«خیابان دربند، چهار‌راه اول نه، چهار‌راه دوم که چراغ چشمک زن داره، پیچ سمت راست».
این نشانی‌یی است که پیرمرد تاکسیران از خیابان ظهیرالدوله می‌دهد. با همین آدرس می‌رسی به خیابان ظهیرالدوله، اما برای یافتن گورستان ظهیرالدوله هم باید پرس‌وجو را از سر بگیری؛ نه از جوان‌های محله که از پا به سن‌گذاشته‌ها و ساکنان قدیمی، تا با دست به بن‌بستی اشاره کنند و تو دری بسته را ببینی با سردری کهنه که سنگ‌های نصفه‌ نیمه و شکسته‌‌اش خبر از هزارتوی خاطرات تاریخی‌‌اش می‌دهد.

گورستان ظهیرالدوله

دری فلزی به رنگ طوسی با شیشه‌های کوچک و رنگی که پشت حفاظ این در دیده می‌شود. در بسته است. باید زنگ بزنی. «بیا تو ببینم چی می‌گی»! این صدای پیرزنی است که در این گورستان زندگی می‌کند. در را باز می‌کند و تو وارد می‌شوی. گورستان ظهیرالدوله، محفل انس افراد بسیاری است که نام هر کدام، تاریخی بلند پشت سر خود دارد؛ از ملک‌الشعرای بهار گرفته تا رهی معیری، همه هستند.

داخل می‌شوی. سمت راست در ورودی، پشت حفاظی از درخت‌های نارون و شمشاد‌هایی خزان‌زده، حدود ۱۰۰ قبر وجود دارد. با کمی نگاه و مکث می‌شود حدس زد که آنجا مخصوص یک خاندان است؛ چون هیچ اسمی غیر از افخمی یا افخم‌الدوله، بر روی سنگ قبرها نوشته نشده است.

از آنجا که خارج می‌شوی، کمی جلوتر، سمت چپ اتاقی هست با بافت قدیمی که پیرزن نگهبان گورستان آنجا زندگی می‌کند. چهره‌‌اش تکیده و پر از چروک دوران سالخوردگی است. عینکی ته استکانی با چارچوب قهوه‌ای رنگ به چشم و چادری گل گلی به سر دارد.

برای پیرزن، بیشتر از بافت نوستالژیک و قدیمی گورستان و بیشتر از شاعر و موسیقیدان و نویسنده، اعتقادات مذهبی‌اش اهمیت دارد. شاید اصلاً نداند ملک‌الشعرای بهار کیست. شاید هم بداند، اما برایش اصلاً مهم نباشد. او به خودش می‌بالد از این که توانسته ۵۰ سال در گورستان باشد و روزگار اموات فراموش‌ شده را ببیند.

این گورستان ۱۲۰ سالی قدمت دارد، اما شاید برای ما که میراث هزارساله داریم و بی‌اعتنا از آنها می‌گذریم، قدمت این گورستان چندان چشمگیر نباشد.

اما در جایی چون بلغارستان، اطراف یک درختچه ماگنولیا را حصارکشی کرده، برایش بروشور طراحی می‌کنند و چون جاذبه‌ای گردشگری به خورد توریست‌هایی می‌دهند که در وطن خودشان- در همین گلپایگان- انبوهی از این درختچه‌ها یافت می‌شود.

چطور می‌شود که ما برای تورهای میلیونی خارجی هزینه می‌کنیم تا خانۀ فلان ملکه را که قدمتش از این گورستان هم کمتر است، به جای کاخ به خوردمان بدهند، اما برای دیدن محفل انس شعرا و ادبا و هنرمندان در همین گوشه و کنار پایتخت، هیچ انگیزه‌ای نداریم؟

ظهیرالدوله و مجلس دوستان
میرزاعلی‌خان دولوی قاجار، ملقب به ظهیرالدوله، فرزند محمدناصرخان، وزیر دربار ناصرالدین‌شاه، در سال۱۲۸۱ در جمال آباد شیراز متولد شد. در ۱۶ سالگی دختر ناصرالدین‌شاه را به عقد خود درآورد و در سال۱۳۰۴ به سمت وزیر تشریفات خاصه منصوب شد.

