وقتی فیلم «یک بوس کوچولو»ی بهمن فرمان آرا به نمایش درآمد (سال 1384)، عده‌ای یکی از آدم‌های اصلی فیلم را برگرفته از شخصیت ابراهیم گلستان، نویسنده معروف، دانستند. آن فرد نویسنده‌ای سال خورده بود که مانند گلستان در خارج از کشور زندگی کرده بود، به دیگر نویسندگان تاخته بود، اسمش هم سعدی بود که نسبتش با گلستان امری پوشیده و پیچیده نیست (مخاطب می‌تواند بین آقای سعدی فیلم فرمان آرا و ابراهیم گلستان و کتاب معروف شیخ اجل، گلستان سعدی، ارتباط ببیند.)

ابراهیم گلستان

همچنین پسر آقای نویسنده فیلم درگذشته بود و می‌دانیم کاوه گلستان، عکاس پرآوازه و فرزند ابراهیم گلستان، نیز در زمان حیات پدرش بر اثر انفجار مین جان باخته است. این نشانه‌ها و بیش از آن، کمابیش جایی برای تردید باقی نمی‌گذارد که فرمان آرا در قصه فیلم خود بی رحمانه نویسنده مشهور واقعی را نواخته است؛ همان کاری که خود گلستان به آن شهره بود. بااین همه، حالا که خبر درگذشت او در صدویک سالگی پخش شده، شایسته است منصفانه‌تر و بی طرفانه‌تر در این وجه شخصیتی او بنگریم.

گلستان ۲۶مهر ۱۳۰۱ با نام اصلی اش سیدابراهیم تقوی شیرازی در شیراز زاده شد و ۳۱مرداد ۱۴۰۲ در حومه لندن درگذشت. او فرزند مدیر روزنامه گلستان بود. پدربزرگش از مراجع تقلید و عمویش نیز از علمای دین به شمار می‌آمد. سال1320 راهی تهران شد و همان زمان زندگی مشترک با دخترعمویش فخری و تحصیل در دانشکده حقوق دانشگاه تهران را آغاز کرد. فعالیت سیاسی مانع درس خواندنش شد اگرچه چند سال بعد، از حزب متبوعش برید؛ چرا که آن فضا و روابط آدم هایش را سالم تلقی نمی‌کرد. در سال1326 نخستین کتابش مجموعه داستان «به دزدی رفته ها» را به چاپ رساند تا رسما به جرگه اهل قلم بپیوندد - البته سابقه فرهنگی اش به عکاسی مطبوعاتی پیش از آن برمی گشت.

فعالیت ادبی او با ترجمه رمان‌های مطرح خارجی برای نشریه اخبار هفته ادامه پیدا کرد، همچنین با مجله انگلیسی دیلی نیوز همکاری می‌کرد. در آبادان به استخدام انتشارات شرکت نفت ایران و انگلستان و سپس دفتر کنسرسیوم بین المللی نفت ایران درآمد و برای کارفرمای خود فیلم و عکس و کتابچه‌های تبلیغاتی تولید می‌کرد. سال ۱۳۳۶ استودیو گلستان را به راه انداخت و سپس مستندهایی چون «موج و مرجان و خارا» را برای شرکت نفت ساخت.

این همکاری باعث انتقاد برخی روشنفکران از جمله جلال آل احمد به او شد. سال۱۳۴۰ پس از چند سال، موفق به تکمیل فیلم «یک آتش» شد. این اثر مستند درباره مهار چاه‌های آتش گرفته نفت در اهواز است و داستان واقعی مقابله با آتشی مهیب و تاریخی که فرونشاندن آن ۶۵روز به درازا کشید. فیلم بردار مستند، برادر گلستان یعنی شاهرخ و تدوین آن کار شاعر معروف، فروغ فرخزاد، بود. این اثر با وجود نمایش و درخشش در جشنواره‌هایی مانند ونیز که آغازی بر موفقیت‌های جهانی فیلم سازان ایرانی بود، ابراهیم گلستان را گرفتار حاشیه‌ای طولانی مدت کرد! گفته شده پای ابراهیم می‌شکند و او در بیمارستان بستری می‌شود و کارگردانی به عهده شاهرخ گذاشته می‌شود. ظاهرا اختلاف بر سر اینکه سازنده فیلم چه کسی است، سبب قهر دو برادر می‌شود و این دلخوری دهه‌ها ادامه پیدا می‌کند.

