اندیشیدن با احساسات | اعتماد


احساس از ازل ریشه در جان انسان‌ها داشته و دارد. از۳۰۰هزار سال پیش که انسان نئاندرتال آتش را شناخت و آن را حیات‌بخش دانست و از ۱۰۵هزار سال پیش زمانی که دستانش را با احساس بر دیواره غار استاتواس (Estatuas) در شمال اسپانیا کشید و با تمام وجود امنیت را در آن حس کرد و تا انقلابی ناآشکار در دوره پارینه‌سنگی که آفرینش هنردر اروپا رخ داد، همه نشانگر احساسی قدرتمند در وجود انسان است.

سانتیمانتالیسم [Sentimentalism]

احساس، موضوعی کاملا آشنا و ملموس برای همه ما انسان‌ها است زیرا انسان‌ها و حتی حیوانات، زمینه‌های مختلف احساسی را در خود دارند. البته آنچه در روش همگانی با عنوان احساس خوب یا بد از آن تعبیر می‌شود با آنچه در علم روان‌شناسی با عنوان احساس از آن یاد می‌شود، متفاوت است. احساس در روان‌شناسی، اثری است از یک محرک داخلی یا خارجی که از ‌گیرنده‌های حسی تا سیستم اعصاب مرکزی پیش می‌رود و ارزش شناختی خاصی ندارد و اساس آن کاملا فیزیولوژیک است.

می‌توان ادعا کرد، همین احساس است که باعث تعبیر و تفسیر انسان و نوع حیوان از محیط درون و بیرون خود می‌شود که نهایت آن به ادراک می‌انجامد. همان‌گونه که اشاره شد احساس، اثر یک محرک است که توسط مکانیزمی به اعصاب مرکزی انتقال می‌یابد.

احساس نزد داروین
موضوع عاطفه و تکامل احساسات در انسان و حیوانات، در رساله کلاسیک داروین، در سال ۱۸۷۲ ارایه شد. داروین به دنبال آن بود که نظریه انتخاب طبیعی خود را فراتر از تکامل ساختارهای فیزیکی به حوزه ذهن و رفتار بسط دهد و بررسی کند که چگونه احساسات نیز ممکن است به تکامل رسیده باشد. برای استدلال او، این واقعیت مهم بود که برخی از احساسات به یک شکل در مردم سراسر جهان بیان می‌شوند، از جمله در مناطق دورافتاده که مردمان آن تماس کمتری با دنیای بیرون داشته‌اند، برای بیان احساسات عاطفی، یادگیری و انتقال فرهنگ خویش با مشکل ارتباطی روبه‌رو بوده‌اند. این نظریه به او نشان داد که باید یک مولفه موروثی قوی برای احساسات در افراد وجود داشته باشد. همچنین مشاهدات او بسیار حائزاهمیت بود زیرا نشان می‌داد که بروز برخی از احساسات در میان گونه‌های مختلف، به ویژه گونه‌های نزدیک به هم به شکلی مشابه ابراز شده است که نشانگر این واقعیت است که احساسات از نظر فیلوژنتیکی حفظ می‌شوند.

احساس سرچشمه هنر
اما در این فراز و فرود تاریخی تا به امروز احساسات در زمینه‌های مختلف زندگی انسان، زمینه‌ساز تغییراتی شگرف در خط سیر زندگانی آدمیان بوده است. گاه در رفتارهای اجتماعی، گاه در قالب شعر و داستان و همچنین در قالب هنرهای تجسمی، سینما و تئاترو... به گونه‌ای که می‌توان احساس را جزو جدایی‌ناپذیر رفتارهای اجتماعی، هنر و ادبیات دانست. «زیرا می‌توان گفت که احساس، مبدا و سرچشمه هنر است، پس هر تغییری که در آن حاصل می‌شود، مسلما آثار مستقیم بر روح محصول خود [هنرمند] یعنی اثر هنری باقی خواهد گذاشت.»

