مرتضی میرحسینی | ایبنا


سال 1936 میلادی در چنین روزی، رمان «بربادرفته» [Gone with the wind] نوشته مارگارت میچل منتشر شد؛ اثری که برای نویسنده‌اش جایزه ادبی پولیتزر سال 1937 را به ارمغان آورد. در سال 1939 با اقتباس از این کتاب، یکی از موفق‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما به کارگردانی ویکتور فلمینگ و بازی درخشان کلارک گیبل و ویوین لی، ساخته شد.

بربادرفته» [Gone with the wind]

30 ژوئن سال 1936 بود که رمان «بر باد رفته» نوشته مارگارت میچل منتشر شد. می‌گویند او نزدیک به 10 سال برای نوشتن آن وقت صرف کرد. از این‌رو برای روایت ماجرای نوشته‌شدن این کتاب باید به سال 1926 برگردیم، به زمانی که میچل به‌عنوان خبرنگار برای آتلانتا ژورنال کار می‌کرد.

آن روزها -گویا اوایل تابستان- یکی از زانوهایش آسیب دیده و مجبور به استراحت و خانه‌نشینی شده بود. از فراغتی که داشت بهره برد و به داستانی درباره جنگ داخلی کشورش با محوریت دختری جنوبی فکر کرد. تقریبا از همان بَدو کار این دختر را -که پَنسی نامیده بود- دختری لوس و نازپرورده می‌دید که آماده مواجهه با حوادث زندگی، آن هم در سال‌های سخت و پرحادثه جنگ نیست.

زمانی که شروع به نوشتن کرد، حدود 60 سال از پایان جنگ داخلی آمریکا (1861 تا 1865) می‌گذشت و هنوز خاطرات آن در ذهن اهالی ایالت‌های جنوبی آمریکا زنده بود. حتی برخی پیرترها مستقیم یا با واسطه، آن دوره از تاریخ کشورشان را به یاد می‌آوردند و روایت‌هایی برای بازگوکردن داشتند. میچل یکی از همین کهنه‌سربازان جنگ را که برای «شورشیان» (یا همان ائتلاف ایالت‌های جنوبی) جنگیده بود، از نزدیک می‌شناخت.

خلاصه اینکه آنچه را خودش در ذهن داشت با این خاطرات و روایت‌ها پیوند زد، طرح اولیه رمان «بربادرفته» را شکل داد و این طرح را برای ناشری در نیویورک فرستاد. ویراستار این موسسه انتشاراتی از طرح میچل استقبال و او را به نوشتن داستان تشویق کرد؛ اما چند پیشنهاد هم به او داد. یکی از پیشنهادها این بود که «نام شخصیت اصلی رمان باید در خور چنین داستانی باشد و پَنسی که انتخاب اول شماست، مناسب به‌نظر نمی‌رسد.» میچل پیشنهادها را به‌کار بست و نام شخصیت اصلی داستانش را به اسکارلت تغییر داد.

داستان «بربادرفته» از جورجیا آغاز می‌شود؛ یکی از هفت ایالتی که در دفاع از برده‌داری -و در ائتلاف با شش ایالت دیگر- بر دولت مرکزی شورش کرد؛ چون اقتصاد مبتنی بر کشاورزی‌اش به کار برده‌ها وابسته بود. اما چنان که اشاره شد، شخصیت محوری این داستان بلند و پرکشش، دختری است به نام اسکارلت اوهارا متعلق به خانواده‌ای از اشراف آن ایالت که جنگ زندگی او را زیرورو می‌کند (خط اصلی داستان در واقع روایت دلباختگی‌های بدفرجام اوست).

موفقیت این رمان حتی از خوشبینانه‌ترین پیش‌بینی‌ها هم بیشتر بود و اقتباس سینمایی آن -که دو سال بعد از انتشار کتاب اکران شد- نیز شهرت و اعتبار اثر و نویسنده آن را چند برابر کرد. میچل همان روزها گفت که داستان هنوز ادامه دارد و به خوانندگان پیگیر قول داد که دنباله «بربادرفته» را هم می‌نویسد؛ اما فرصت عمل به این وعده را پیدا نکرد. چندی بعد، گویا هنگام عبور از خیابان با کامیونی تصادف کرد و کشته شد. او هنگام مرگ چهل‌ونه‌ساله بود و فقط همین یک رمان «بربادرفته» در کارنامه کاری‌اش دیده می‌شد. بعدها خیلی‌ها، نه‌فقط در آمریکا که در گوشه و کنار جهان کوشیدند تا به تقلید از میچل، داستانی چنین جذاب بنویسند و ماجراهایی عاشقانه را در بستر حوادث بزرگ تاریخی روایت کنند؛ اما از نتیجه کارشان به اندازه رمان مارگارت میچل استقبال نشد و «بربادرفته» در میان آثار این‌چنینی دست‌نیافتنی باقی ماند.

