خودشیفتگی اصطلاحی است که اولین بار فروید آن را به کار برد. شهاب سمیع‌آذر شخصیت اصلی و خودشیفته و خودبزرگ بین رمان «چهارده سالگی بر برف» نوشته‌ حسین آتش‌پرور است که خود را یکی از بزرگترین شاعران و نویسندگان ایران می‌داند.

چهارده سالگی بر برف» نوشته‌ حسین آتش‌پرور

دوم، خودسوزی استاد شهابی در یکی از شلوغ‌ترین خیابان‌های مشهد به اسم سه‌راه راهنمایی که در آن جلو چشم رهگذران به زندگی‌اش خاتمه می‌دهد. سوم، این عوامل باعث می‌شود که رمان نویسنده، ناتمام باقی بماند. به همین دلیل نویسنده برای پایان دادن به این رمان، بازیگر تئاتری را با کمک دوستش برای جایگزین کردن شخصیت سمیع‌آذر پیدا می‌کند. او شخصیتی متوهم است که در تفکرات خیال‌بافانه خود، به شکلی افراطی فکر می‌کندکه عده‌ای ناشناس به دنبال کشتن و ترور او هستند. شهاب سمیع‌آذر می‌پندارد، هنر نزد او است و بس، و تمام هنرهای ایرانی در وجود او شعله‌ور شده است.

درکل او شخصیتی است همه‌کاره و هیچ‌کاره و مبتلا به خودشیفتگی مزمن و خودبزرگ‌بینی حاد. در اینجا نه فقط او؛ بلکه تمام شاعران محفلی، از زیر تیغ نقد آتش‌پرور دور نمانده‌اند و مورد انتقاد و جراحی خاصی قرار گرفته‌اند. انتخاب آتش‌پرور انتخاب درست و به‌جایی است. او شخصیت‌هایش را واکاوی کرده است و از چون‌وچرای رفتارهای درونی و بیرونی آن‌ها به شکلی کاملا آگاهانه بهره برده است. بیشتر دانشمندان معتقدند که تکبر مشخصه اصلی تشخیص اختلال شخصیت خودشیفته از دیگر اختلالالت مربوط است که علائم مشابهی دارند.

انتخاب آگاهانه شهاب سمیع‌آذر و بعد، جایگزین کردن سعید آبنوس که او هم از لحاظ ساختار رفتاری آدمی همه فن حریف است، انتخاب هوشمندانه‌ای‌ست. این انتخاب و تشابه رفتاری این دو شخصیت هم در فرم اثر و هم در پیشبرد رمان کمک شایانی کرده است. این دو شخصیت، احساس بزرگ منشانه مبنی بر مهم دانستن خود را دارند. از تعریف و تمجید سیر نمی‌شوند. غالباً نسبت به سایرین حسادت می‌ورزند و یا بر این اعتقادند که دیگران به آنها حسادت می‌کنند. نتیجه همه اینها همان خودکشی می‌شود که به آن اشاره شد. بزرگترین اتفاق در زندگی شخصیت‌هایی از این دست، باید مبارزه کردن با همین توهم‌ها و خودبزرگ بینی‌های منفورانه باشد. ایشان 25 نمونه شاهکار ادبی خلق کرده است که همگی نایاب هستند. و وضعیت، همان وضعیت متناقض و ناپایداری می‌شود که گریبان همه‌شان را می‌گیرد. هیچ‌کس سرجای خود نیست و مدام شخصیت‌ها در حال اسم عوض کردن و جایگزین شدن هستند.

دومین مسئله که مهمترین مسئله هم در این رمان می باشد، مسئله (وضعیت ناپدار) است. وضعیت ناپایداری که در وجود تک تک شخصیت‌های این رمان جا خوش کرده است. تغییرات و جابجایی‌های مداوم، که نه فقط در رمان چهارده سالگی بر برف، بلکه وضعیت انسان مدرن است. در فنومنولوژی، تأکید بر تجربه ذهنی فرد به عنوان مبنای اصلی در ادراک واقعیت است. این واقعیت درک شده به شدت وابسته به زمان است و هرگونه تغییر در زمان به معنای تغییر در واقعیت است. لذا بر اساس آنچه هایدگر ترسیم می‌کند هرگونه تصوری که انسان از جهان و واقعیت داشته باشد از طریق «تجربه زمانی» رخ می‌دهد و این همان معنای ناپایداری و تغییر پیوسته در امر واقع است. وضعیتی که به صورت مداوم در رمان در حال تغییراست.آقای آتش‌پرور در این رمان تمام جوانب راسنجیده است و به تک تک اتفاق ها و جابجایی ها وتغییر اسم ها فکرکرده است، چه ازلحاظ زمانی و چه از لحاظ زیستی، و چیزی از دریچه فکری و نگاه او در این مسئله، برای ایجاد کردن این( وضعیت ناپایدار) در رمان چهارده سالگی بر برف دور نمانده است.آتش پرور بیشتر در ایجاد همین (وضعیت ناپایدار)در بطن اثر، بوسیله ایجاد بینامتنیت به (تهی بودگی خود) یعنی اقرارشخصیت ها برای ایجاد یک دیگری متفاوت ونابغه و فرو رفتن درآن نقش یعنی همان تهی بودگی خویش را برگرده می کشند. این وضعیت یعنی رفتن در نقش یک دیگری برای ایجاد یک تولد. ایجاد دیالوگ و گفتمان ها و قراردادن آنها در وضعیتی پوچ، برای پروسه همین تولدهای کاذب است.

تولدپرویزها و جمشیدها با دکمه های رنگی.(رویا منم. من را ببین) تولد این شخصیت ها یعنی همان پرتاب شدگی، همان اضطراب، همان تهی شدگی از خود و رفتن در نقش دیگری. در این حالت اضطراب یعنی ناپایداری. پرتاب‌شدگی یعنی حالت بالفعلی که نشان دهنده بودن ماست. در مفهوم ناپایداری شخصیتی، شخصیت ها بنابه به موقعیت های زمانی و مکانی و خانوادگی با نوسانات زیستی قابل توجهی دست و پنجه نرم می کنند. نمونه اش همان وضعیت ناپایدارجناب مصطفی صلواتی سابق وجناب شهاب سمیع آذر حاضرکه ازهمسرش ماه منیرشهابی جدا می شود. وبعدها درطول رمان جایش را به سعید آبنوس می دهد که رمان بتواند تمام شود. دراین رمان شخصیت ها و تیپ های شاعر هرچند به خودبزرگ بینی مزمنی دچار شده اند، اما باید به این نکته از هایدگرفیلسوف آلمانی هم اشاره کنم « ما زنده بودن خود را فراموش کرده‌ایم». تمام آن شاعرهای که درصف برای خوانش شعرشان برای فلان مرده توی صف ایستاده بودند، زنده بودن خود را فراموش کرده بودند.آنها برای همان تولد کاذب و تهی شدگی خود از مفهوم بودن،دچار همین وضعیت ناپایداربودند.

آرمان ملی

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...