قطار به مقصد خواهد رسید | اعتماد


«ملال جدول‌باز» طرح ساده‌ای دارد؛ طرحی که بیشتر به ‌نظر می‌رسد می‌تواند بستر شکل‌گیری یک داستان بلند باشد نه یک رمان. اما ایرج کریمی در بست‌ و گسترش این طرح، تمهیداتی اندیشیده است که چه به‌ عمد باشد و چه به ‌سهو، اثر داستانی‌اش را به رمانِ کوتاه بدل کرده است. فرمی که تجربه‌های موفقی در تاریخ ادبیات داستانی فارسی داشته است اما در سال‌های اخیر و به‌ خصوص از دهه هشتاد به این ‌سو، کمتر اثری سراغ داریم که وقتی برچسبِ «رمان کوتاه» را بر پیشانی‌اش دارد، موفق شود از زیر این برچسب سربلند بیرون بیاید. اکثر این آثار نهایتا توانسته‌اند داستان بلند باشند. نقطه ضعف مشترکی هم در این دست آثار وجود دارد؛ اغلب آنها فاقد توانِ شخصیت‌پردازی‌اند و از آن مهم‌تر حتی، شخصیت‌شان در طول اثر داستانی هیچ تحولی را از سر نمی‌گذارند. به عنوان مثال اگر داستان را در نقطه الف آغاز می‌کند، در همان نقطه هم به پایان می‌رساند. ملال جدول‌باز اما فاقد این نقطه‌ضعف است و شاید این پررنگ‌ترین ویژگی مثبتِ این اثر است. «مهران»، راوی و شخصیتِ اصلی اثر، در آغاز داستان به‌ لحاظ شخصیتی در نقطه الف است اما در انتهای داستان به نقطه ب می‌رسد، او از ملالی روزمره و گریزان از عشق، به عشق پناه می‌برد، آن هم خارج از سانتی‌مانتالیسم و به ‌شکل درخشانی با دلایلی محکم که در بستر داستان شکل گرفته‌اند.

نگاهی به ملال جدول باز ایرج کریمی | رها فتاحی

رمان کوتاه ایرج کریمی، روایتِ زندگی زن و شوهری به نام مهران و «هما» در سال‌های دهه شصت، در اوج کشاکش‌های سیاسی و جنگ است. شغل شخصیت اصلی ساخت جدول کلمات متقاطع و نمونه‌خوانی برای روزنامه است و همسرش خانه‌دار. آنها بچه‌دار نمی‌شوند و در تلاشند که این مشکل را از طریق راهکارهای پزشکی حل کنند. در آغاز داستان، مهران برای تحویل گرفتنِ پسربچه‌ای به نام «سهند» به زندان می‌رود. سهند، بچه پسرعمه مهران است، پسرعمه‌ای که به ‌همراه زنش در زندان اوین است. مهران بارها تاکید می‌کند که یک‌بار و در ازدواج اولش تجربه عشق را از سر گذرانده و دیگر نیازی به آن ندارد، از عشق گریزان است و بی ‌آنکه بداند غرق در ملالی است که به ‌نظر می‌رسد معتنابه شرایط زندگی در آن دهه از تاریخ ایران است.
کریمی برای رمانش زبانِ گزنده آغشته به طنزی انتخاب کرده است که برخی انتقادهای اساسی او را که اثرش را به یک داستانِ انضمامی بدل کرده است، زیر لوای همین زبان مطرح می‌کند. نکته درخشانِ کاری که کریمی با زبانِ مینیمالِ اثرش رقم زده، لحنِ پشتِ اثر است. او با زبانی طنز، لحنی محزون ساخته که در بخش ‌بخشِ اثر به‌ چشم می‌خورد. لحنی که باز هم چون محتوای اصلی اثرش، «زندگی در ملال» به‌نظر می‌رسد زیر آن همه فشار سیاسی و اضطرابِ موشک‌بارانِ هر شب و هر شب، گریزی از آن نیست. انگار زندگی در آن سال‌ها سرشار از چنین لحنی است و هر لحنِ دیگری ساخته‌ای دروغین است و شدیدا توی ذوق می‌زند. طنزِ مبتذلِ پدرزنِ راوی، روشنفکری نخ‌نما و پوچِ همسر اولش، عشقِ سطحی و هیجان‌زده دوست و همکارِ راوی، ادعای فعالیتِ سیاسی پسرِ دوستش و... همه و همه تلاش‌های آدم‌ها در آن روزگارِ [...] است برای ساختِ لحن‌های دیگری برای زندگی‌شان، تلاش‌هایی که به ‌وضوح به شکست و فقدانِ معنا منتهی می‌شوند.

