به عنوان یک پناهنده ویتنامی فکر می‌کنم لازم است که هم به تاریخ سخاوت آمریکایی‌­ها توجه کنیم و هم به تاریخچه سختگیری و گزینش آنها... ک روایت سوم‌‌شخص است از ‌‌نظر کسی که بسیار مردانه، بسیار زن‌ستیز و بسیار معتقد به تبعیض جنسیتی است... ده‌هاهزار ساعت را صرف مطالعه کرده‌ام، زیرا باید به‌طور عمیق و گسترده مطالعه کنید تا بدانید چه‌کاری انجام دهید


مینا وکیلی‌نژاد | آرمان ملی


جنگ سال‌های ۱۹۵۵ تا ۱۹۷۵ آمریکا با ویتنام یکی از خشونت‌بارترین وقایع نیم دوم قرن بیستم بود که به مهاجرت صدها هزار نفر انجامید که یکی از آنها ویت تان نون یا ویت تان نگوین [viet thanh nguyen](۱۹۷۱) بود. او به عنوان یک پناهنده ویتنامی در آمریکا توانست خود را در سال ۲۰۱۵ به عنوان یک نویسنده ویتنامی-‌آمریکایی تثبیت کند. او با نخستین رمانش «همدرد» توانست انبوهی از جوایز معتبر جهانی را از آن خود کند که مهم‌ترین‌شان جایزه پولیتزر ۲۰۱۶ بود. جایزه‌ ادگار آلن‌پو، جایزه‌ سِنتر، مدال کارنجِ انجمن کتابخانه‌ آمریکا‌‌ برای برترین رمان و جایزه‌‌ آسیایی‎-آمریکا‌‌یی در ادبیات داستانی از انجمن کتابداران آسیایی‎-آمریکا‌‌یی از دیگر جوایز این رمان است؛ «همدرد» توسط معصومه عسکری ترجمه و از سوی نشر کتاب کوله‌پشتی منتشر شده است. کتاب بعدی ویت تان نون مجموعه‌داستان «پناهندگان» است که در سال ۲۰۱۷ منتشر شد و جایزه آسیا/پاسفیک آمریکا را برای داستان به دست آورد. این کتاب توسط سیدسعید کلاتی ترجمه شده و نشر هیرمند آن را منتشر کرده است. آنچه می‌خوانید گفت‌وگو با ویت تان نون درباره «همدرد» و «پناهندگان» با نقبی به وضعیت مهاجران در قرن ۲۱ است.

ویت تان نون یا ویت تان نگوین [viet thanh nguyen]

داستان آمدنت به آمریکا به‌عنوان پناهنده چهارساله از ویتنام سازنده و تاثیرگذار است. چرا آمریکا باید به مساله پناهندگان سوری وارد شود؟

در سال 1975 زمانی که جنگ ویتنام به پایان رسید، ایالات ‌متحده کار بسیار مهمی انجام داد: حدود 150 هزار پناهنده ویتنامی را که من یکی از آنها بودم پذیرفت. در چند دهه بعد، آنها صدهاهزار نفر دیگر را نه‌تنها از ویتنام، بلکه از کامبوج و لائوس هم به عنوان پناهنده پذیرفتند. ایالات ‌متحده تمامی پناهندگانی را که می‌خواستند وارد این کشور شوند قبول نکرد، حتی اگر تعهدات خاصی نسبت به کشورهای مبدأ داشت. به عنوان یک پناهنده ویتنامی فکر می‌کنم لازم است که هم به این تاریخ سخاوت آمریکایی­‌ها توجه کنیم و هم به این تاریخچه سختگیری و گزینش آنها، درنتیجه می‌توانیم بفهمیم که در حال حاضر ایالات متحده با پناهندگان سوری گزینشی عمل می‌کند. اما این یک سنت مهمان‌نوازی و سخاوت است که می‌توان از آن استفاده کرد. در این صورت، وظیفه افرادی مثل من که از این مهمان‌نوازی انتخابی بهره‌مند شده‌اند این است که به سایر آمریکایی‌ها یادآوری کنند که در گذشته چه کاری انجام داده‌اند و آنها را تشویق کنند که این کار را ادامه دهند.