باید درنظر داشت که احساس و احساسگرایی در جانِ وجود فرهنگ، ادب و هنر ایرانی نیز تا به امروز طنین‌انداز بوده است. در لغت‌نامه دهخدا احساس یا به زبان پارسی سِهش این‌گونه معنا شده است: «درک چیزی است با یکی از حواس. اگر احساس با حس ظاهری باشد آن را مشاهدات گویند و اگر با حس باطن باشد وجدانیات.»

شفیعی کدکنی می‌گوید: «احساس در ادبیات، حالت و اعجابی است که شاعر یا نویسنده از رویداد حادثه‌ای در خویش احساس می‌کند و از خواننده یا شنونده می‌خواهد که با وی در این احساس شرکت داشته باشد. نکته مهم این است که هنرمند، نمی‌تواند احساس و حالت عاطفی را به مخاطب خویش منتقل کند، بی‌آن‌که خود آن حالت را در جان خویش تجربه کرده باشد(7).»

ابوالمجد مجدود بن آدم متخلص به سنایی در طبع استغنای خویش سروده است:

خدایست در هر عنایی معینم
خدایست در هر بلایی ملاذم
شب و روز غرقه در احساس اویم
که تاجیست احسان او بر چکادم

احساس و اندیشه
اولین‌بار واژه «احساس» در زبان انگلیسی در دهه۱۷۴۰م به صورت چاپی ظاهر شده و از آن پس واژه احساسات شروع به ایفای نقشی مهم در ادبیات نموده است.
لویی بِرِدوُلد گفته است، «نمایشنامه و داستان کشف کرد که مهرورزی به بهترین وجه می‌تواند قلب را نرم کند و اشک‌هایی را که نشانه‌ انسانیت است، جاری کند.»

همان‌گونه که اشاره شد یکی از مهم‌ترین اهداف و مقصود هر صاحب قلمی به نوعی ایجاد دگرگونی در اندیشه مخاطبان‌شان است، احساس همواره عنصری مطرح و پراهمیت در عرصه‌ ادبیات بوده و همچنان نیز هست. چنانکه کولریج، شاعر و نویسنده انگلیسی، معتقد بود: «اندیشه‌ ژرف فقط در پرتو احساسی ژرف حاصل می‌شود).»

اصولا یکی از اهداف پدیدآورندگان آثار ادبی، تحت‌‌تاثیر قرار دادن مخاطب از طریق تحریک احساس اوست. این نکته به‌ویژه درباره مکتب رمانتیسم و آنانی که در خلق آثار ادبی از واژگان، عبارات، اصطلاحات و تعبیرات پراحساس یا احساس‌برانگیز بهره می‌جویند مصداق دارد. اما بسیار مشاهده می‌شود که امروزه گاهی برای تحت‌تاثیر قرار دادن بیشتر مخاطبین شاهد گزافه‌گویی و افراط در ترسیم احساس هستیم که می‌توان به آن سانتیمانتالیسم [Sentimentalism] گفت.

سانتیمانتال
استفاده از واژه سانتیمانتال در فرهنگ عامه ایران بدون آگاهی از معنای درست آن به منظور سُخره گرفتن برخی اشخاص، مورد استفاده قرار می‌گرفته است. در سال‌های گذشته این صفت کلامی، به فرنگ رفته‌ها و تحصیلکرده‌ها داده می‌شد و بدون در نظر گرفتن بار معنایی آن که همانا احساسات افراطی داشتن است آن را به عنوان واژه‌ای شیک برای پیروان مُد روز... به‌ کار می‌بردند. البته باید توجه داشت که تعریف واژه سانتیمانتال در فرهنگ معین به معنی دارای ظاهری آراسته و رفتاری همراه با ظرافت، دارای روحیه‌ای ظریف و احساساتی تعریف شده است. شاید این تعریف باعث برداشتی متفاوت از این واژه بوده است.

