قشقایی‌ها در زمانه جنگ اول | اعتماد


رمان کوتاه «سونات لال» [اثر میترا معینی] داستان زن و مردهای ایلیاتی عشایر قشقایی در زمان جنگ جهانی اول است. روایت دختری غُدّ و سرتق به نام پریدخت که مادرش، دیاکو فوت کرده و حالا او دنبال پیدا کردن سرنخ‌هایی از او و مادر بزرگ خود است. پریدخت دختری است که با پدرش، شاهرخ، شطرنج بازی می‌کند و با عمویش تخته نرد: «پدر شطرنج‌باز قهاری بود. عمو تخته نردباز خوبی و پریدخت آن‌قدر میان این دو سرگردان شد که آخر سر درهر دو بازی کسی به گرد پایش نمی‌رسید.»

خلاصه رمان سونات لال میترا معینی]

پریدخت به قلعه‌ای می‌رود برای پیدا کردن ردپا، یا همان سرنخ. می‌خواهد هر طور که شده از رمز و راز مُردن مادرش سر دربیاورد و پاسخی برای چراهای تو سرش پیدا کند:
«آن سال دختر اسفنج خشکی بود که هر حدس و گمان و داستانی را مثل آب جذب می‌کرد. میلش به دانستن پنهانی‌ها جوری بود که انگار در هر نقلی دنبال تارمویی، گوشه چشمی، لبخندی یا نگاهی از مادر می‌گشت.»

بالاخره اصلان به حرف می‌آید و تعریف می‌کند: برای عروسی مادرت، می‌روم دنبال عزیز ساز‌زن و دهلچی. عزیز سکته ناقص کرده. نه مرده و نه زنده. دخترش «مِرصّع» که دست کمی از پدر ندارد، قبول می‌کند که هفت روز و هفت شب ساز بزند. شب سوم اتفاق نادری می‌افتد. از آنجا که «مِرصّع» دو خاطر‌خواه دارد. هردو در عروسی حضور دارند. در چوب‌بازی حریف هم می‌شوند و هیچ کدام از پا در نمی‌آید. خان‌عمو از «مِرصّع» می‌خواهد که یکی را انتخاب کند. «مِرصّع» شرطی می‌گذارد. با فرمان خان عمو سیبی به هوا پرت کند. هر کدام سیب را با تفنگ زد، «مِرصّع» مال او باشد. یک گلوله به سیب می‌خورد و سیب می‌پاشد، گلوله دیگر، «مِرصّع» را غرق خون می‌کند. عروسی به عزا مُبدّل می‌شود.از آن شب به بعد «دیاکو» مادر پریدخت روی آرامش به خود نمی‌بیند. چشم که بر هم می‌گذارد «مِرصّع» را می‌بیند با سرو رویی غرق در خون، در عروسی‌اش ساز می‌زند. بیمار می‌شود و بعد آنچه که نمی‌باید بشود می‌شود.

پریدخت شش‌ماهه است که دیاکو به زندگی‌اش پایان می‌دهد. او را به دایه می‌سپارند. پریدخت راز مرگ مادر را در قلعه پیدا می‌کند.رمان به جز روایت پریدخت، خرده روایت‌های دیگری هم دارد، مثل روایت یاغی‌هایی که به کوه می‌زنند و کشته می‌شوند. جنازه آنها را از درختان آویزان می‌کنند تا متعفن می‌شوند:
«قیامت آدمیزاد بود. از تمام دهات و پاچه کوه‌ها آمده بودند... دو برادر یکی بلندقامت‌تر و یکی کوتاه‌تر و چهارشانه‌تر؛ و کوچک‌تر گاس تازه داماد بود. نوعروسش میان مردم گیس می‌کنده و خنج به صورت می‌کشیده. بزرگ‌تر عیالوار بوده و نان‌خورهاش ضجه و ناله می‌زدند.»

و یا خرده‌روایت خشکسالی‌ها: «چند نوبت خشکسالی پشت سرهم سفره و دست مردم را خالی کرده بود و چشم حکومتی‌ها را تنگ‌تر.»
یا روایت «صنوبر»، کسی که بیماری خان عمو «اجابت مزاج»اش را تشخیص می‌دهد و او را از مرگ حتمی نجات می‌دهد.روایت «شاجان» زنی که پس از مرگِ شوهر، مجنون می‌شود و شب‌ها مثل ماده‌گرگی در کوه و کمر زوزه عزا می‌کشد. بعد با جانقلی - پدر اصلان- ازدواج می‌کند. جانقلی، ثروت -گله- او را بالا می‌کشد و غیبش می‌زند.
روایت «یونس» منبت‌کار که کارگاهی گوشه عمارت دارد و از چوب درختان گردو و ارژن، اژدها، پرنده و دسته‌تفنگ می‌سازد. اژدهایی که پرنده‌ها را می‌بلعد و دسته‌تفنگ‌هایی که شلیک می‌کنند.تمام این خرده‌روایت‌ها مانند جویبارهایی هستند که به دریا می‌ریزند. دریای غم بی‌پایان پریدخت. پریدختی که در جوانی از روی اسب بر زمین می‌افتد و...

مهم‌ترین ویژگی رمان این است که در نهایت ایجاز نوشته شده است. نثر بدون نقص و زبان یکدست است. شخصیت‌ها باورپذیر و در رمان جاافتاده‌اند؛ ولی سوالی که پس از خواندن در ذهن مخاطب بدون جواب می‌ماند، این است که چرا همه شخصیت‌ها می‌میرند، یا خودکشی می‌کنند؟ مگر ما برای زندگی کردن، داستان نمی‌نویسیم؟

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...