انتشارات ققنوس کتاب «آن وقت‌ها که هنوز ریش پدر قرمز بود» [Als Vaters Bart noch rot war] نوشته ولف دیتریش شنوره [Wolfdietrich Schnurre] را با ترجمه کتایون سلطانی بازنشر کرد.

آن وقت‌ها که هنوز ریش پدر قرمز بود» [Als Vaters Bart noch rot war]  ولف دیتریش شنوره [Wolfdietrich Schnurre]

به گزارش کتاب نیوز به نقل از هنرآنلاین، «آن وقت‌ها که هنوز ریش پدر قرمز بود» رمانی است در قالب چند داستان کوتاه و خاطرات پسری از سال ۱۹۲۶ تا ۱۹۳۹، در بحبوحه بحران اقتصادی جمهوری وایمار و قدرت گرفتن نازی‌ها و شروع جنگ جهانی دوم، او با پدرش در برلین زندگی می‌کرده است. پدری که با فقر و بیکاری دست‌وپنجه نرم می‌کند و همواره سعی دارد هر طور شده برای پسر دنیایی شاد و بی‌دغدغه بسازد.

«دوده در هوا»، «هدیه»، «فایتل و مهمان‌هایش»، «خیانت»، «آنچه در زندگی مهم است»، «نجات والتر»، «مسابقه کلوچه‌خوری»، «آخرین سفر خرگوش»، «امانت»، «فرار به مصر»، «تمام زرق و برق دنیا برای ویلی»، «کوتوله‌های من و بابام»، «سرکی به زندگی»، «عمو آلوکو، چندتایی پرنده و گذر زمان»، «همه‌فن حریف»، «مارها را ترجیح می‌داد»، «ریچارد هم دیگر زنده نیست»، «دو همدرد»، «ینو دوستم بود» و «کالونتس جزیره نیست» عناوین داستان‌های کتاب است که غم‌انگیز هستند ولی طنز شیرینی هم دارند.

در بخشی از داستان «فرار به مصر» می‌خوانیم: «بهترین وقت سال برایم دسامبر بود. روزهایی که فروشنده‌ها و هنرمندهای دوره‌گرد وسط لوست‌گارتن چادر می‌زدند و معرکه می‌گرفتند. آن وقت من و پدرم هم می‌رفتیم بین چادرهایشان گشت می‌زدیم، به امید آن‌که شاید چشممان به دوست و آشناهای قدیمی بیفتد. آخر یک وقتی بابام هم مدتی برای یکی از دوره‌گرها کار کرده بود. کارش این بود که مثلا کله پلنگ مرده را وصل کند به بدن زغاله مرده و بعدش موجودات عجیب‌وغریب آن‌چنانی را برای مردم به نمایش بگذارد.
ولی حالا... زمستان ۱۹۲۸ بود و هوا آن‌قدر سرد که مدام مجبور بودیم برای گرم شدن به موزه پرگامون پناه ببریم. متاسفانه آن بار از هیچ‌یک از آشنایانمان خبری نبود. با این حال هنوز امکان داشت که سروکله‌شان پیدا شود. البته شاید هم به‌خاطر سرمای آن سال از آمدن به آن‌جا صرف‌نظر کرده بودند. برای این‌که خیلی‌هایشان دست‌تنها کاسبی می‌کردند و درآمدشان آن‌قدر نبود که بتوانند اجاق یا حتی بخاری هیزمی بخرند.
البته من و بابام فقط برای دیدن دوستانمان که نمی‌رفتیم. رفتنمان دلیل دیگری هم داشت. معمولا اگر در کاری به دکه‌دارها و معرکه‌گیرها کمک می‌کردیم، امکان داشت که مثلا یک بلیت دایم مجانی به‌مان بدهند. یا حتی ممکن بود که در ازای کار چند مارک پول دربیاوریم».

ولف دیتریش شنوره (۲۲ اوت ۱۹۲۰-۹ ژوئن ۱۹۸۹) که نامش با ادبیات کلاسیک قرن بیستم گره خورده، یکی از چهره‌های شاخص داستان‌نویسی در آلمان پس از جنگ است. شنوره، که برخلاف میلش از سال ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۵ در خدمت سربازی بود، درست مثل هاینریش بل با کوله‌باری از رنج و سرخوردگی به ویرانه‌های سرزمین مادری‌اش بازمی‌گردد و اندکی بعد کار ادبی‌اش را آغاز می‌کند.

آن وقت‌ها که هنوز ریش پدر قرمز بود» [Als Vaters Bart noch rot war] نوشته ولف دیتریش شنوره [Wolfdietrich Schnurre]

شنوره در کنار زیگفرید لنتس، اینگبورگ باخمان، هاینریش بل، پاول سلان، گونتر گراس و ... از پایه‌گذاران انجمن ادبی گروه ۴۷ بود. عضو انجمن قلم هم بود. البته بعدها در سال ۱۹۶۱، در اعتراض به سکوت بسیاری از اعضا در برابر ایجاد دیوار برلین، انجمن را ترک کرد.

از شنوره ۴۰ کتاب، ۲۰ نمایشنامه رادیویی، ۱۵ فیلم تلویزیونی و داستان‌های کوتاه بسیاری به جا مانده است. در طول فعالیت ادبی‌اش به دریافت جوایز ادبی بسیار نایل شد همچون جایزه فونتانه، جایزه ایمرمان، جایزه ادبی گئورگ ماکنزن، نشان افتخار آلمان، جایزه ادبی شهر کلن، جایزه گئورگ بوشنر و جایزه فرهنگی شهر کیل.

کتاب «آن وقت‌ها که هنوز ریش پدر قرمز بود» نوشته ولف دیتریش شنوره با ترجمه کتایون سلطانی در شمارگان ۷۷۰ نسخه با قیمت ۱۲۵ هزار تومان به ضمیمه تصویر در انتشارات ققنوس منتشر شده است. این کلاژ ادبی نخستین بار سال ۱۹۵۸ نشر یافته و نشر نگاه نیز سال ۱۳۹۳ این کتاب را به چاپ رسانده است.

[استفاده‌ی انتشارات ققنوس از یکی از طرح‌های مجموعه کتاب‌های «قصه‌های من و بابام» اثر اریش ازر برای طرح جلد این کتاب، قابل تامل است.]

................ هر روز با کتاب ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...