اختصاصی

بیستم شهریور سالروز تولد
سید مرتضی آوینی است. آنچه خواهید خواند؛ یکی از آخرین دست‌نوشته‌های این شهید عزیز است؛ درباره‌ی "نقاشی آبستره" که در کنار برخی دیگر از آثار تجسمی وی؛ به زودی و در کتابی با عنوان "انفطار صورت" منتشر خواهد شد.

حقیقت آن است که نقاشى آبستره یا شیوه‌ی آبستراکسیونیسم؛ مظهرى است عیان براى یک واقعه‌ی باطنى که بشر امروز را از انسان‏هایى که در اعصار گذشته مى‏زیسته‏اند تمایز بخشیده: جدایى از طبیعت. مَثَل جدایى بشر از طبیعت مَثَل جنینى است که از رَحِم مادر خویش انقطاع یافته باشد و هرچند قبول آن‌که بشر از سر غفلت پاى در یک چنین ورطه‏اى نهاده بسیار دشوار است، اما حقیقت جز این نیست. بشر چون عقربى که خود را مى‏گزد، روى به انکار طبیعت و نابودى آن آورده است و علت اصلى این جدایى را باید در جریان تاریخى علم در قرون جدید پیدا کرد؛ هنر مدرن نیز هر چند خود بدان معترف نباشد، تابعى است از همین جریان تاریخى.

این خصوصیت منحصر به هنر مدرن نیست؛ در طول این چند قرن و در سراسر کره زمین، هیچ حرکت، نهضت و یا تحولى را نمى‏توان یافت که تابعى از سیر تاریخى علم - به مفهوم جدید آن - نباشد و یا از آن تأثیر نگرفته باشد.1 علم در صورت تکنولوژى، سلطان‏السلاطین این عصر و صاحب ولایت مطلقه است و همه‌ی انسان‏ها، جز افرادى مستثنا، ولایت آن را بر جان و جسم خویش پذیرفته‏اند.

وابستگى انسان به طبیعت، وابستگى جزء است به کل و این نسبتى است غیرقابل انکار. در تمام طول تاریخ، انسان هرگز حتى در اندیشه‌ی انکار این نسبت نیز نبوده است، چه برسد به آنکه در طلب استقلال از طبیعت برآید و استیلاى بلاشرط بر آن. تنها این بشر جدید است که از سرِ عُجب و اَنانیت - عُجب و اَنانیتى که خود ثمره‌ی علم به مفهوم جدید آن است - روى بدین انکار و استیلا آورده است. استعلا و استیلا مقتضاى روح علوم امروز است. بشر نسبت حقیقى خود را با طبیعت گم کرده است و دیگر نمى‏تواند خود را چون جزئى از طبیعت و فرزند آن بنگرد و بر عاقبت شوم این انکار وقوف یابد.
 

در باب این حقیقت نیز که "هنر آینه‌ی وقایع پنهان روح بشر است" باید به‏کفایت سخن گفت تا روشن شود که چگونه این توهّمِ استقلال از طبیعت، رفته رفته در آثار نقاشان مدرنیست ظهور یافته -  تا آبستراکسیونیسم که مظهر تمامیتِ انقطاع بشر از طبیعت است. یعنى قبله‌ی توجه هنرمند در نقاشى آبستره "تجرد از طبیعت" است، نه "تجرد محض" که بسیارى را همین اشتباه به بیراهه کشانده است.

... و خلاصه براى درک واقعه‌ی آبستراکسیونیسم در تاریخ این عصر باید سیرى معرفتى را طى کرد با این ترتیب برهانى:

- هنر مدرن و على‌الخصوص نقاشى، تابعى است از جریان تاریخى علم در قرون جدید.
- علم نیز سیرى تاریخى در جهت استقلال از طبیعت و غلبه‌ی بر آن و تصرف بلاشرط در آن پیموده است.
- این سیر تاریخى در هنر مدرن به مثابه‌ی آینه‏اى براى وقایع پنهان و آشکار روح بشر انعکاس یافته است.

اما براى آنکه این تحقیق کامل شود باید در "ماهیت نقش و نسبت آن با حقیقت" نیز تأملى داشت به کفایت، و نیز در این معنا که انتزاع و تجرد چیست و آیا لفظ "آبستراکسیون" را مى‏توان معادل "تجرید" گرفت یا نه...

.......................................
1) انقلاب اسلامى ایران از ‏نهضت‏هاى دیگر مستثنا هست.

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...