بی‌مرزی | آرمان ملی


در تابلوی «قوها انعکاس فیل‌ها»، اثر سالوادور دالی، آنچه در نگاه اول به‌نظر می‌آید، تصویر قوهایی است که در آب انعکاسی همچون فیل دارند. یعنی قوها واقعی هستند و سایه‌ مجازشان شبیه فیل است. اما عنوانِ اثر چنین برداشتی را نفی می‌‌کند و برعکسِ آنچه دیده می‌شود، فیل‌ها را واقعیتِ این صحنه نشان می‌دهد و قوها را سایه و انعکاسی از آنها. اما آیا این قوها هستند که واقعی‌اند؟ یا اینکه بر مبنای نام‌گذاری تابلو، این فیل‌ها هستند که مقدم بر قوها در نظر گرفته شده‌اند؟ آنها که روی آب‌اند حقیقی‌اند، یا آنها که درون آن؟ در این تابلو چطور می‌توان مرز میان حقیقت و خیال را مشخص کرد؟ اگر دنیای نقاشی تا این اندازه می‌تواند تحلیل‌گریز باشد، آیا حقیقت و مجاز دنیای واقعی را که به مراتب ابعاد و دقایق پیچیده‌تر و وسیع‌تری دارد، ‌می‌توان به سهولت مشخص کرد؟ مرز خیال و واقعیت را چطور می‌توان یافت و آن کدام نقطه یا خط است که می‌تواند مبدأ نزدیکی یا دوری این دو از هم باشد؟ اینها پرسش‌هایی است که رمان «قوها انعکاس فیل‌ها» نوشته پیام ناصر مطرح می‌کند و مخاطب را به پاسخ‌دادن به آنها ترغیب می‌کند. این مساله بخش عمده‌ای از پیرنگ پیچیده و گسترده‌ این رمان را شکل می‌دهد؛ پیرنگی که از هرگونه تحلیل ثابت و قطعی می‌گریزد تا خصلت پست‌مدرنیستی خود را نشان بدهد و مطلقا در قالب‌های رایج و در ساختارهای علت و معلولی نمی‌گنجد.

قوها انعکاس فیل‌ها پیام ناصر

نویسنده برای گشودن بحث تفکیک خیال و واقعیت، رمان را در سه بخش اصلی با عناوین «تعادل»، «خیال» و «سقوط» روایت می‌کند. راوی از همان ابتدا و در تفکیک واقعیت از خیال، پای اتفاقاتی را به میان می‌آورد که به پرسش‌هایی بنیادین دامن می‌زنند. اولین و کلیدی‌ترین اتفاق، بزنگاهی است که راوی و نورا (شخصیت‌محوری زن داستان) به‌هم می‌رسند. صحنه‌ای کاملا تصادفی که مبدا تمام تحلیل‌های بعدی شخصیت اصلی داستان می‌شود. بعدها به اشکال و از مناظر مختلف دوباره راوی به همین اتفاق بازمی‌گردد. تمامی آنچه از این صحنه تشریح می‌شود در تحلیل‌های بعدی به کار می‌آید و انگار عنصری اصلی و لاینفک از روح داستان است؛ زیرا بدون آن بخشی از استنتاج‌ها ناقص و ناتمام می‌مانند. این حتی شامل نحوه‌ پیاده‌روی راوی نیز می‌شود. او بی‌توجه به اطراف و با سرعت از نقطه‌ «الف» می‌خواهد به نقطه‌ «ب» برسد و اگر این را تنها هدف آن بدانیم، از سایر مقاصد خالی است و به‌زعم راوی وقتی انسان از قصد در انجام کاری فارغ می‌شود، بدن او در تعادل کامل با محیط قرار می‌گیرد و در این موقعیت جسم در هماهنگی با هستی به نوعی پویایی بی‌دلیل می‌رسد. گویی تعادل وقتی اتفاق می‌افتد که انسان از گشتن ارادی به‌دنبال علت دست بردارد و خود را به جریانی خودبه‌خودی از حرکت بسپارد.

ضربه‌ای که زن ناشناس در یکی از پیاده‌روی‌های بی‌اراده‌ راوی به سرش وارد می‌کند، به‌نوعی تلنگری برای شروع سلسله‌تحلیل‌های او از واقعیت و ابعاد مختلف آن است. راوی به‌دنبال زن می‌گردد و در واقعیت و خیال داستان زندگی او را در برهه‌های مختلف شرح می‌دهد. اما نمی‌توان هیچ‌گاه مرزی میان حقیقت و خیال در آنچه که راوی می‌گوید قائل شد. اینکه دقیقا کجای داستان به واقعیت زندگی زن می‌پردازد معلوم نیست. همیشه در داستان ضربه‌ای هست که همانند ضربه‌ای که به سر راوی وارد شده ما را از برداشت زودهنگام درباره حقیقت و مرزبندی میان آن با مجاز بر حذر می‌دارد. همیشه زیرپای مخاطب با واقعیتی که خیلی هم دلیل متقنی برای آن وجود ندارد، خالی می‌شود. آن‌وقت است که نمی‌شود فهمید آنچه پیش‌رو می‌بینیم «خیالی واقعی» است یا «واقعیتی خیالی»؛ چیزی که دقیقا در اثر متناظر با آن، یعنی تابلوی «قوها انعکاس فیل‌ها» رخ می‌دهد. تصویری که موتیف اصلی این رمان را نیز تشکیل می‌دهد و راوی در میانه‌ اتفاقات مهم و تعیین‌کننده‌ داستان به آن بازمی‌گردد و برای توجیه آنچه می‌گذرد از آن کمک می‌گیرد.

اینکه چنین رویکردی در برخورد با واقعیت و خیال از کجا می‌آید جوابی سهل و ممتنع دارد و آن چیزی نیست جز پیچیدگیِ جهان امروز. جهانی که در آن به‌سادگی زیرپای انسان مطمئن از جایگاه خویش خالی می‌شود. جهانی که حتی برای کوچک‌ترین مسائل آدمی جوابی قطعی ندارد. جهانی که در آن مجاز همان‌قدر می‌تواند واقعی به‌نظر بیاید که واقعیت و در ازای اطمینانی که از بشر می‌گیرد به او عدم‌قطعیت هدیه می‌دهد. جهانی که همواره درصدد نقض خویش است. در جایی از کتاب تمامیِ این جدل پایان‌ناپذیر میان حقیقت و خیال به لطیفه‌ای تعبیر می‌شود که در هر قسمت از آن، قواعد بازیِ قسمت قبل نقض می‌شود. اگر در بخش ابتدایی اسبی قواعد طبیعت خویش را زیر پا می‌گذارد و حرف می‌زند، در بخش دوم این قاعده نقض می‌شود تا مخاطب را در میانه‌ حقیقت و خیال، سردرگم نگه دارد. نوعی از بازی که همان حکایتِ زندگی پیچیده و قطعیت‌ناپذیر انسان امروزی است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...