اما مشکل از آنجا آغاز شد که انسان با غلو کردن در ارایه واژه‌های احساسی، به دنبال جلب‌توجه و انحراف فکری و احساسی دیگران گام برداشت و احساسات‌گرایی افراطی را وسیله‌ای برای رسیدن به اهداف و حتی مقاصد شوم خود قرار داد. به‌طور مثال می‌توان از استراتژی آدولف هیتلر در سخنرانی‌ها و تحریک احساسات طرفدارانش نام برد. او با استفاده از جملاتی احساسی مردم را به وجد می‌آورد. به‌طور مثال کلید سخنرانی هیتلر در ۱۵ مارس ۱۹۲۹درمونیخ این جملات بوده است: «اگر مردها بخواهند زندگی کنند، مجبورند دیگران را بکشند.» او تاکید می‌کرد «کشتن مردم اگر به نفع بقای هم‌نوع شما باشد اشکالی ندارد.» «ما همچنین اعتراف می‌کنیم که هر کسی که جرات کند مانع ما شود او را تکه تکه خواهیم کرد.» «آلمان چکش و دشمنان ما سندان خواهند بود.» او مردم را به اطاعت از فرمان پیشوا ترغیب می‌کرد که مردم نیز باید به این اطاعت خود افتخار کنند...

محبوب طبقه متوسط
محمد فروزنده می‌گوید «احساسات‌گری، [سانتیمانتالیسم] در واقع ابراز احساسات و عواطف بیش از حد و اغراق‌‌آمیز منبعث از مواجهه با یک پدیده است. اساسی‌‌ترین آسیب غلبه این پدیده، سرپوش گذاشتن خودآگاهانه و اغلب ناخودآگاهانه بر وجوه دیگر و غیاب عقلانیت لازم در پارادایم علمی است.»

اما با تمام این مطالب، احساسِ عشق و نفرت نیز جایگاه تمام‌عیاری در جسم و روح ما انسان‌ها دارد. گاهی در تعادلی ناپایدار عاشق می‌شویم و گاهی سراسر وجودمان را نفرت فرا می‌گیرد و درنهایت در غباری از ابر احساسی آغشته به عوام‌فریبی در مسیر جاده بن‌بست احساس‌گرایی افراطی یا سانتیمانتالیسم قرار می‌گیریم که غالبا موجب ناتوانی در ارزیابی عقلانی احساسات می‌گردد، به گونه‌ای که بر اساس آن استدلالی مبالغه‌آمیز صورت می‌پذیرد.

احساس‌گرایی در درجه اول به عنوان یک پدیده، در طبقه متوسط جامعه توسعه یافت که مهربانی و بروز احساس به عنوان یک ویژگی شخصیتی مطلوب در آن به شمار می‌رفت. پیدایش سانتیمانتالیسم ادبی از اواسط تا اواخر قرن هجدهم میلادی در انگلستان بوده و در حدود دهه۱۸۲۰به فرهنگ اروپایی مسلط شده است. یکی از نمایندگان برجسته این ژانر، جیمز تامسون اسکاتلندی بود که مجموعه‌ای از اشعار فصل‌ها را نوشت.

در فرانسه نیز آثار آنتونی پِرِوُست بسیار محبوب بود، خوانندگان مجذوب کتاب‌هایی مانند مانون لسکو و پروفسور انگلیسی شدند. اندکی بعد، فیلسوف و متفکر سوییسی ژان ژاک روسو یکی از رمان‌های اصلی احساسات‌گرایی به نام «ژولی، یا هِلویز جدید» را نوشت. البته ویژگی تمامی این آثار در احساسی بودن و ارجاع اجباری به اخلاق بود.

نویسندگان سانتیمانتال در آن دوره عمدتا از طبقه متوسط جامعه بودند. آنها با گنجاندن لفاظی مذهبی در نوشته‌های خود، غالبا توسط منتقدان سکولار که رفتاری مردانه داشتند مورد انتقاد شدید قرار می‌گرفتند و باعث می‌شد تا به گونه‌ای تحقیرآمیز و اغلب بدون مطالعه آثار نویسندگان زن اواسط قرن نوزدهم، آثار آنها را مورد نقد کوبنده قرار دهند.