رویکرد و مواجهه کریمی نسبت به تاریخ، شیوه جالبی است. چیزی شبیه به آنچه «میلان کوندرا» به آن باور داشت. کوندرا به‌ جای اشاره مستقیم به شرایط تاریخی حاکم بر فضای رمان‌هایش اعتقاد داشت که باید تاکید را بر جزییاتِ به ‌ظاهر بی‌اهمیتی گذاشت که زندگی آدم‌ها را در آن بستر تاریخی تحت‌تاثیر قرار می‌داد. به عنوان مثال کوندرا اوجِ فشارهای سیاسی کمونیست‌های چک را در رمانِ «زندگی جای دیگری است» با ممنوعیت استفاده از زیرشلواری نشان می‌دهد. در آن مقطع از تاریخ، پوشیدن زیرشلواری‌های خیلی کوتاه نمادِ بورژوازی به‌ حساب می‌آمد و مردمانِ چک اجازه نداشتند چیزی جز زیرشلواری‌های پاچه‌دارِ نسبتا بلند بپوشند. چطور می‌توان خفقان و حضورِ پررنگِ حاکمان را در زندگی آدم‌ها، از این دقیق‌تر نشان داد؟ آنها تا خصوصی‌ترین و پنهان‌ترین جزییات زندگی آدم‌ها نفوذ کرده‌اند و چنان ترس و قدرتِ سیاه خودشان را نفوذ داده‌اند که آدم‌ها حتی در لحظاتی که در پستوی خانه لباس‌شان را عوض می‌کنند، سرشار از ترس می‌شوند که مبادا کسی زیرشلواری آنها را ببیند. چطور می‌توان نشان داد که در چنین حکومت‌های پساتوتالیتری تمام شهروندان بالقوه مجرمند؟

کریمی نه با آن دقت و ظرافت کوندرا اما با اشاره به چنین جزییاتی به سراغ تاریخ رفته است. در آثارِ اخیرِ ادبیات داستانی فارسی، مواجهه با تاریخ بسیار مستقیم بوده است. می‌توان گفت در اکثر مواقع تاریخ خودش سوژه داستان‌ها بوده و داستان‌ها در موفق‌ترین حالت‌شان بدل به بازتولیدِ تصاویری از تاریخ بوده‌اند. درواقع بسیار به‌ندرت سراغ داریم آثاری را در دهه‌های اخیر که به تاثیر تاریخ بر زندگی آدم‌ها پرداخته باشند. ملال جدول‌باز اما به سراغ همین تاثیرها رفته است. بمباران در داستان هست، اما حتی یک گلوله شلیک نمی‌شود، آنچه از بمباران در داستان احساس می‌شود، فقط اضطراب است و از قضا یکی از مهم‌ترین اتفاقاتِ داستان در یکی از همین شب‌های پناه بردن به زیرزمین رخ می‌دهد. شاید بزرگ‌ترین بمبِ زندگی مهران در یکی از همان شب‌ها منفجر می‌شود، جایی که او مدت‌های مدیدِ تلاشش برای پنهان نگه‌ داشتنِ علاقه‌اش به پسربچه همسایه از هما را، با سیلی‌ای که به صورتِ سهند می‌زند، نقش‌ برآب می‌کند. کریمی خفقان سیاسی را هم لابه‌لای جزییات ساختِ جدول‌های شخصیت اصلی پنهان می‌کند. جایی از اثر مهران سوالی طرح کرده که جوابش دو حرف است، سوال این است: «خانه دوست کجاست» و پاسخ دو حرفی می‌شود: «کن». ممیزِ نشریه اما قیامتی بر سر این موضوع به‌پا می‌کند و راوی به چندین جرم متهم می‌شود. تقلیلِ خانه دوست به شهری ساحلی در فرانسه که پر از زنان برهنه است! تحقیرِ اثرِ درخشانِ عباس کیارستمی و طعنه زدن به روشنفکران و... او هیچ کار خاصی نکرده است، اما از آنجا که شهروندان باید بالقوه مجرم باشند، او نیز مجرم است، فقط کافی است یک نفر مثلا ممیز ضامن نارنجک اتهاماتِ او را بکشد. رمانِ کوتاهِ ملال جدول‌باز پر از چنین جزییاتی است که اثر را در آناتی بدل به اثری درخشان می‌کند اما در لحظاتی هم به اثر لطمه وارد می‌کند. ایجازِ داستان در برخی فصل‌ها بدل به ایجازِ مخل شده و شاید اگر برخی از فصل‌ها حذف می‌شدند لطمه‌ای به اثر وارد نمی‌شد، چراکه با ایجازِ اعمال شده، آن فصل‌ها کارکردشان را از دست داده‌اند.

