[داستان کوتاه]

خیلی دلش می‌خواست نویسنده بشود. نسبتاً جوان بود و می‌توانست به موفقیتش امیدوار باشد. اما اولین مانع اساسی،‌ اسمش بود. عجیب بود. ولی کیفیت ویژه‌ای در همه اسم‌های مشهور –و مطلقاً همه آنها- مشترک بود که اسم او به کلی فاقد آن بود. تصمیم گرفت اسمش را عوض کند.

فهرستی از اسم نویسندگان تهیه کرد. به این ترتیب می‌توانست تصور نسبتاً روشنی از یک اسم مشهور داشته باشد، اما باید اسم جدیدی پیدا می‌کرد. اسمی که قابلیت این را داشته باشد که روزی در این فهرست قرار بگیرد. اولین چیزی که به نظرش رسید، روزنامه‌های مربوط به اعلام اسامی قبول شدگان آزمون ورودی دانشگاه‌ها بود، سپس چند جلد کتاب نام‌گذاری نوزادان پیدا کرد. اما این‌ها کافی به نظر نمی‌رسید. چه‌بسا اسم‌های بسیار عالی که از قلم افتاده باشند.

از شهری به شهری سفر کرد. کتاب‌خانه‌های زیادی را گشت. کتاب‌های فراوانی از قدیم و جدید و چاپی و خطی را ورق زد. سرانجام فهرست مفصلی از اسم آدم‌ها و جانوران، شهرها و روستاها، رودها و دریاها، گل‌ها و درختان و کوه‌ها و دره‌ها جمع‌آوری کرد. پس از حدود هشت سال مجموعه رضایت‌بخشی از اسم‌ها در اختیار داشت. در حین تحقیقاتش متوجه اهمیت گویش محلی اسم‌ها شده بود. چهارسال تمام از شهری به شهری و از روستایی به روستایی سفر کرد تا مجموعه‌اش را کامل کند.

همچنین متوجه شده بود بسیاری از اسم‌ها در فرهنگ و زبان‌های مختلف و در ادوار تاریخی گذشته، املای متفاوتی داشته‌اند. برای تشخیص آنها نیازمند آگاهی نسبی از تاریخ، زبان و فرهنگ ملل بود. با مراکز تحقیقاتی و دانشگاهی در سراسر دنیا مکاتبه کرد. پس از حدود یک سال مکاتباتش به نتیجه رسید. هر روز بسته‌های بزرگ پستی حاوی اطلاعات مورد نظرش از اقصی نقاط جهان به دستش می‌رسید. هفت سال برروی این اطلاعات کار کرد. گرچه هنوز پژوهش‌هایش در این مرحله به پایان نرسیده بود، ادامه کار را به آینده‌ای نامعلوم موکول کرد تا زمینه‌های دیگر کارش را ادامه دهد.

باید اسم‌ها را طبقه‌بندی می‌کرد. با جدیت کم‌نظیری ظرف مدت دو سال، اسم‌ها را به ترتیب حروف الفبا طبقه‌بندی کرد. اما هنگامی که خواست کارش را ادامه دهد، متوجه شد این شکل طبقه‌بندی غیرقابل استفاده است. برای این‌که دوباره زحماتش هدر نرود، سه سال بعد را صرف مطالعه‌ی اسلوب‌های مختلف طبقه‌بندی کرد. پس از اینکه به دقت چارچوب کارش را مشخص کرد، سه سال دیگر را صرف طبقه‌بندی اسم‌ها کرد.

هنوز کار به پایان نرسیده بود، تحقیقات مفصلی درباره‌ی ساختار اسمی انجام داد. اسم‌های ترکیبی، اسامی همراه با حروف اختصار، اسامی توصیفی و استعاری، اسامی همراه با پسوند و پیشوند و انواع دیگری از اسم‌ها. با مهارتی که در طبقه‌بندی اطلاعات پیدا کرده بود، پژوهش‌هایش را در مدت پنج سال تدوین کرد.

به پیچیده‌ترین قسمت کارش نزدیک شده بود. شش سال صرف مطالعه و تحقیق در عوامل اقبال عمومی نسبت به اسم‌ها کرد. عواملی از قبیل کلمات، نقش مصوت‌های کوتاه و بلند معانی اسم‌ها، پیشینه‌ی آنها در تاریخ و ادبیات و همچنین برخی عوامل تصادفی که اهمیتشان به هیچ‌وجه کمتر از عوامل دیگر نبود.

گه‌گاه پیرمرد را می‌بینم. جلویش را می‌گیرم و از کارش می‌پرسم. گل از گلش می‌شکفد و می‌گوید اخیراً کارهایش مورد توجه واقع شده و قرار است پژوهش‌هایش را که بالغ بر بیست جلد می‌شود، منتشر کنند. کار آماده‌سازی کتاب‌ها طاقت‌فرسا و خسته‌کننده است. پیرمرد در مجموع راضی به نظر می‌رسد. اما همیشه از چیزی اظهار تأسف می‌کند:

«هرچه فکر می‌کنم یادم نمی‌آید چرا زندگیم را وقف پژوهش در اسم‌ها کردم.»

سروش جوان. شماره یک

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...