دهه زنانه
فرد لوئیس پتی در سال ۱۹۴۰م در کتاب خود این دوره را به عنوان «دهه پنجاه زنانه» توصیف کرد و از «فانی فرن» به عنوان نویسنده‌ای که دارای حزن‌انگیزترین اخلاق زنانه آن دوره است نام برد.

هربرت راس براون نویسنده امریکایی با مطالعه در مورد دوران پیش از جنگ جهانی، سانتیمانتالیسم را یک «بیماری» نامید و نویسندگان زن آن دوره را به دلیل عدم پرداختن به آنچه برای او مسائل «واقعی» بود، سرزنش می‌کرد.

نویسندگان سانتیمانتال آن دوره علاوه بر تلاش‌های خود برای پایان دادن به برده‌داری، مسائل جنسیتی را نیز مورد بررسی قرار داده و بی‌عدالتی‌هایی مانند قوانین مالی و ناتوانی‌های قانونی و نگرش‌های فرهنگی تحقیرکننده به زنان را آشکار کردند. برای مثال، فانی فرن نویسنده امریکایی از استراتژی‌های مرسوم [غلو در بیان ادبی] برای آشکار کردن نابرابری‌ها در وضعیت زنان در نوشته‌های خود استفاده کرد. او با این واقعیت که زنان عاقل را می‌توان بدون هیچ دلیلی در دیوانه‌خانه‌ها حبس کرد و درآمد مالی آنها را دراختیار گرفت و فرصت‌های شغلی استثمارگرانه یا ازدواج اجباری را به آنها تحمیل کرد به رشته تحریر درآورد. البته چنین نوشته‌هایی همواره با جلب همدردی خوانندگان زن و تحسین آنها روبه‌رو می‌شد، ولی با این وجود، باز هم زنان بدون هیچ‌گونه واکنشی از شوهران ظالم خود اطاعت می‌کردند.

سانتیمانتالیسم در نقاشی
سانتیمانتالیسم ادبی در نقاشی آن زمان نیز تاثیر گذاشت و در پایان دوره روکوکو، به هنرهای تجسمی رسوخ کرد. هنرمندانی که در ژانر احساسات‌گرایی کار می‌کردند، از جنبه تاریک طبیعت انسانی دوری نموده و حسادت و طمع، خشم و تمایلات جنسی افراطی را از آثار خود بیرون راندند. به‌طور مثال ژان باپتیست گروز نقاش شناخته‌شده فرانسوی هنرمندی با گرایش سانتیمانتالیسم بود که آثار او مملو از آموزش و افراط‌گرایی در بیان احساس است. او با این آرزو که آثارش بتواند تاثیرات اخلاقی مثبتی در جامعه به‌ جای بگذارد همراه با آثار هنری خود توضیحاتی را نیز ارایه می‌نمود.

باید توجه داشت تصویرسازی سانتیمانتالیسم یا احساسات‌گرایی با فمینیسم، راه خود را به دنیای هنر باز کرد، زمانی که تصویرسازی به هندسه‌های واضح مینیمالیستی و زمینه‌های رنگی خالص انتزاعی پسا نقاشی نزول کرده بود، به وسیله هنر مفهومی از پای درآمد. در حالی که مدت زمان جنبش الگو و دکوراسیون کوتاه بود، اما بازوی سیاسی هنر فمینیستی برای بالا بردن آرمان خود در احساسات‌گرایی ثابت‌قدم ماند. در این خصوص، چیزی که سانتیمانتالیسم اواسط قرن نوزدهم را از دوره‌های دیگر متمایز می‌کند، این است که به‌طور کلی به عنوان جنبشی زنانه شناخته می‌شود.

در ادامه این نگرش، موزه جدید هنرهای معاصر نیویورک در سال ۱۹۴۴م نمایشگاهی تحت عنوان «دختران بد»، را به عنوان سیری بر هنر فمینیستی معاصر برگزار کرد. در این نمایشگاه، عروسک‌های باربی حلق‌آویز شده، نوزادان عقب‌مانده ذهنی که شامل هزاران مواد مصرفی صورتی رنگ بود را در قالب هنر چیدمانی، به نمایش گذاشت. مطمئنا، بسیاری از هنرمندان در نمایش چیدمانی وُمن هاوس یا در نمایشگاه دختران بد، با همذات‌پنداری با موضوع این نمایشگاه‌ها، احساس می‌کردند که انگار در خانه خود هستند.

