتاب جدیدم تمام شده. مجموعه مقالات و تأملاتم است درباره‌ی نسبت مناسک با سیاست هویت و دین عامه؛ مباحثی که تصور می‌کنم اگر منتشر شود، مورد توجه علاقه‌مندان این حوزه خواهد بود و زمینه‌ای برای گفتگوهای تازه ایجاد خواهد کرد. اما دستم به نمونه‌خوانی کتاب نمی‌رود.

سانسور

چراکه کتاب قبلی‌ام (تورم مناسک) ـ که پشتوانه‌ی این کتاب است و برای تألیفش سه سال وقت صرف کردم و زحمت فراوانی کشیدم ـ از اسفند سال گذشته تا امروز کماکان پشت دیوار ممیزی ارشاد گیر افتاده و بلاتکلیف است. تما‌س‌ها و پیگیری‌های مکررم از کانال‌های مختلف بی‌فایده بوده و مسئولان اداره کتاب، با رفتار آزاردهنده و غیرمسئولانه‌ی‌ همیشگی خود، حاضر به پاسخ‌گویی نیستند.
خبر دارم که در بین اهالی قلم و نشر، بسیاری دیگر نیز وضعیت مشابهی دارند.

یکی دو روز تا پایان اولین هفته‌ی کتاب در دولت جدید باقی مانده است. کاش متولیان وزارت فرهنگ به‌جای دیدارها و برنامه‌های نمایشی در این هفته برای وضعیت فاجعه‌بار و آسیب‌زننده‌ی ممیزی و سانسور تدبیری می‌اندیشیدند. این بهترین هدیه‌ای بود/هست که دولت نوپا می‌توانست/می‌تواند به بدنه‌ی خسته و دلسرد اهالی قلم و نشر کتاب اهدا کند و امیدی بیافریند.

من از دولت نخست احمدی‌نژاد تا امروز، هم به‌عنوان نویسنده و هم ناشر، با وزارت فرهنگ و ممیزی سروکار داشته‌ام و می‌توانم شهادت دهم که مدیریت حوزه‌ی کتاب و مشخصاً ممیزی، در دولت قبل به سیاه‌ترین و مبتذل‌ترین سطح خود رسیده بود. تنگ‌نظری و برخوردهای سلیقه‌ای و بی‌ضابطه، در کنار رویه‌های غیرشفاف و عدم پاسخگویی سبب نارضایتی و خشم بسیاری از نویسندگان و مترجمان و ناشران از طیف‌های فکری مختلف شده که فریاد اعتراض‌شان به جایی نرسید.

امید داشتیم که با استقرار دولت جدید گشایشی حاصل شود. اما عجبا است که به‌رغم مطالبه و انتظار گسترده‌ی فعالان حوزه‌ی کتاب، تا امروز کوچکترین تغییری در بدنه‌ی بی‌کفایت اداره‌ی کتاب داده نشده و کماکان شاهد استمرار همان رویه‌ها و سیاست‌های مخرب دولت قبل و سیطره‌ی همان تفکر هستیم.

به گمان من، مصداق روشن شعار «وفاق» که مورد تأکید رییس‌جمهور است، در حوزه‌ی کتاب، ایجاد تحول بنیادین در سیاست‌ها و ساختار و رویه‌های ممیزی کتاب است و باید دید در بدنه‌ی مدیریتی جدید وزارت فرهنگ اراده و همت و جسارت ایجاد چنین وفاقی هست یا خیر.

[این یادداشت در کانال شخصی نگارنده منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...