آیا اعتقاد داری که نویسندگان آمریکایی نقش سیاسی دارند، مخصوصا درحال حاضر؟

این تعهد برای صحبت‌کردن به عنوان وجدان کشور یا جامعه‌ای که آنها در آن زندگی می‌کنند همیشه بخشی از ادبیات آمریکا بوده ‌است، اما شاید کاری بوده که نویسندگان آمریکایی در چند دهه گذشته در انجام آن دچار تردید و تزلزل شده‌اند؛ زیرا سیاست چندان ضروری به نظر نمی‌رسد. تنها جنبه مثبت دولت ترامپ این است که نقش سیاسی نویسندگان را روشن کرده ‌است. ما از زمان جنگ ویتنام این سطح از تعهد سیاسی را در مورد بخشی از نویسندگان آمریکایی شاهد نبوده‌ایم. هرگز نویسندگانی را ندیده‌ام که از یک موضوع خشمگین باشند یا انگیزه بحث و گفت‌وگو درباره مسائل سیاسی را داشته باشند و این موضوع جالبی است. نویسندگان به خیابان‌ها و مقالات نوشتاری علاق­مند شده‌اند و ترجیح می‌دهند جزء روشنفکران عمومی محسوب شوند. همچنین این موضوع که آنها انگیزه‌های سیاسی را در نظر می‌گیرند و آنها را در نوشته‌های تخیلی خود القا می‌کنند بسیار اهمیت دارد. ادبیات داستانی معاصر آمریکا تحت‌تأثیر نوشته‌های معمولی غیرسیاسی قرار گرفته است.

علاوه بر اینکه نویسنده فعالی هستی، در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی هم تدریس می‌کنی. می‌توانی به ما بگویی به دانشجویانت در دانشگاه چه توصیه‌هایی می‌کنی؟

چیزی که به دانشجویانم و به همه افراد دیگر می‌گویم این است که اسرار زیادی برای نویسنده‌شدن وجود ندارد. چیزهایی که برای من بسیار مهم بوده‌اند این سه مورد هستند: نوشتن زیاد، خواندن زیاد و صبوربودن. همه اینها واقعا سخت و دشوار و از نظر مفهوم بسیار ساده هستند، اما انجام‌دادن‌شان برای مردم سخت است. باید خیلی زیاد بنویسید زیرا تنها راه یادگیری اینکه چطور باید بنویسید این است که تمرین کنید. مالکوم گلدول گفته انجام تمرین نویسندگی لازم و ضروری است و فکر کنم من چیزی حدود ده‌هزار ساعت را صرف تمرین و یادگیری نحوه نوشتن کردم، اما مطمئنم این کار هزاران ساعت طول ‌کشید. همچنین قطعا ده‌هاهزار ساعت را صرف مطالعه کرده‌ام، زیرا باید به‌طور عمیق و گسترده مطالعه کنید تا بدانید چه‌کاری انجام دهید، بدانید کارتان با چه نوع سنت‌های ادبی تناسب دارد و چگونه به این سنت‌ها اشاره کنید. و درنهایت، باید صبور باشید؛ مگر اینکه یکی از آن نوابغی باشید که در 25 سالگی موفق می‌شوند کتابی بنویسند که یک‌میلیون دلار فروش داشته باشد، در غیراین‌صورت، شما و بیشتر نویسنده‌ها باید سال­ها، حتی دهه­‌ها، در گمنامی سخت کار و تلاش کنید تا در آینده نویسنده­ شناخته‌شده‌­ای شوید.

یک سوال در مورد زبان. یکی از نکات جالب در مورد کتاب «همدرد»، تسلط کامل راوی بر زبان انگلیسی-آمریکایی و ویتنامی است. در ابتدای رمان او به ما می‌گوید که اگر صدایش را از پشت تلفن بشنویم فکر می‌کنیم که آمریکایی است. اما در کتاب «پناهندگان»، لحظات بسیار بیشتری از سردرگمی و عدم درک زبانی وجود دارد و در قسمت‌های مختلف کتاب فرآیند یادگیری زبان انگلیسی مورد توجه بوده است. آیا خاطراتی از یادگیری انگلیسی داری؟ یا تجربه­ات در زمینه زبان، تاجایی‌که به‌یاد داری، همیشه شامل زبان انگلیسی بوده است؟

