چهره افسانه‌ای جنبش کارگری تبدیل به یک شوخی شده و در فکر ساختن خانه فرهنگ است و کمونیسم برایش شیء هنری بی‌خطری شده است. حالا او موجود بی‌خطری است که مبارزات سابقش را توحش می‌داند و تنها به فکر آثار هنری انتزاعی‌اش است... او حالا لاک‌پشتی است که دیگر نمی‌تواند در راس تشکیلات وزارت دفاع آمریکا بماند و می‌خواهد که سرش را توی لاکش کند و تنها بماند!

درباره «مرگ و چند داستان دیگر» نوشته رومن گاری | شرق

استخر شنای مسابقات المپیک1980 مسکو که تکمیل شد، اولین کسانی که در آن شنا کردند، نماینده‌های کارگرانی بودند که آن را ساخته بودند. المپیک آن سال تا قبل از آن هم تحت تاثیر فضای آن روزگار و بحران جنگ سرد بود و شنای کارگران در استخر مسابقات المپیک، ماجرا را وخیم‌تر هم کرد و بعد صدای مخالفان اتحاد جماهیر شوروی درآمد که این فقط ماله‌کشی مضحکی است بر آنچه در داخل مرزهای سوسیالیسم واقعا موجود می‌گذرد. پل سوییزی اما از زاویه‌ای دیگر به ماجرا نگاه کرد و در مقاله‌ای درباره ماهیت اتحاد جماهیر شوروی این پرسش را مطرح کرد که کدام دولت سرمایه‌داری آنقدر کارگران را قابل می‌داند که اینطوری چاپلوسی‌شان را کند؟

مرگ و جهان جعلی رومن‌ گاری چند داستانهای دیگر | پیام حیدرقزوینی

رومن گاری در یکی از داستان‌های کوتاهش به نام «به افتخار پیشتازان سرفرازمان»، تصویری از آمریکای دوره جنگ سرد به دست می‌دهد که در آن استخرهایی در همه‌جا علم شده‌اند. اما در داستان رومن گاری استخرها نه برای شنای کارگران بلکه برای آدم‌هایی ساخته شده‌ است که به واسطه پیشرفت دانش و پزشکی تبدیل به نسل جدیدی از انسان شده‌اند که در آب زندگی می‌کنند و قرار است از مرزهای جدید آمریکا در برابر دشمن کمونیستی دفاع کنند. گاری در این داستان با درهم‌آمیختن تخیل و واقعیت، تصویری هولناک از فضای جنگ سرد به دست می‌دهد که در آن آدم‌ها تبدیل به آدم-حیوان یا پیشتازان مرزهای جدید آمریکا شده‌اند و ماهی و کرم و مگس می‌خورند و استخرهایی هم برای رفع احتیاج زیستی‌ جدیدشان در همه‌جا ساخته شده است. اگر طرف مقابل آدم به فضا فرستاده، در آمریکا آدم‌ها به موجوداتی تبدیل شده‌اند که در دریا زندگی می‌کنند و نیاز به سلاح‌های جدیدی برای جنگیدن دارند. ماجرا تا آنجا پیش رفته که شرایط زیست طبیعی انسان دوره «رکود زیستی» نامیده می‌شود و چهره واقعی و طبیعی انسان تبدیل به عکسی در آرشیو کتاب‌های تاریخ شده است. مدرسه و نظام آموزشی بچه‌ها آکواریوم‌هایی است که در آنها گوشت خام و مگس می‌خورند. پیوند میان علم و قدرت، آدم‌هایی مسخ‌شده آفریده و این تصور هم وجود دارد که در شوروی یک‌سوم سربازان تبدیل به خرچنگ شده‌اند و باید هرچه زودتر سلاح‌هایی ساخته شود که قابلیت استفاده توسط نسل جدید سربازان را داشته باشد.

