[داستان کوتاه]

در را که بستم، نگاهم به نامه‌ی تهدیدی که با ماژیک قرمز از بالا تا پایین در نوشته شده بود گره خورد. «به نام خدا و خلق، احمد در دادگاه خلق قهرمان ایران غیابا محاکمه و به اعدام انقلابی محکوم گردیده است در صورتی که ظرف مدت سه روز از تمامی فعالیت های خود دست برندارد این حکم اجرا خواهد شد.»

چند قدمی برداشتم تا سر کوچه اصلی برسم.
از اولین دیوار تا آخرین دیوار همگی یک نوشته را فریاد می زدند. نوشته ای که چند شب پیش بر روی آنها نقش بسته بود«مرگ بر احمد».
هوای سرد عصرهای پاییز در پهنه خیابان مجال بیشتری برای خودنمایی داشت. پیاده به راه افتادم،می دانستم که الان خسته و گرسنه است و می دانستم به تنها چیزی که فکر نمی کند خودش است.
خیابان ها چقدر پهن و بزرگ بودند و درختهای وسط بلوار چقدر نحیف و خشک.

جمعیت زیادی مثل هر روز خیابان شهدا را پر کرده بود. مردم دسته دسته ایستاده بودند و «سیاست» نقل صحبت هایشان بود؛ یکی حزب اللهی بود و یکی جزء سازمان مجاهدین خلق(منافقین)، یکی پیکاری بود و یکی توده ای...از وسط بلوار راه می رفتم تا دقیقا به مر کز تجمع برسم.
نمی خواستم اول راهی وارد بحث ها بشوم و مأموریتی که مادر آن قدر برایش سفارش کرده بود را به انجام نرسانم. همین طور که می رفتم دیدمش. روبرویش را که نگاه کردم مردهایی با سبیل های از بنا گوش در رفته- به قول خودشان اعضای سازمان مجاهدین خلق - ایستاده بودند و روزنامه خودشان «مجاهد» را می فروختند.

و او درست مقابل آنها در سمت دیگر خیابان با آن قدو قواره کوچکش بساط پهن کرده بود و روزنامه بچه حزب اللهی ها «منافق» را می فروخت.
مرا که دید، دوید جلو و گفت: «سلام آبجی، راحت اومدی؟«
و من مثل همه وقتهایی که از دستش عصبانی بودم جذبه خواهر بزرگتری ام را حفظ کردم و گفتم :«علیک سلام». بعد لقمه غذا را که مادر داده بود از کیفم بیرون آوردم و به سمتش گرفتم و گفتم :«نترس، خدا با ماست.»
لقمه غذا را پس زد و گفت: «من سیرم.»
با طعنه بهش گفتم: «از رنگ صورتت معلومه چقدر سیری!»

لقمه را گرفت و گذاشت داخل جیب شلوارش و بعد پیراهنش را روی آن کشید.
گفتم: «می دونم صدبار گفتم و فایده نداشته اما یه بار دیگه هم می گم. آخه بابا جون تو هم داری توی اون سپاه کار می کنی، نمی گم نهار و شام بخور، اما حداقل یه لقمه نون بذار دهنت، فردا پس فردا زخم معده می گیری ها!»
لبخندی زد و نگاهی به من انداخت. دیگر حس نمی کردم که یک نوجوان 14 ساله روبرویم ایستاده است. این جور وقت ها دیگر نمی توانستم به چشم هایش مستقیم نگاه کنم.
گفت: «آخه آبجی مگه من برای انقلاب چیکار کردم که از مال بیت المال حتی یه لقمه نون بخورم.»

در حالیکه سعی می کردم به تیترهای روزنامه نگاه کنم، بهش گفتم: «لااقل شب بیا خونه استراحت کن!»
و او گفت: «خیلی ها منتظرند که ماها بخوابیم...»
می دانستم که از پس استدلال های او بر نمی آیم. پس دیگر چیزی نگفتم.
وقتی بر می گشتم هوا حسابی تاریک شده بود.
اما خیابان ها انگار کوچک و لاغر شده بودند، درختهای وسط بلوار چه قدی کشیده بودند، مغازه ها چقدر رونق پیدا کرده بود.

با خودم فکر کردم نکند مسیر را اشتباه آمده باشم. کمی سرک کشیدم تا تابلوی کوچه را ببینم. تابلو را که دیدم خیالم راحت شد: «کوچه شهید احمد گودرزی»

از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...
گوته بعد از ترک شارلوته دگرگونی بزرگی را پشت سر می‌گذارد: از یک جوان عاشق‌پیشه به یک شخصیت بزرگ ادبی، سیاسی و فرهنگی آلمان بدل می‌شود. اما در مقابل، شارلوته تغییری نمی‌کند... توماس مان در این رمان به زبان بی‌زبانی می‌گوید که اگر ناپلئون موفق می‌شد همه اروپای غربی را بگیرد، یک‌ونیم قرن زودتر اروپای واحدی به وجود می‌آمد و آن‌وقت، شاید جنگ‌های اول و دوم جهانی هرگز رخ نمی‌داد ...
موران با تیزبینی، نقش سرمایه‌داری مصرف‌گرا را در تولید و تثبیت هویت‌های فردی و جمعی برجسته می‌سازد. از نگاه او، در جهان امروز، افراد بیش از آن‌که «هویت» خود را از طریق تجربه، ارتباطات یا تاریخ شخصی بسازند، آن را از راه مصرف کالا، سبک زندگی، و انتخاب‌های نمایشی شکل می‌دهند. این فرایند، به گفته او، نوعی «کالایی‌سازی هویت» است که انسان‌ها را به مصرف‌کنندگان نقش‌ها، ویژگی‌ها و برچسب‌های از پیش تعریف‌شده بدل می‌کند ...
فعالان مالی مستعد خطاهای خاص و تکرارپذیر هستند. این خطاها ناشی از توهمات ادراکی، اعتماد بیش‌ازحد، تکیه بر قواعد سرانگشتی و نوسان احساسات است. با درک این الگوها، فعالان مالی می‌توانند از آسیب‌پذیری‌های خود و دیگران در سرمایه‌گذاری‌های مالی آگاه‌تر شوند... سرمایه‌گذاران انفرادی اغلب دیدی کوتاه‌مدت دارند و بر سودهای کوتاه‌مدت تمرکز می‌کنند و اهداف بلندمدت مانند بازنشستگی را نادیده می‌گیرند ...
هنر مدرن برای او نه تزئینی یا سرگرم‌کننده، بلکه تلاشی برای بیان حقیقتی تاریخی و مقاومت در برابر ایدئولوژی‌های سرکوبگر بود... وسیقی شوئنبرگ در نگاه او، مقاومت در برابر تجاری‌شدن و یکدست‌شدن فرهنگ است... استراوینسکی بیشتر به سمت آیین‌گرایی و نوعی بازنمایی «کودکانه» یا «بدوی» گرایش دارد که می‌تواند به‌طور ناخواسته هم‌سویی با ساختارهای اقتدارگرایانه پیدا کند ...