خورخه لوئیس بورخس (1986 - 1899) در آخرین سال حیات خود به توکیو ژاپن و میلان ایتالیا سفر کرد و در محافل مختلف به سخنرانی پرداخت. آخرین گفتارهای این نویسنده‌ی آرژانتینی به تازگی در کتابی به نام "زندگی شعر" در ایتالیا و به زبان ایتالیایی منتشر شده است. یکی از گفتارهای وی با اندکی تلخیص و به نقل از مهر، از نظر می‌گذرد:

"من به جنبش‌ها و مکتب‌های ادبی هیچ علاقه‌ای ندارم؛ بلکه به فردیت ادبی معتقدم. به دوره‌های تاریخی شعر فکر نمی‌کنم. شعر در درون من می‌جوشد. هیچ وقت خودم را آزار نمی‌دهم که اعضای یک مکتب را بشناسم یا به قرنی وابسته باشم. اگر کمدی الهی را بخوانم به قرون وسطی و همچنین به قرن 13 یا 14 فکر نمی‌کنم؛ بلکه به ویرژیل، دانته، برونتو لاتینی، پائولو، فرانسکا و اولیس و... فکر می‌کنم.

امروز رویکردهای تاریخی متفاوتی رایج شده است ولی من حس تاریخی ندارم. شوپنهاور که در نظرم فیلسوف بزرگی است می‌گوید: «تقلا در تاریخ و حس تاریخی به تماشا کردن ابرها می‌ماند که در آن شکل‌هایی از حیوانات، اشکال کوه‌ها و کشتی‌ها و دریاچه‌ها دیده می‌شود. من تاریخ را رویایی بلند می‌بینم؛ اما این رویایی است که رویاپرور ندارد و خودش، خودش را در سر می‌پروراند بدون آنکه مقصدی داشته باشد.»

شما می‌توانید مرا ایده آلیستی بدانید که به موضوع فکر نمی‌کند؛ بلکه به روح اثر می‌اندیشد. اما سئوال این است که چرا نباید به رویای بلند نهفته در دل قرن‌ها فکر نکرد؟ نوشتن یک تفریح است؛ ولی ادبیات همیشه تفریح نیست؛ برای خواننده هم همین طور. چطور می‌توان نوشت و بیان کرد؟ این چیزی اسرارآمیز است. وقتی دست به قلم می‌بری و می‌نویسی از نمادها استفاده می‌کنی و این نمادهاست که درک و پذیرفته می‌شود. طبق گفته‌ی والتر پیتر: «تمام هنرها مدام به سمت آهنگ موسیقی گرایش پیدا می‌کند.» موسیقی ساده‌تر است. معنا و فرم در آن یک چیز است. ادبیات معنابخش است؛ اما شاید به اندازه‌ی آهنگ و موسیقی اهمیت پیدا نکند. از طرفی آهنگ حرکت مهم‌تر از معناست و هر زبانی آهنگ خود را دارد. آنچه در یک زبان مهم است؛ ممکن است در زبان دیگری مهم نباشد.

انسانیت امری جاودانی است و نه فردی. من به عنوان فرد، خواهان جاودانگی نیستم. خیلی چیزها را تجربه و عمر زیادی کرده‌ام که دیگر خسته شده‌ام. دیگر بس است، می‌خواهم بمیرم. پدرم هم می‌گفت: "می‌خواهم جسم و روحم هر دو بمیرند، می‌خواهم کاملا از دنیا بروم." در طول عمر طولانی‌ام درد و رنج‌هایی دیده‌ام که مشابه مرگ بود و در همان لحظه‌ها آرزوی مرگ کرده‌ام. من هم این را به خانواده‌ی خود گفته‌ام.

اما شعر و هنر و ادبیات هرگز نمی‌میرند. یک بار از من پرسیدند که نظرم راجع به شاعران معاصر چیست و من جواب دادم شاعران می‌توانند شاعر خوبی باشند؛ اما این شعر است که جاودانی است و هرگز نمی‌میرد."

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...