یادم می‌آید وقتی شش یا هفت ساله بودم به کتابخانه می‌رفتم و خودم را در کتاب‌ها غرق می‌کردم. پدر و مادرم من را به کتابخانه بردند، اما به من انگلیسی یاد ندادند. به‌هرحال، چند تا از معلم­های فوق‌العاده‌ای که داشتم این کار را برایم انجام دادند یا تلویزیون این کار را کرد یا فقط محیطی که به عنوان یک کودک خردسال در آن زندگی می‌کردم و مجبور بودم در آن زنده بمانم و زبان انگلیسی را یاد بگیرم. خاطراتی که دارم از درد و ناراحتی است. یکی از اولین خاطراتم وقتی بود که چهارساله بودم و از پدر و مادرم دور شده بودم و پیش پدر و مادر تعمیدی­‌ام رفته بودم. آنها می‌خواستند احساس کنم در خانه خودم هستم، برای همین، چوب غذاخوری آوردند و گفتند: «هی، به ما یاد بده چطور از چوب غذاخوری استفاده کنیم.» من واقعا نمی‌دانستم چطور از چوب غذاخوری استفاده کنم. آن لحظه را به وضوح به‌یاد می‌آورم: احساس خجالت و شرمندگی از اینکه نمی‌دانستم چطور از این چیزها استفاده کنم و احساس سرافکندگی از اینکه چیزی را که آنها انتظار داشتند بلد نبودم.

اگر بخواهیم به کتاب «پناهندگان» و «همدرد» رجوع کنیم چه چیزهایی از این مواجهه زبان می‌بینیم؟

کتاب «پناهندگان» در برخورد با مقوله زبان واقع­گرا است، زیرا نشان می‌دهد افرادی که پناهنده هستند سطوح متفاوتی از استعداد یادگیری زبان انگلیسی را دارند و قصد دارند با این مبارزه کنند. این یک چالش رسمی برای یک نویسنده است. اگر خود داستان به زبان انگلیسی روان نوشته شده باشد، چطور می‌توانید بدون اینکه به تسلط ناقص مردم بر زبان اشاره کنید، این استعدادها و توانایی‌های متفاوت را نشان دهید و توجیه کنید؟ من مجبور بودم راه‌هایی برای نشان‌دادن استعدادهای مختلف مردم در زمینه یادگیری زبان در این کتاب پیدا کنم. در کتاب «همدرد» تصمیم گرفتم که مسیری کاملا متفاوت را انتخاب کنم و این شخصیت را ایجاد کنم که بر هر دو فرهنگ به یک اندازه مسلط است. این یک داستان تخیلی است. آیا چنین شخصی واقعا وجود دارد؟ آیا چنین شخصی می‌تواند وجود داشته باشد؟ نمی‌دانم. اما بدون‌شک می‌دانم که در طول جنگ ویتنام، ویتنامی­هایی بودند که واقعا به زبان انگلیسی مسلط بودند، اما اینکه آیا آنها به حدی بر زبان انگلیسی تسلط داشتند که بتوانند مانند یک فرد بومی انگلیسی‌زبان صحبت کنند یک موضوع دیگر است. اما فکر کردم، خب، چراکه نه؟ آیا باید این احتمال را به خاطر باورنکردنی‌بودن آن رد کنیم، همانطور که برخی از منتقدان ویتنامی من گفته‌اند که واضح است این یک رمان آسیایی-آمریکایی است که توسط یک آسیایی-آمریکایی نوشته شده ‌است و هیچ یک از مردم ویتنام ممکن نیست بتوانند اینطور صحبت کند؟ شاید، شاید هیچ احتمالی وجود نداشته باشد.