بنابراین شاید بتوان گفت هنرمندان معاصری که با احساسات‌گرایی سر و کار دارند میراث مستقیم فمینیسم را منعکس می‌کنند.

سانتیمانتالیسم [Sentimentalism]

احساس‌برانگیز یا الهام‌بخش
اما جایگاه سانتیمانتالیسم در هنر چیست؟ آیا اغراق در بروز احساسات و ارایه آن در قالب یک اثر هنری نشان از سانتیمانتالیسم در هنر محسوب می‌شود؟

دکتر ایلانا سیمونز در این رابطه سوالی را مطرح می‌کند. او می‌پرسد: تفاوت بین هنری که احساس را در شما برمی‌انگیزد و هنری که به وسیله احساس الهام‌بخش شماست، چیست؟ او می‌گوید به هر حال، تمام هنرها برای برانگیختن یک احساس یا واکنشی به موضوعی احساسی در زندگی ساخته شده‌اند. یک هنرمند فیلم خود را می‌سازد زیرا به موضوعی فکر می‌کند که برای او ارزش مثبت یا منفی دارد. او می‌خواهد که شما را تحت‌تاثیر احساسات خود قرار دهد. شاید یکی از تعریف‌های هنر احساسی این باشد که تجربه‌ای را که الهام‌بخش احساسات است را با بیانی ساده ارایه کند.

اما دکتر متیو بویلستون، دانشیار دانشگاه باپتیست هیوستن نظری متفاوت دارد؛ او در ۲۰ اکتبر ۲۰۱۷م در مقاله‌ای با عنوان «هنر احساسی چیست و چرا برای شما بد است؟» می‌گوید: به‌طور سنتی، هنر سانتیمانتال هنری است که بر احساسات، عواطف و غم و اندوه یا دلتنگی، به بهای از دست دادن عقل یا منطق تاکید می‌کند. او می‌گوید هنر سانتیمانتال خودآزارگر است و بازنمایی کامل و واقعی موضوع هنر را از طریق جذابیت‌های اغراق‌آمیز خود به احساسات تحریف می‌کند. او در این مقاله، تعریف سانتیمانتالیسم یا «احساس‌گرایی» را گسترده‌تر می‌کند تا بسیاری از تحریف‌های هنری مرتبط را در بر گیرد. او توضیح می‌دهد که هنر با خدای خالق ما چه ارتباطی دارد و چرا قدردانی از هنر احساساتی برای شما بد است. او اشاره می‌کند که هنر سانتیمانتال به هر اثر هنری اطلاق می‌شود که یکی از عناصر موجود در خود را به قیمت فدا کردن عناصر دیگر منحرف یا بیش از حد روی آن تاکید می‌کند. به عنوان مثال، رمان‌هایی که بیش از حد بر طرح داستان به‌ازای سبک تاکید می‌کنند، احساساتی هستند و رمان‌هایی که بیش از حد به سبک داستانی نیز تاکید می‌کنند، به همان اندازه احساساتی هستند.