روح‌الله خالقی، آهنگساز و ردیفدان شهیر موسیقی اصیل ایرانی، یکی دیگر از مشاهیری است که در این گورستان آرمیده. روی سنگ قبر او فقط اسم و تاریخ تولد و فوتش را نوشته‌اند که در سال۱۲۸۶ متولد و در سال۱۳۴۴ فوت شده است.

قبر فروغ

رهی معیری، شاعر و ترانه‌سرای معاصر اما در فضایی متفاوت خفته است: گنبد سنگی فیروزه‌ای ‌رنگ با ۴ ستون که حصاری از شیشه هم به دور خود دارد.

شمالی‌ترین نقطۀ گورستان و به‌عبارتی بزرگ‌ترین فضای آنجا متعلق به شاعر و ادیب معاصر ایران است. آرامگاه ملک‌الشعرای بهار که کتاب سه‌جلدی سبک‌شناسی و شعر دماوند او بیشتر از دیگر آثارش شهره شده، در اتاقکی به طول و عرض ۳ متر قرار دارد. مزار ملک‌الشعرای بهار اما برای خودش جلوه‌ای دارد؛ طاقی و ستونی که آن هم دیدنی است.

البته این بماند که غیر از گور بهار، خانۀ او نیز در خیابان بهار تهران که بازماندۀ خانۀ قدیمی و بزرگ خانواده اوست، این روزها به فراموشی سپرده شده است. مرتضی‌خان محجوبی، نخستین نوازنده ایران که کوک پیانو را با دستگاه‌های موسیقی اصیل ایرانی مطابقت داد و نواخت، زیر سنگ قبر ساده‌ای که فقط اسمش روی آن نوشته شده، آرمیده است.

قبر دیگر، به فروغ فرخزاد، شاعر نوپرداز معاصر تعلق دارد. تنها گوری که بالای آن چراغی افروخته‌اند. فروغ سفارش این چراغ را در شعری که روی سنگ مزارش حک شده، به دوستدارانش داده است. او از نهایت شب حرف می‌زند و چراغ طلب می‌کند از هر کس که به دیدارش برود.

گورستان ظهیرالدوله، تو را یک قرن به عقب می‌برد. یک دورۀ تاریخی نه چندان دور که در این مکان نفس می‌کشد.

شاید بازسازی و محافظت از این گورستان، میراث ازیادرفته‌ای را به یاد نسل‌های بعدی بیاورد و مکان ارزشمندی باشد در فهرست بازدید گردشگران علاقه‌مند؛ اما اگر وضع به همین منوال باقی بماند، شاید هم سال‌ها بعد برجی و بارویی روی هزار خاطره بسازند و اصلاً کسی نداند که در این مکان، بخشی از تاریخ ایران خفته است.

امروز این گورستان، نه نامی دارد و نه نشانی. حتی دریغ از یک تابلوی راهنمایی که مسیر را نشان دهد. ستیز با تاریخ، حتی اگر تاریخ ظلم و ستم باشد، در نهایت به بی‌هویتی و تمایل به فرهنگ شرق و غرب منجر می‌شود و به جای خواندن اشعار ملک‌الشعرای بهار و رهی معیری، نسل‌های بعدی را شیفتۀ خواندن اشعار فلان شاعر غربی می‌کند و بس.

باید در این وانفسای تهاجم فرهنگ غرب، منتظر ماند و دید که مدیران فرهنگی برای پاسداری گوشه‌ای از تاریخ، ادب و هنر چه سیاستی را به کار خواهند بست.