قهرمان این داستان پیش از این در وزارت دفاع آمریکا بوده اما او هم حالا تبدیل به حیوان-سرباز جدیدی شده که البته با تناقضاتی ذهنی روبه‌رو است و به لحاظ زیستی هم در شرایطی است که هوای آزاد آزارش می‌دهد و مدام باید به درون استخرهای ساخته‌شده برود و تنها چیزی که می‌خواهد این است که او و خانواده‌اش بتوانند در استخری که مخصوص آنها ساخته شده در تنهایی‌شان زندگی کنند. او به روانشناسانی نیاز دارد که ذهنیت او را با وضعیت جدید تطبیق دهند و تناقض‌های ذهنی‌اش را حل کنند. او حالا لاک‌پشتی است که دیگر نمی‌تواند در راس تشکیلات وزارت دفاع آمریکا بماند و می‌خواهد که سرش را توی لاکش کند و تنها بماند و فراموش شود. او و عده‌ای دیگر قهرمان‌های مرزهای جدید آمریکا هستند. در بین قهرمان‌های جدید کشیشی که چنگال درآورده هم وجود دارد، او نیز سرباز جدید آمریکا در درون آب‌هاست آن‌هم در حالی که کتاب مقدس در چنگال‌هایش است و از ماموریت مقدس صحبت می‌کند.

خلق موقعیت‌های غیرمعمول و متناقض، از ویژگی‌های جهان داستانی رومن گاری است. این ویژگی در داستان‌هایی که به‌تازگی در مجموعه «مرگ و چند داستان دیگر» [Les Oiseaux vont mourir au Pérou : gloire à nos illustres pionniers] ترجمه شده‌اند هم دیده می‌شود. در داستان‌هایی که در این مجموعه آمده‌اند، طنز و تخیل نقشی پررنگ در خلق موقعیت‌های داستانی دارند و اگرچه گاری در چندداستان این مجموعه به مسایل و مشکلات جهان مدرن پرداخته، اما در این داستان‌ها همچنان قصه و روایت داستانی وجه غالب ماجراست. «به افتخار پیشتازان سرفرازمان» یکی از داستان‌های این مجموعه است اما در داستان اول این مجموعه با نام «مرگ»، جهان بی‌قهرمان با موقعیت‌هایی غیرمعمول روایت شده‌اند. در این داستان اتحادیه کارگری آمریکا در لحظه‌ای سرنوشت‌ساز از تاریخ مبارزاتی‌اش قرار دارد و برای گذر از پیچ تاریخی‌اش نیاز به عملی بزرگ دارد و تنها کسی که می‌تواند کارگران را برای انجام آن متحد کند یکی از قهرمان‌های جنبش کارگری است که پس از سال‌ها مبارزه به زندان افتاده و بعد به ایتالیا تبعید شده و حالا نمایندگانی از اتحادیه به سراغ او می‌روند تا حضور دوباره او مبارزات کارگری را سازمان دهد. اما در داستان گاری خبری از اسطوره و قهرمان سابق جنبش کارگری نیست و او به طرز رقت‌باری به نظم موجود تن داده است. در حالی که در دوره مبارزه‌های کارگری آمریکا او اولین کسی بوده که فهمیده سرمایه‌داری آمریکا نفس‌های آخرش را می‌کشد و منبع ارزش نه سرمایه سرمایه‌داران که نیروی کار کارگران است. اما حالا او در ایتالیا و در ویلایی با نمای شیشه‌ای زندگی می‌کند که مملو از آثار هنری آبستره است و قرار است خودش هم به‌زودی نمایشگاهی از هنر آبستره در یکی از گالری‌های منهتن برپا کند.

چهره افسانه‌ای جنبش کارگری تبدیل به یک شوخی شده و در فکر ساختن خانه فرهنگ است و کمونیسم برایش شیء هنری بی‌خطری شده است. حالا او موجود بی‌خطری است که مبارزات سابقش را توحش می‌داند و تنها به فکر آثار هنری انتزاعی‌اش است. او که در دوره مبارزاتش مخالفانش را به مجسمه‌هایی سیمانی تبدیل می‌کرد، حالا توسط اعضای اتحادیه کشته می‌شود و خودش به مجسمه‌ای سیمانی بدل می‌شود تا دست‌کم نام او برای جنبش کارگری به جا بماند و چهره اسطوره‌ای سابق او همچنان باقی باشد و مسخرگی وضعیت فعلی او حیثیت گذشته‌اش را مخدوش نکند. با مرگ قهرمان سابق افسانه او برای موقعیت کنونی‌اش جعل می‌شود تا او همچنان قهرمان بماند.