«بربادرفته» رمانی تاریخی است و حتی سایه تاریخ بر زندگی شخصیت‌های آن سنگینی می‌کند. برخی می‌گفتند که میچل برای خلق روایت خود از بزرگانی مثل لِو تولستوی (نویسنده جنگ و صلح) تأثیر گرفته است؛ اما میچل همان زمان در مصاحبه‌ای گفت که در نویسندگی بیشتر از همه، کارهای چارلز دیکنز را می‌پسندد و اگر هم «بربادرفته» متأثر از اثری باشد، این تأثیر به داستان‌های دیکنز برمی‌گردد. همچنین می‌گفت اگر برای رمانم فقط یک مضمون قائل باشم، آن مضمون نه عشق و نه حسرت که تلاش برای بقا است؛ این انگیزه برای زنده‌ماندن و ادامه‌دادن است که گذر انسان‌ها و جوامع از فجایع را ممکن می‌کند و از این‌رو «بربادرفته» داستان آدم‌هایی است که -ولو زخم‌خورده و داغ‌دیده- زندگی را با همه دشواری‌هایش تاب می‌آورند و ادامه می‌دهند.

این کتاب، نه مثل سال‌های نخست انتشار، اما هنوز هم کتاب پرفروشی است. طبق آمار موسسه مطالعاتی هریس پل تا سال 2014 بیشتر از 30 میلیون جلد از «بربادرفته» فروخته شده است. در همان شش ماه نخست بعد از انتشار، همان دورانی که آمریکایی‌ها تازه از رکود بزرگ اقتصادی کمر راست می‌کردند، نزدیک به یک میلیون نسخه از آن فروش رفت؛ آن‌هم در شرایطی که قیمت 3 دلاری پشت جلد کتاب، برای بیشتر مردم ایالات متحده گران بود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنر مدرن برای او نه تزئینی یا سرگرم‌کننده، بلکه تلاشی برای بیان حقیقتی تاریخی و مقاومت در برابر ایدئولوژی‌های سرکوبگر بود... وسیقی شوئنبرگ در نگاه او، مقاومت در برابر تجاری‌شدن و یکدست‌شدن فرهنگ است... استراوینسکی بیشتر به سمت آیین‌گرایی و نوعی بازنمایی «کودکانه» یا «بدوی» گرایش دارد که می‌تواند به‌طور ناخواسته هم‌سویی با ساختارهای اقتدارگرایانه پیدا کند ...
باشگاه به رهبری جدید نیاز داشت... این پروژه 15 سال طول کشید و نزدیک به 200 شرکت را پایش کرد... این کتاب می‌خواهد به شما کمک کند فرهنگ برنده خود را خلق کنید... موفقیت مطلقاً ربطی به خوش‌شانسی ندارد، بلکه بیشتر به فرهنگ خوب مرتبط است... معاون عملیاتی ارشد نیروی کار گوگل نوشته: فرهنگ زیربنای تمام کارهایی است که ما در گوگل انجام می‌دهیم ...
طنز مردمی، ابزاری برای مقاومت است. در جهانی که هر لبخند واقعی تهدید به شمار می‌رود، کنایه‌های پچ‌پچه‌وار در صف نانوایی، تمسخر لقب‌ها و شعارها، به شکلی از اعتراض درمی‌آید. این طنز، از جنس خنده‌ و شادی نیست، بلکه از درد زاده شده، از ضرورت بقا در فضایی که حقیقت تاب‌آوردنی نیست. برخلاف شادی مصنوعی دیکتاتورها که نمایش اطاعت است، طنز مردم گفت‌وگویی است در سایه‌ ترس، شکلی از بقا که گرچه قدرت را سرنگون نمی‌کند اما آن را به سخره می‌گیرد. ...
هیتلر ۲۶ساله، در جبهه شمال فرانسه، در یک وقفه کوتاه میان نبرد، به نزدیک‌ترین شهر می‌رود تا کتابی بخرد. او در آن زمان، اوقات فراغتش را چگونه می‌گذراند؟ با خواندن کتابی محبوب از ماکس آزبرن درباره تاریخ معماری برلین... اولین وسیله خانگی‌اش یک قفسه چوبی کتاب بود -که خیلی زود پر شد از رمان‌های جنایی ارزان، تاریخ‌های نظامی، خاطرات، آثار مونتسکیو، روسو و کانت، فیلسوفان یهودستیز، ملی‌گرایان و نظریه‌پردازان توطئه ...
در طبقه متوسط، زندگی عاطفی افراد تحت تأثیر منطق بازار و بده‌بستان شکل می‌گیرد، و سرمایه‌گذاری عاطفی به یکی از ابزارهای هدایت فرد در مسیر موفقیت و خودسازی تبدیل می‌شود... تکنیک‌های روانشناسی، برخلاف ادعای آزادی‌بخشی، در بسیاری از موارد، افراد را در قالب‌های رفتاری، احساسی و شناختی خاصی جای می‌دهند که با منطق بازار، رقابت، و نظم سازمانی سرمایه‌دارانه سازگار است ...