اطلاعات

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

محبوب اوباش محلی و گنگسترها بود. در دو چیز مهارت داشت: باز کردن گاوصندوق و دلالی محبت... بعدها گفت علاوه بر خبرچین‌ها، قربانی سیستم قضایی فرانسه هم شده است که می‌خواسته سریع سروته پرونده را هم بیاورد... او به جهنم می‌رفت، هر چند هنوز نمرده بود... ما دو نگهبان داریم: جنگل و دریا. اگر کوسه‌ها شما را نخورند یا مورچه‌ها استخوان‌هایتان را تمیز نکنند، به زودی التماس خواهید کرد که برگردید... فراری‌ها در طول تاریخ به سبب شجاعت، ماجراجویی، تسلیم‌ناپذیری و عصیان علیه سیستم، همیشه مورد احترام بوده‌اند ...
نوشتن از دنیا، در عین حال نوعی تلاش است برای فهمیدن دنیا... برخی نویسنده‌ها به خود گوش می‌سپارند؛ اما وقتی مردم از رنج سر به طغیان برآورده‌اند، بدبختیِ شخصیِ نویسنده ناشایست و مبتذل می‌نماید... کسانی که شک به دل راه نمی‌دهند برای سلامت جامعه خطرناک‌اند. برای ادبیات هم... هرچند حقیقت، که تنها بر زبان کودکان و شاعران جاری می‌شود، تسلایمان می‌دهد، اما به هیچ وجه مانع تجارت، دزدی و انحطاط نمی‌شود... نوشتن برای ما بی‌کیفر نیست... این اوج سیه‌روزی‌ست که برخی رهبران با تحقیرکردنِ مردم‌شان حکومت کنند ...
کسی حق خروج از شهر را ندارد و پاسخ کنجکاوی افراد هم با این جمله که «آن بیرون هیچ چیز نیست» داده می‌شود... اشتیاق او برای تولید و ثروتمند شدن، سیری ناپذیر است و طولی نمی‌کشد که همه درختان جنگل قطع می‌شوند... وجود این گیاه، منافع کارخانه را به خطر می‌اندازد... در این شهر، هیچ عنصر طبیعی وجود ندارد و تمامی درختان و گل‌ها، بادکنک‌هایی پلاستیکی هستند... مهمترین مشکل لاس وگاس کمبود شدید منابع آب است ...
در پانزده سالگی به ازدواج حسین فاطمی درمی‌آید و کمتر از دو سال در میانه‌ی اوج بحران‌ ملی شدن نفت و کودتا با دکتر زندگی می‌کند... می‌خواستند با ایستادن کنار خانم سطوتی، با یک عکس یادگاری؛ خود را در نقش مرحوم فاطمی تصور کرده و راهی و میراث‌دار او بنمایانند... حتی خاطره چندانی هم در میان نیست؛ او حتی دقیق و درست نمی‌دانسته دعوی شویش با شاه بر سر چه بوده... بچه‌ی بازارچه‌ی آب منگل از پا نمی‌نشیند و رسم جوانمردی را از یاد نمی‌برد... نهایتا خانم سطوتی آزاد شده و به لندن باز می‌گردد ...
اباصلت هروی که برخی گمان می‌کنند غلام امام رضا(ع) بوده، فردی دانشمند و صاحب‌نظر بود که 30 سال شاگردی سفیان بن عیینه را در کارنامه دارد... امام مثل اباصلتی را جذب می‌کند... خطبه یک نهج‌البلاغه که خطبه توحیدیه است در دربار مامون توسط امام رضا(ع) ایراد شده؛ شاهدش این است که در متن خطبه اصطلاحاتی به کار رفته که پیش از ترجمه آثار یونانی در زبان عربی وجود نداشت... مامون حدیث و فقه و کلام می‌دانست و به فلسفه علاقه داشت... برخی از برادران امام رضا(ع) نه پیرو امام بودند؛ نه زیدی و نه اسماعیلی ...