در داستان دیگری از این مجموعه با نام «تشنه سادگی‌ام»، قهرمان داستان برای فرار از جامعه‌ای که در آن همه‌چیز در سیطره پول و ارزش‌های قلابی است، به جزیره‌ای می‌رود که از قرار پول در آن فاقد نقش و کارکردهای رایجش است. او در آنجا با دختری از اهالی جزیره آشنا می‌شود و قرار بر این می‌شود که تازه‌وارد، مردم جزیره را آلوده پول نکند و مناسبات کالایی جامعه سرمایه‌داری را به این‌جزیره نکشد. اما قدرت پول برای او طوری درونی شده که امکان زندگی در مناسبات اجتماعی دیگری برایش وجود ندارد و نمی‌تواند از وسوسه پول تن زند. او نقاشی‌هایی را که به صورت اتفاقی و از طرف دختر به دستش می‌رسد نقاشی‌هایی اصل از «گوگن» می‌پندارد و بعد همه پولش را به دختر می‌دهد تا نقاشی‌های دیگر را هم از او بگیرد و به خیالش سودی حسابی از این معامله به دست آورده است. اما وقتی از جزیره می‌رود تازه می‌فهمد که همه این نقاشی‌ها چیزی جز کپی‌هایی که دختر از آثار گوگن کشیده، نیستند و او فریب خورده و مالش را باخته است. قهرمان داستان آنطور که عنوان داستان هم بیانگر آن است، به ظاهر تشنه سادگی است و می‌خواهد در جایی به دور از پیچیدگی‌های جامعه شهری زندگی کند اما در جهانی که همه چیزش بر اساس منفعت مادی بنا شده هیچ میانبری برای دست یافتن به سادگی وجود ندارد. مارکس جوان در یکی از مقاله‌هایش با نام «قدرت پول در جامعه بورژوایی»، برای بیان ماهیت و ویژگی‌های پول و نقش آن در جامعه بورژوایی، از بخش‌هایی از «فاوست» گوته و «تیمون آتنی» شکسپیر برای بیان روشن‌تر ایده‌هایش استفاده می‌کند. اما از زاویه‌ای دیگر داستان «تشنه سادگی‌ام» رومن گاری هم می‌تواند بیانگر نقش و سلطه پول بر ذهنیت جامعه مدرن باشد. مارکس در مقاله‌اش پول را «زنجیر زنجیرها» و عامل پیوند فرد به زندگی انسانی و جامعه و طبیعت می‌داند. عاملی که می‌تواند تمام بندها را باز کند و بعد از نو ببندد. درست به همین دلیل پول دلیل جهانشمول جدایی هم هست. به عبارتی پول هم نماینده راستین جدایی است و هم نماینده راستین پیوندها. قهرمان داستان «تشنه سادگی‌ام» رومن گاری، از ارزش‌های قلابی دنیای متمدن اطرافش خسته شده و می‌خواهد به سوی وضعیت دیگری فرار کند اما این ارزش‌های قلابی همان‌قدر که در جهان واقعی جریان دارند بر ذهنیت او هم حاکم هستند و وسوسه پول حتی در جزیره‌ای پرت‌افتاده هم او را رها نمی‌کند. در هم‌آمیختگی امر اصیل و قلابی و عدم وجود معیاری ساده برای تشخیص اصل از بدل از مشخصه‌های جهان داستانی گاری است؛ همان‌طور که در این داستان هم نقاشی‌های اصل و قلابی گوگن برای قهرمان داستان غیرقابل تشخیص‌اند.

سوءتفاهم و تضاد و در عین حال درهم‌آمیختگی اصلی و قلابی در یکی دیگر از داستان‌های این مجموعه هم دیده‌ می‌شود. در داستان‌ «دیوار»، پسری که عاشق دختری شده اما ناتوان از بیان عشقش است، پشت دیوار اتاق دختر خودکشی می‌کند چون فکر می‌کند سروصداهایی که از اتاق دختر می‌شنود ناشی از لذتی است که او در آن نقشی ندارد و عشقش حاصلی جز شکست و تنهایی نخواهد داشت. او که دیگر تاب تحمل تنهایی‌ و عذاب موقعیتی که در آن قرار گرفته را ندارد خودکشی می‌کند اما بعد معلوم می‌شود که صداهای اتاق تقلاهای دختر به هنگام مرگ بوده و در پشت دیوار، دختر هم از شدت تنهایی خودکشی کرده است. پایان‌های ناگهانی و بلاتکلیفی شخصیت‌های داستانی در چند داستان این مجموعه دیده می‌شود و این ویژگی‌ها وضعیت شخصیت‌های داستانی رومن گاری را بحرانی کرده و معیار تشخیص اصل و فرع را از آنها گرفته است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...