سفرنامه آنه ماری شوارتنسباخ [Annemarie Schwarzenbach] با عنوان «سفر به کوهستان رویاها» [Death in Persia (La mort en Perse)] (خاطرات و گزارشی از ایران سال‌های 1320- 1312) با ترجمه سعید فیروزآبادی بازنشر شد. این کتاب پیش از این با عنوان «مرگ در ایران» منتشر شده بود.

سفرنامه آنه ماری شوارتنسباخ [Annemarie Schwarzenbach] سفر به کوهستان رویاها» [Death in Persia (La mort en Perse)]

به گزارش کتاب نیوز به نقل از ایبنا، آنه ماری شوارتسنباخ، نویسنده، روزنامه‌نگار تحقیقی و عکاسی مستندنگار بود که بخش عمده‌ای از زندگی خود را در سفر به نقاط مختلف جهان گذراند. او در ایران اتاقی را از نصرت‌الدوله فیروز در باغی در سفارت فعلی ایتالیا در اختیار می‌گیرد. مدتی آنجا زندگی می‌کند که شرح داستانش مفصل است و در این کتاب خواهید خواند. شوارتسنباخ سفرنامه‌نویسی که بسیار به فرهنگ ایران علاقه‌مند بود و در رویای زندگی در ایران به سر می‌برد. برخلاف دوستش الا ماریا که در کتابش دید منتقدانه‌ای نسبت به جامعه ایران دارد.

«سفر به کوهستان رویاها» که دکتر فیروزآبادی از متن آلمانی به فارسی ترجمه کرده‌اند، گزارش خاطرات، مشاهدات و برداشت‌های شوارتسنباخ از سه نوبت سفر به ایران در سال‌های 1312- 1320 شمسی است. در این کتاب، روایت نویسنده با تصاویری بدیع و جذاب که او در طول این سفرها عکاسی کرده، همراه شده است. این تصاویر برای نخستین بار منتشر می‌شوند، ارزش مردم‌شناسی بالایی دارند و اوضاع و احوال عمومی ایرانیان، مکان‌های زندگی و زیست مردم در اواخر حکومت رضاشاه پهلوی را نشان می‌دهد. شناخت شوارتسنباخ و آثارش در ایران مفید است، زیرا که او مقالات و کتاب‌های بسیار دیگری نیز دارد. آرشیوی تصاویر بسیار مهمی از او به جا مانده، همچنین در سفرش به ایران فیلم صامت نیز گرفته است.

آنه ماری شوارتسنباخ، بیست و سوم مه 1908 در زوریخ به دنیا آمد. پدرش آلفرد، بزرگترین تولیدکننده ابریشم در آن زمان بود و مادرش رنه، دختر اولریش ویله، ژنرال سوئیسی در جنگ جهانی اول. از این رو سال‌های کودکی آنه ماری در محیطی نظامی و فرهنگی سپری شد. ابتدا او را به مدرسه نفرستادند، بلکه در خانه معلم سرخانه به او درس میداد و در این بین آموزش پیانو و سوارکاری نیز امری بدیهی و مورد علاقه فرزند سوم خانواده بود. شوارتنسباخ در نه سالگی برای نخستین بار لذت داستانویسی را تجربه کرد. او در خاطراتش می‌نویسد: «در کودکی هر آنچه می‌دیدم، انجام می‌دادم، تجربه و حس می‌کردم، بیدرنگ روی کاغذ می‌آوردم. نه ساله بودم که در دفتری خط‌کشی شده نخستین داستانم را نوشتم. می‌دانستم بزرگترها به کودکان نه سال چندان توجه نمی‌کنند، به همین دلیل هم قهرمانم داستانم یازده ساله بود.»

آنه ماری از 1972 در دانشگاه زوریخ و در رشته‌های تاریخ در پاریس تحصیل کرد. همزان با نگارش مقاله برای نشریات مختلف نام او نیز مطرح می‌شد. با فرزندان توماس مان، نویسنده مشهور آلمانی، یعنی اریکا و کلاوس مان در سال 1930 آشنا شد و این دوستی سال‌ها ادامه یافت. بهار 1931 تحصیل تاریخ را با درجه دکتری در دانشگاه زوریخ به پایان رساند. در همان زمان نیز اولین داستان خود را با عنوان «برنهارد» منتشر کرد.

شوارتنسباخ در سال 1933 تصمیم گرفت با کلاوس مان و کلود بوره در زوریخ نشریه‌ای برای تبعیدشدگان از آلمان منتشر کند، اما به دلایل سیاسی این نشریه با نام زاملونگ در آمستردام چاپ و مقاله‌های شوارتسنباخ علیه حکومت هیتلر در آن منتشر شد. پس از سفری به اسپانیا در پاییز 1933 شوارتسنباخ به خاور نزدیک و ایران سفر کرد و سال بعد نیز این سفر تکرار شد. هردوی این سفرها سرآغاز همکاری شوارتنسباخ با نشریه‌های مهم آلمانی زبان سوئیس بود. به این ترتیب آنه ماری، نخستین روزنامه‌نگار و عکاس سوئیسی بود که به ایران و افغانستان سفر کرد.

تابستان 1934 به سوئیس بازگشت و خانه‌ای در انگادین اجاره کرد. این خانه سرپناهی امن برای او و دوستانش بود. اندکی بعد با کلاس مان راهی سفری برای شرکت در کنگره نویسندگان شوروی در مسکو شد و پس از پایان کنگره به ایران آمد و در کاوش‌های باستانشناسی ری شرکت کرد.