او اضافه می‌کند اگر فرض کنیم که خداوند، جهان را به شیوه‌ای که یک هنرمند اثر هنری خود را خلق می‌کند ساخته است، پس باید فرض کنیم که هر عنصری از یک اثر هنری با جنبه‌ای از خداوند هنرمند و خالق مطابقت دارد. وقتی به موسیقی گوش می‌دهیم، می‌توانیم این را خیلی واضح ببینیم که برخی از عناصر موسیقی مانند ملودی، هارمونی، ریتم، لحن و صدا، اجزای سازنده هنر موسیقی هستند و در اصل می‌توان گفت آفریده خداوند بوده و نمایانگر جلوه‌ای از شخصیت خلاق اوست. خداوند ملودی، هارمونی، ریتم، لحن، تُن و تمام عناصر دیگر موسیقی را آفریده است. وقتی روی یک عنصر موسیقی به بهای تمام عناصر دیگر تاکید می‌کنیم، مثلا می‌گوییم ریتم، چندین کار منفی انجام می‌دهیم یعنی کل قطعه موسیقی را تحریف می‌کنیم. اگر انسان خدا گونه است، پس وقتی یک اثر هنری می‌سازد، به آن بخش‌هایی از خودش دسترسی پیدا می‌کند که تصویری از خالق هنرمند اوست. در غیر این صورت با تاکید بر یک عنصر از عناصر تشکیل‌دهنده یک هنر به بهای نادیده گرفتن دیگر عناصر آن، سویه‌هایی از هنر آفرینشگر بزرگ را که با شخصیت او مطابقت دارد محدود نموده و مانع از توسعه آن می‌شو، زیرا ما به شکل او ساخته شده‌ایم، اما متاسفانه اجازه می‌دهیم آن خداگونه بودن از طریق استفاده نادرست از احساسات منحرف شود.

سانتیمانتالیسم و زندگی
متیو بویلستون با طرح این سوال که: چگونه سانتیمانتالیسم در هنر این فرآیند زندگی ما را خراب می‌کند؟ می‌گوید اجازه دهید مثال متفاوتی ارایه نمایم: عشق. عناصر عشق شامل رابطه جنسی، شفقت، ایثار، صبر، مهربانی، دوستی و وفاداری است، اما محدود به آنها نیست. اگر ما بر رابطه تنانه به قیمت تمام عناصر دیگر عشق تاکید کنیم، به سرعت متوجه می‌شویم که چرا سانتیمانتالیسم تا این حد برای خودمان مضر است. در واقع، فرهنگ عامه از قبل عشق را با تقلیل آن به یکی از عناصر آن، یعنی جنسیت، احساساتی می‌کند. هنگامی که این بازنمایی احساسی از رابطه تنانه به‌طور خاص برای هدفی ناپسند طراحی شده باشد، آن را هرزه‌نگاری می‌نامیم. او اضافه می‌کند چقدر دلم می‌خواهد برای هنر احساسی سخنی قدرتمند داشته باشیم. اگر خدا عشق است، هر یک از این عناصر عشق با عنصری از شخص خدا مطابقت دارد. اگر شما خدا گونه هستید، با عدم رشد حس صبر، مهربانی، ایثار، دوستی، شفقت و وفاداری در کنار تمایلات خود در ازدواج، هرگز نمی‌توانید به عنوان شخصی خدا گونه در عشق رشد کنید و رشد نخواهید کرد تا توانایی‌های بالقوه خود را برآورده کنید. این مثال با مطالب ذکر شده قبلی متصل است. ریتم از دیرباز با طبیعت ما مرتبط بوده است. بنابراین «احساس‌انگاری» در یک اثر هنری به معنای تمرکز غیرواقعی بر یک قطعه از قلمروی است که هنر پوشش می‌دهد.

در خاتمه باید اذعان داشت که در عصر حاضر استفاده از واژه سانتیمانتال در فرهنگ هر کشوری متفاوت بوده و متاسفانه معنای درست آن با آنچه از دیروز تا به امروز از آن استفاده می‌شده است بسیار تغییر یافته است زیرا سانتیمانتالیسم با هدف تقدس بخشیدن به عشق و عاشقی و تبدیل آن به یک عشق معنوی ظهور کرد. در ابتدا بر پاک بودن و یگانه بودن تجربه عشق تاکید می‌کرد و بر ارزش‌های انسانی ارج می‌نهاد اما به مرور سانتیمانتالیسم جایگاه قدسی خود را به احساسات‌گرایی افراطی داد و در زمینه‌های مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی وهنری و حتی مناسک مذهبی دستخوش ابتذال و از هم گسیختگی بنیادی شد.

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...