«وداع با اسلحه» ارنست همینگوی، «تن تن» و «ملوان زبل» از جمله کتاب‌هایی هستند که کپی رایت آنها سال ۲۰۲۵ در آمریکا منقضی شد.

تن تن

به گزارش کتاب نیوز به نقل از مهر، هزاران اثر هنری از اولین چهارشنبه سال ۲۰۲۵ با انقضای کپی رایت آنها در آمریکا وارد مالکیت عمومی شدند. رمان‌هایی چون «وداع با اسلحه» همینگوی تا شخصیت کارتونی «ملوان زبل» از جمله آثار ادبی هستند که این قانون شامل حال آنها شده است.

قانون کپی رایت آمریکا پس از ۹۵ سال برای کتاب‌ها، فیلم‌ها و سایر آثار هنری منقضی می‌شود و آثار موسیقی ضبط شده از سال ۱۹۲۴ نیز دیگر شامل کپی رایت نخواهد بود. این آثار با ورود به مالکیت عمومی، بدون پرداخت هزینه به صاحب حقوق، می توانند تکثیر شوند یا از آنها اقتباس شود. امسال چهره‌های شناخته شده بین‌المللی مانند شخصیت کمیک بوک «تن تن»، که نخستین بار در یک روزنامه بلژیکی در سال ۱۹۲۹ وارد بازار شد و «ملوان زبل» که کاریکاتوریست الزی کریسلرسگار خالق آن بود، شامل این مرور زمان شده‌اند.

مرکز مطالعات حوزه عمومی در آخر هر سال فهرستی از آثار فرهنگی که در سال جدید از شمول حق چاپ خارج می‌شوند، منتشر می‌کند. این مرکز که بخشی از دانشکده حقوق دانشگاه دوک در ایالت کارولینای شمالی است، این فهرست را در وب سایت خود قرار می‌دهد. جنیفر جنکینز، مدیر این مرکز، در وب‌سایت خود نوشت: در سال‌های اخیر ما حضور یک بازیگر هیجان‌انگیز به عرصه مالکیت عمومی را جشن گرفته‌ایم: میکی ماوس اصلی و وینی پو و شرلوک هلمز از آرتور کانن دویل. وی افزود: در سال ۲۰۲۵ حق چاپ موارد بیشتری از میکی ماوس از تصاویر آن در سال ۱۹۲۹، همراه با نسخه‌های اولیه «ملوان زبل» و «تن تن» منقضی شد.

رمان‌های «خشم و هیاهو» نوشته ویلیام فاکنر، «وداع با اسلحه» اثر ارنست همینگوی، «اتاقی از آن خود» ویرجینیا وولف و اولین ترجمه انگلیسی «در جبهه غرب خبری نیست» نویسنده آلمانی اریش ماریا رمارک، از جمله آثار ادبی هستند که از اول ژانویه وارد قلمرو عمومی آمریکا شده‌اند.

فیلم‌هایی که در مالکیت عمومی قرار گرفتند هم عبارتند از «باج گیری» به کارگردانی آلفرد هیچکاک و «ساعت سیاه» اولین فیلم صوتی جان فورد کارگردان برنده اسکار. تصنیف‌های موسیقی منتشر شده در سال ۱۹۲۹، مانند «بولرو» موریس راول آهنگساز فرانسوی و «یک آمریکایی در پاریس» اثر جورج گرشوین هم حق نشر خود را از دست دادند، اگرچه فقط ضبط‌های مربوط به سال ۱۹۲۴ یا قبل از آن در مالکیت عمومی قرار گرفتند.

«ماجراهای تن‌تن» گرچه در آمریکا به مالکیت عمومی درآمده در اروپا به دلیل زمان طولانی‌تر کپی‌رایت، تا سال ۲۰۵۴ همچنان در اختیار مالک آن است.

................ هر روز با کتاب .................

صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...
بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...