هنگام اقامت در ایران با کلود کلارک، دیپلمات فرانسوی ازدواج کرد و به این ترتیب گذرنامه‌ای سیاسی و فرانوسی هم به دست آورد که سفرهای بعدی او را آسانتر ساخت. طی اقامت در تهران و دره لار بخشی از «یادداشت‌های غیرشخصی» را نگاشت که اساس همین کتاب «مرگ در ایران» است. اما ازدواج ناموفق، بیماری و اعتیاد شوارتسنباخ را مجبور کرد به سوئیس بازگردد و دورهای درمانی را بگذراند.

آنه ماری اواخر 1936 با بارابارا همیلتون رایت آشنا شد و به آمریکا سفر کرد و در این سفر مقاله‌های سیاسی و گزارش‌های خبری درباره وضعیت ایالت‌های جنوبی آمریکا نوشت. در فوریه 1938 شوارتسنباخ دوباره به سوئیس بازگشت و اواخر تابستان با الا ماریا در زوریخ آشنا شدند و تصمیم گرفت تا همراه او به افغانستان سفر کند. پدرش برای او ماشین فوردی خریده بود و همین ماشین بهترین وسیله سفر بود. سرانجام در ششم ژوئیه 1939 با ماریا حرکت کرد. هدف از این سفر برای شوارتسنباخ باز هم گریز از شرایط اجتماعی، پوچی و آزمونی دوباره برای سنجش قدرت او بود، قدرت ترک اعتیاد و پایبندی به آن. اما این قدرت چندان نبود که آنه ماری سی و یک ساله را از این وسوسه برهاند. در همان اولین روزهای سفر دوباره به مصرف مواد مخدر روی آورد.

با گذر از استانبول و آنکارا، تبریز، تهران، مازندران و مشهد سرانجام به هرات رسیدند. در ماه اوت به مزار شریف و کابل سفر کردند. در کابل خبر آغاز جنگ جهانی دوم را شنیدند. شوک ناشی از این خبر چنان بود که شوارتسنباخ مدتی بیمار و به همین دلیل از ماریا جدا شد.

مدتی هم با هیئت باستانشناسی فرانسه در افغانستان همکاری و در نهایت همراه ژاک مونه به پیشاور، لاهور و دهلی نو سفر کرد. هفتم ژانویه شوارتسنباخ در بمبئی سوار بر کشتی شد و دوباره به سوئیس بازگشت. شوارتسنباخ بعدها چندین برنامه برای سفر به آلاسکا و فنلاند در نظر می‌گیرد اما به آمریکا سفر می‌کند و مقاله‌ای درباره رابطه پنهان سوئیس با کشورهای فاشیست اروپا می‌نویسد. در همین زمان در کلینیک روانپرشکی بستری می‌شود و در نهایت او را مجبور می‌کنند آمریکا را ترک گوید.

در سال 1940 شوراتسنباخ برای تهیه گزارش به کنگو می‌رود اما به اتهام جاسوسی او را از کنگو اخراج می‌کنند و او به مراکش می‌رود و در آنجا برای آخرین باز با همسرش دیدار می‌کند. در نهایت به سوئیس بازمی‌گردد و در پانزدهم نوامبر 1942 بر اثر تصادفی شدید با دوچرخه می‌میرد.

بی‌شک با شرح زندگی آنه ماری شوارتسنباخ اندکی از شرایط خاص فکری و روحی او مشخص می‌شود اما به راستی چرا مردمانی همچون او از اروپا و غرب به این شرق اسرارآمیز می‌آمدند و شاید هنوز هم می‌آیند؟ پاسخ این پرسش را رودلف گلپکه، ایرانشناس بزرگ سوئیسی و مترجم بسیاری از آثار ادبی معاصر ایران در مقاله‌ای می‌دهد. او می‌نویسد: «این رنج سفر اروپائیانی چون شوارتسنباخ، آرتور رمبو و لارونس تنها عشق و علاقه به مقصد سفر نیست، بلکه نفس سفر و در راه بودن و تلاش برای یافتن وطنی دیگر و میهنی جاودانه برای آنان جذاب است.» اما چرا ایران؟ چرا ایران سرزمین و فاصله آن با دنیای غرب در گذشته است. افزون بر منظره‌های شگرف طبیعی، زندگی مردم با باورهای دینی وجود خداوند احد و واحد و تقدیر است که سبب می‌شود مردم مشرق زمین مرگ را چون مرحله‌ای از کمال و رشد انسانی بدانند. در حالی که برای مردم خسته و گریزان از پوچی اروپا، این نزدیکترین مرحله زندگی خود پیوسته پر رمز و راز و ابهام‌آمیز بوده است. داستان «مرگ در ایران» شاید از این دیدگاه واگویه تنهایی انسان مدرن اروپایی باشد در اوج نهلیسیم.

نشر هنر معاصر کتاب «سفر به کوهستان رویاها»، (خاطرات و گزارشی از ایران سال‌های 1320- 1312) نوشته آنه ماری شوارتسنباخ ترجمه سعید فیروزآبادی در 258 صفحه در شمارگان 500 نسخه روانه بازار نشر کرد.

................ هر روز با کتاب ................

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...