گلستان سال1341 مستند «خانه سیاه است» به کارگردانی فروغ فرخزاد را تهیه کرد که بهترین فیلم مستند سال در جشنواره فیلم آلمان غربی شد. این مستند درباره جذامیان بود و علاقه قلبی کارگردان و تهیه کننده اش به یکدیگر، یکی از زبانزدترین ماجراهای عاشقانه واقعی در حاشیه ادبیات و هنر معاصر ایران را رقم زد! سال‌های ۱۳۴۴ و ۱۳۵۰ گلستان دو فیلم داستانی خود «خشت و آینه» و «اسرار گنج دره جنی» را ساخت. «اسرار گنج دره جنی» اثری کمدی و روایتگر ماجرای یک کشاورز بود که به گنج دست پیدا می‌کرد. فیلم نگاهی منتقدانه و نمادین به حکومت پهلوی داشت و ظاهرا به همین سبب پس از دو هفته، نمایش آن متوقف شد. گلستان سه سال بعد بر اساس آن داستانی به همین نام نوشت که از کتاب‌های معروف اوست.

ابراهیم گلستان فیلم ساز مهمی است و نویسنده‌ای مهم که جزو پیشروان داستان مدرن فارسی و از جمله داستان نویسانی به شمار می‌رود که نگاه ویژه به زبان در داستان دارد. همچنین در عکاسی کارش قابل اعتناست تا جایی که از نخستین عکاسان پرتره در ایران به شمار می‌آید. با این همه، حاشیه در بخش درخور توجهی از زندگانی او دست از سرش برنداشت و یا شاید این او بود که نمی‌توانست بی حاشیه زندگی کند! از دل بستگی او و آن بانوی نامدار شعر معاصر به یکدیگر تا لطمه‌هایی که خانواده گلستان از این عشق دیدند (رنج همسرش فخری و سردی و پدرسالاری‌ای که فرزندان گلستان از او می‌دیدند.) همچنین دیدگاه‌هایی که بدون ملاحظه چندانی درباره اهالی فرهنگ ابراز می‌کرد. مثلا شاملو را به رونویسی کردن ترجمه رمان «دن آرام» شولوخوف از ترجمه به آذین متهم می‌کند و آل احمد را دهه‌ها پس از مرگش با نقل خاطره‌ای از زبان یکی از دوستان خود، «خر» می‌خواند! همچنین علیه براهنی حرف می‌زند.

بااین همه، طرف داران بسیاری دارد و این صرفا به علت جایگاهش در هنر و ادب ایران معاصر نیست. او زمانی در استودیو گلستان به شماری از اهالی فرهنگ ایران مانند مهدی اخوان ثالث سفارش کار می‌داد و به نوعی نانی به سفره‌های جماعت اهل قلم می‌رساند. از طرفی گلستان صریح بود – شاید برخوردار از صراحتی از جنس رک گویی خانواده فرخزاد – و انتقادش از دیگران احتمالا به باور واقعی اش برمی گشت و نه غرض ورزی او. زمانی احمدرضا احمدی درباره بدگویی‌های دیگران علیه گلستان از او دفاع کرد و آقای نویسنده را «پاک پاک» و مورد حسادت دیگران دانست. همه این‌ها را باید در کنار هم دید و اگر نقدی به رفتارهای جنجالی نویسنده و مترجم و فیلم ساز فقید باشد که هست، خوب است با توجه به دیگر مسائل شخصیت و زندگی او دیده شود.

شهرآرا

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...