تراژدی رقص زوربای یونانی | اعتماد


میکیس تئودوراکیس [Mikis Theodorakis] (۲۰۲۱–‌۱۹۲۵) آهنگساز و ترانه‌سرای شهیر یونانی بود که بیش از هزار اثر در کارنامه خود دارد. او موسیقی فیلم‌هایی چون «زوربای یونانی» (۱۹۶۴)، «زِد» (۱۹۶۹) و «سرپیکو» (۱۹۷۳) را ساخته است. او سه‌بار نامزد جایزه بفتا شد و برای فیلم «زِد» برنده این جایزه شد. همچنین برای موسیقی فیلم «سرپیکو» نامزد جایزه گرمی شد و برای موسیقی فیلم «زوربای یونانی» که شامل قطعه معروف «رقص زوربا» است، نامزد جایزه گلدن‌گلوب گردید. او همچنین خالق سه‌گانه ماوتهاوزنیا چکامه ماوتهاوزن است که از آن به عنوان «زیباترین اثر موسیقایی نوشته ‌شده درباره هولوکاست» و شاید بهترین اثر او یاد شده است. تا زمان درگذشتش، او به عنوان شناخته‌شده‌ترین آهنگساز زنده یونان محسوب می‌شد. تئودوراکیس همچنین برنده جایزه صلح لنین نیز شده است.

یادداشت‌های روزانه مقاومت» [Journal de résistance]  میکیس تئودوراکیس[Mikis Theodorakis]

در آوریل ۱۹۶۷، دیکتاتوری نظامی یونان، رهبران سازمان‌های لیبرال و چپ را مجبور به فعالیت زیرزمینی کرد. میکیس تئودوراکیس که در آن زمان مشهورترین شاعر و آهنگساز زنده یونان بود، پیش‌تر در جنگ جهانی دوم علیه فاشیست‌ها جنگیده و توسط نیروهای ایتالیایی، آلمانی و بعدها حکومت راست‌گرای یونان (که مورد حمایت امریکا بود) دستگیر و شکنجه شده بود.

کودتای ۱۹۶۷ برای او به‌ معنای سه سال زندگی در خفا، نوشتن بیانیه‌های اعتراضی، دستگیری و تبعید بود. او در این دوران «یادداشت‌های روزانه مقاومت» [Journal de résistance] را نوشت که شامل اشعار، ترانه‌ها، ادای احترام به شهدا، نوشته‌هایی درباره تبعیدش در یک روستای کوهستانی یونان و یک اوراتوریوی (اثر موسیقایی) سوررئال است. این کتاب به تازگی با ترجمه سروش حبیبی از سوی نشر ماهی منتشر شده است.

در این کتاب، همدردی عمیقی با رنج‌های مردم یونان دیده می‌شود. با این ‌حال، این پرسش مطرح است که چگونه شخصی همچون تئودوراکیس، که بیشتر یک هنرمند رمانتیک و برجسته بود، درگیر سیاست شد، آن‌هم به گونه‌ای که هم خود و هم دیگران را در معرض خطر قرار داد. آن‌طور که در یکی از شعرهایش که در کتاب آمده، از «تراژدی یونانی» می‌گوید که او یک عمر با آن زندگی کرد:
در دوردست، بسیار دور، آوای زندگی به گوش می‌رسد
در بالا، بسیار بالا، شاید روشنایی‌هایی بدرخشد
روشنایی‌هایی که از ما دزدیده‌اند، شهرهایی که از ما ربوده‌اند
تا یاد واپسین غروب، تا کوه‌های دورادور که از آن ما بود.
در دوردست، بسیار دور، تو هستی، و باید باشی
چنان است که گویی به خنده سیمینی تو، در پس این حصار بلند گوش فرامی‌دارم.
روزی که همه‌چیز دانسته شود
و کوه خاطرات منجمد ذوب گردد.
اکنون فقط یک وسوسه مرا در رنج می‌دارد: «اقرارنامه‌ام. چه چیز ممکن است در آن فاش کرده باشم؟»
روزی شاید رنگ‌ها دوباره زنده شوند
و گورها، خانه‌ها و ماتم‌کده‌های محنت و قانون‌ها گشوده‌ گردند
تا ما بتوانیم مردگانمان را بشماریم و ترانه‌های جدیدمان را قسمت کنیم
روزی تو نیز
همه‌چیز را خواهی دانست
تو نیز به یاد خواهی آورد
که در دوردست، بسیار دور، زندگی هست
آن روز
تو دور خواهی بود
و در آن ساعت
من دیگر نخواهم بود...

تئودوراکیس رهبری سازمان جوانان لامبراکیس (وابسته به حزب کمونیست) را برعهده داشت و در مقطعی از اعضای این سازمان خواست که در آتن یک تظاهرات بزرگ برگزار کنند؛ اقدامی که یادآور اشتباه کمونیست‌های آلمانی پس از به قدرت رسیدن هیتلر بود. خوشبختانه، کسی در این تظاهرات شرکت نکرد و از کشتار یا بازداشت‌های گسترده جلوگیری شد، اما تئودوراکیس همچنان از مخفیگاه خود اعلامیه‌های اعتراض‌آمیز منتشر می‌کرد.

با اینکه حزب کمونیست وقوع کودتا را پیش‌بینی کرده بود، هیچ برنامه‌ریزی مشخصی برای مقاومت زیرزمینی نداشت. این مساله باعث شد که تئودوراکیس و دوستانش به بحث در مورد «آنچه که اشتباه پیش رفت» بپردازند و درنهایت تصمیم بگیرند که جبهه میهنی را برای مقابله با دیکتاتوری تشکیل دهند؛ روشی مشابه که پیش از کودتا نیز دنبال کرده بودند. از لحاظ سیاسی، تئودوراکیس با جناح چپ و حزب کمونیست یونان پیوند دیرینه‌ای داشت و از سال ۱۹۸۱ تا ۱۹۹۰ نماینده این حزب در پارلمان یونان بود. با وجود این، در سال ۱۹۸۹، برای کمک به خروج کشور از بحران سیاسی ناشی از رسوایی‌های متعدد دولت آندریاس پاپاندرئو، به عنوان یک نامزد مستقل از حزب راست‌گرای دموکراسی نوین وارد انتخابات شد. او نقش مهمی در تشکیل یک ائتلاف گسترده بین محافظه‌کاران، سوسیالیست‌ها و چپ‌گرایان ایفا کرد. در سال ۱۹۹۰، او بار دیگر به پارلمان راه یافت (همانند سال‌های۱۹۶۴ و ۱۹۸۱) و وزیر کابینه کنستانتینوس میتسوتاکیس شد. او در این دوران علیه مواد مخدر و تروریسم مبارزه کرد و از فرهنگ و آموزش حمایت نمود. تئودوراکیس همچنین همواره به دفاع از آرمان‌های چپ‌گرایانه، بهبود روابط یونان و ترکیه و حل مناقشه قبرس پرداخت. او همچنین به ‌شدت مخالف جنگ عراق بود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...