شخصیت‌پردازی ملال جدول‌باز، بیش از هر چیز بر کنش‌های آدم‌ها متمرکز است و کریمی در پیاده‌سازی این روش موفق بوده است. آدم‌های داستان را می‌شود باور کرد و به خاطر سپرد و شاید بیشتر از همه آنها سهند را. سهند، فرزندِ زن و شوهری است که هر چند در رمان به ‌صورت مستقیم اشاره نمی‌شود اما به‌ دلیل فعالیت سیاسی در زندانند- و شاید این یکی از ضعف‌های اصلی اثر است، چراکه اگر شما بر آن مقطع تاریخ ایران مسلط نباشید، نمی‌توانید دلیل زندانی شدن آنها را حدس بزنید، هر چند می‌شود حدس زد که ممیزی‌ها چنین مشکلی را ایجاد کرده‌اند اما در اثرِ حاضر این یک ضعف به‌حساب می‌آید. راوی چند روز که از حضور سهند می‌گذرد، یک شب به زنش می‌گوید: «سهند ناگهان وجود دارد.» و بعد در توضیح این حرف ناتوان می‌ماند و خودش بارها و بارها به حرفی که زده است فکر می‌کند تا معنای حرفش را بفهمد. هر چند او پاسخ مناسبی پیدا نمی‌کند اما حقیقت این است که سهند «ناگهان» وجود دارد. سهندِ خودِ زندگی است که ناگهان وجود دارد. سهند، محتوای این اثر است. سهند، گره‌گشای داستان است، سهند حتی گره‌گشای زندگی آدم‌هاست و چه‌بسا بتوان راهکارِ خروج از آن همه سیاهی را در او جست. سهند شب‌ها صندلی می‌گذارد و روبه نمای شهر و چراغ‌ها می‌نشیند (منتظر بزنگاه و فرصتی است انگار)، دکمه‌های کتش را هرگز باز نمی‌کند (آماده رفتن است انگار)، به پسر همسایه سیلی می‌زند اما دلیلش را توضیح نمی‌دهد (در لحظه درست عمل می‌کند انگار)، پای قطارِ اسباب‌بازی‌اش می‌نشیند تا باتری قطار تمام شود و به ‌قول خودش قطار به مقصد برسد (تا رسیدن به مقصدی که فقط خودش از آن خبر دارد صبور است انگار) و...

مهران و هما نمی‌توانند سر در بیاورند که مقصدِ مدنظرِ سهند و قطارش کجاست. چرایش واضح است، سهند ناگهان وجود دارد، سهند ناگهانِ زندگی است و قطارش به مقصد خواهد رسید، حتی اگر مهرانی باشد که باتری کهنه‌ای در آن بگذارد. طول مسیر مهم نیست، مقصد مهم است، مقصدِ درستی که سهند آن را یافته است. مقصد درستی که شاید در کفش‌های خالی پدر سهند پس از اعدام نهفته است، مقصدی که مهران در همان جدول کلمات متقاطعش آن را پیدا می‌کند در پرسشی که خودش می‌سازد: «پرنده خوشبختی؟» و پاسخش کنار او است. آنها در پایان داستان به این باور می‌رسند که زندگی جدیدی نیاز دارند که آنها را در مسیرِ رسیدن به مقصد قرار دهد. خانه‌ای نو، دست برداشتن از تلاش برای اضافه کردنِ فرزندی به این جهانِ سراسر سیاه، عاشق هم بودن و شاید از همه مهم‌تر، نداشتنِ پنجره‌ای رو به شب‌های شهر. شهری که هر روز پیش از طلوع آفتاب چندین نفر را از دست می‌دهد و مهران‌هایی با کفش‌های خالی‌ای روی صندلی ماشین‌شان به‌ سمتِ خانه برمی‌گردند و سهندهایی سرخوشند از رسیدنِ قطارشان به مقصد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...