اما چرا باید خود را با محدودیت‌های واقع­گرایی محدود کنیم؟ چرا نمی‌توانیم تصور کنیم که افراد استثنایی وجود دارند که قادر به انجام کارهای استثنایی هستند؟ یا چرا نمی‌توانیم در بعضی موارد، واقع‌گرایی کامل و محض را کنار بگذاریم؟ این موضوع به قصد و هدف سیاسی و زیبایی‌شناختی من برمی‌گردد که می‌خواهد علیه محدودیت‌هایی وارد عمل شود که نویسندگانی که با پناهندگان و مهاجرانی که زبان انگلیسی باید زبان دوم آنها باشد سروکار دارند با آنها مواجه می­شوند. این تقاضا برای واقع‌گرایی مشکلات زیادی برای نویسندگانی مانند من ایجاد کرده‌ است که با پناهندگان و مهاجران سروکار داشته‌اند. ما در مورد واقع‌گرایی نمایش آنچه مردم پشت سر می‌گذارند نگران هستیم. می‌خواستم در درجه اول، آن را نشان دهم و در درجه دوم، روش‌های رسمی برای مطرح‌کردن آن را پیدا کنم. پس به همین دلیل است که گفتمان آزاد و غیرمستقیم زیادی در کتاب «همدرد» وجود دارد، بدون استفاده از علامت نقل‌قول. این تکنیک به این معنا است که اغلب شما نمی‌دانید که آیا این زبان بازتاب چیزی است که شخصیت داستان در ذهنش به آن فکر می‌کند یا واقعا آنچه را که مردم به هم می‌گویند منعکس می‌کند. همچنین در کتاب «همدرد» به دلایل کاملا عمدی و حساب­شده اجازه نمی‌دهم که ایرادهای گرامری افرادی که به زبان انگلیسی صحبت می‌کنند آشکار شود. درنهایت، از آنجا که نمی‌خواهم در تصورات خوانندگان غیرویتنامی که ناخودآگاه شخصیت­هایی را که دست‌وپاشکسته انگلیسی حرف می‌زنند قضاوت می‌کنند، به ویتنامی­ها انگ بچسبانم، به‌عنوان یک راوی دقیقا خلاف آن را انجام دادم و برای نوشتن از زبان انگلیسی شیوا و ادبی استفاده کردم که هیچ‌کس هرگز نمی‌تواند اعتبار و درستی نوشتار من را به‌عنوان نویسنده یا شیوایی بیان راوی داستان را زیر سوال ببرد. آنها ممکن است از خواندن آن شوکه شوند و می‌توانند بگویند که این واقع‌بینانه نیست، اما قادر نخواهند بود صلاحیت من به‌عنوان یک نویسنده را زیرسوال ببرند.

داستان‌های کوتاه مجموعه «پناهندگان» که در مدت طولانی نوشته بودی اما تا بعد از کتاب «همدرد» منتشر نشده بود، پر از خشونت است، اما نحوه نشان‌دادن این خشونت بسیار متفاوت است. چه نوع رویکردهایی در زمینه نوشتن این مجموعه به تو این امکان را داد که چنین چیزی را تجربه کنی؟

در نوشتن کتاب «پناهندگان»، بر داستان کوتاه واقع‌گرایانه تمرکز کردم که با نوعی ابهام به پایان می‌رسد. این نوعی از داستان کوتاه است که از مطالعه آن لذت می‌برم، اما یکی از آن چیزهایی است که در نویسندگی با آن احساس محدودیت می‌کنم. برای مثال، نمی‌توانستم بفهمم چگونه خشونت را شدیدتر نشان دهم. این کار پیامدهای خوب و بدی داشت. اولین داستان کتاب به نام «زنان سیاه­ چشم» که موضوع اصلی آن یک صحنه تعرض است، از دیدگاه قربانی نشان داده می‌شود. نکته خوبی که فکر می‌کنم در مورد آن وجود دارد این است که چون داشتم آن را از دیدگاه او می‌نوشتم، احساس می‌کردم که باید از ترسیم بیشتر آن خودداری کنم، در مقابل این می‌توان به چگونگی به تصویر‌کشیدن تعرض در کتاب «همدرد» اشاره کرد. در مورد داستان‌های دیگری نیز همین احساس را داشتم. چیزهای وحشتناک مختلفی اتفاق می‌افتد - به‌عنوان مثال در داستان «آمریکایی‌ها»، شخصیت جیمز کارور یک خلبان سابق بمب‌افکن است که احتمالا هزاران نفر را کشته، اما به خاطر موقعیتش هرگز این کشتارها را ندیده است. این هم یک تمرین کنترل‌کننده بود. یک شخص سیاسی می‌خواهد بگوید: «شما هزاران نفر را با بمب­هایتان کشتید»، اما در یک داستان کوتاه از نقطه‌نظر جیمز کارور این امکان وجود ندارد. خشونت باید مهار شود، زیرا این نقطه‌نظر و دیدگاه اوست و این نقطه‌نظر آمریکایی‌ها است. همه ما بمب‌گذاری را انجام می‌دهیم، اما به ندرت در مورد عواقب آن بر افرادی که بمباران می‌شوند فکر می‌کنیم.

کتاب «همدرد» با یک صحنه تعرض به پایان می‌رسد. اصول اخلاقی قراردادن این کار به‌عنوان طرح داستان در یک رمان چیست؟

این رمان به دو بخش تقسیم می‌شود: قسمت اول نمایش کمدی و فکاهی است و قسمت دوم آن تراژدی است. قسمت کمدی با ساخت فیلم در فیلیپین پایان می‌یابد که شامل یک صحنه تعرض است. این فیلم در آن دوره زمانی فیلمبرداری شده، اما این یک مکانیسم به تاخیرافتاده در رمان است: فعلا نمی‌توانیم آن را ببینیم تا بعدا زمان دیدن آن فرابرسد و این همچنین نشانه‌ای از اتفاقاتی است که در ذهن خود راوی اتفاق می‌افتد. من می‌خواستم تعرض سینمایی را در آنجا قرار دهم، زیرا آن چیزها در تخیل آمریکایی جنگ رخ می‌دهند و به نظرم آنها را بسیار مشکل‌ساز هستند. یک انتقاد منطقی برای این موضوع مطرح کرده‌اند: اگر متوجه شدید که این موضوع در فیلم‌های هالیوودی آنقدر مشکل‌ساز است، چرا آن را در رمان خود تکرار کردید، هم به صورت نشان‌دادن سینمایی آن و هم در داستان رمان خود و همچنین در داستان راوی؟ این سوال بسیار خوبی است و انتقاد بسیار خوب و بجایی است. احساس می‌کردم که باید آن صحنه‌ها را به خاطر شخصیتی که ساخته بودم و به خاطر روایت جاسوسی که انتخاب کرده بودم، در داستان قرار دهم. کتاب «همدرد» یک روایت سوم‌‌شخص است از ‌‌نظر کسی که بسیار مردانه، بسیار زن‌ستیز و بسیار معتقد به تبعیض جنسیتی است. از دیدگاه او، هیچ راهی برای به تصویرکشیدن چیزی مانند این وجود ندارد که یک نظر و برداشت انتقادی در مورد تعرض ارائه دهد، بنابراین خواننده باید رخ‌دادن آن را ببیند. چرا باید این صحنه باشد؟ آیا می‌توانستم چیز دیگری را انتخاب کنم؟ دوسوم رمان را نوشته بودم که متوجه شدم راوی من کیست. من او را خیلی دوست داشتم، هرچند او شخصیت پیچیده‌ای داشت. اما همچنین باید درک می‌کردم که او زن­ستیز و بسیار مردسالار است و این چیزی بود که به عنوان نویسنده از آن لذت می‌بردم، که باعث می‌شد سوال کنم چرا من از آن به عنوان نویسنده از آن لذت می‌برم. می‌خواستم نشان دهم که زن­ستیری و تبعیض جنسیتی که او از آن لذت می‌برد، که برخی از خوانندگان احتمالا از آن لذت می‌برند، در یک طیف وجود دارد. در یک‌سوی این طیف، حالت ناخوشایند مردانگی و زن­ستیزی قرار می‌گیرد که خشونت جنسی است. او باید با آن مواجه می‌شد، من باید با آن روبه‌رو می‌شدم، و خوانندگانی که از اعمال او لذت می‌بردند باید با آن روبه­رو می‌شدند. هنگامی که تصمیم­های رسمی مشخصی گرفتم - داستان جاسوسی، روایت اول‌شخص، داستان مردانه و زن­ستیز- احساس ‌کردم، نتیجه‌گیری منطقی این است که یک تعرض اتفاق بیفتد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...