فصلی دیگر از داستان بی‌پایان دست‌نوشته‌ها | شرق


پایگاه اینترنتی فرهنگستان زبان و ادب فارسی روز 21 آبان 1402 مصاحبه‌ای از مریم آموسا با مهدی علیایی‌مقدّم منتشر کرد با عنوان «با تصحیح و انتشار دست‌نوشته‌های نیما شناخت ما از او عمیق‌تر می‌شود». آقای علیایی‌مقدّم در این گفت‌وگو ضمن پاره‌ای سخنان درباره نیما یوشیج و آثار او وعده می‌دهد که «امید بسیار است که در نمایشگاه کتاب سال آینده، کتابی شامل اشعار نیما براساس اسناد فرهنگستان منتشر شود که شامل اشعار منتشرشده و منتشرنشده‌ی نیماست. طبعاً اشعار که پیش‌تر منتشر شده‌اند، در تصحیحی که منتشر خواهیم کرد با تجدیدنظر همراه خواهد بود. همه شعرهای نیما را که تاکنون در دو دفتر منتشر شده است با شعرهای منتشرنشده‌ی دیگری از او در قالب یک کتاب منتشر خواهیم کرد».

صد سالِ دگر»، نوای کاروان

اگر بخواهم این سطرها را به اختصار برای آنان که با چندوچون ماجرا آشنا نیستند معنی کنم، باید بگویم که آقای علیائی‌مقدّم ظاهرا قرار است اشعاری از نیما را از دست‌نوشته‌های او در گنجینه فرهنگستان زبان و ادب فارسی استنساخ و منتشر کند و می‌خواهد در این چارچوب دو دفتری را نیز که پیش تر براساس دست‌نوشته‌ها منتشر شده‌اند، یعنی «صد سالِ دگر»، به تصحیح سعید رضوانی و مهدی علیائی‌مقدّم (1396) و «نوای کاروان»، به تصحیح سعید رضوانی (1397) را، به نام خود منتشر نماید. دست مریزاد! آفرین به این درستکاری و پاکدستی! آفرین به این پژوهشگر و آفرین به فرهنگستان زبان و ادب فارسی! در این سال‌ها همه‌جور تعدّی و سرقت علمی دیده بودیم، جز اینکه آن را پیشاپیش باافتخار اعلام کنند و بشارت دهند، آن‌هم در رسانه‌ی نهادی رسمی و دولتی همچون فرهنگستان زبان و ادب فارسی!

آقای علیایی‌مقدّم البتّه عمل خود را زشت و غیراخلاقی نمی‌بیند، بلکه مدّعی است که خدمتی فرهنگی انجام می‌دهد. او برای اقدام خود توجیهی نیز آورده است. معتقد است که بر کار من (سعید رضوانی) «نقدهای جدی» وارد است و ایشان وظیفه دارد مشکلات کار من را برطرف سازد. من در اینجا بر سر کیفیت کار تصحیح خود بحث نمی‌کنم. برعکس، برای آنکه زودتر به نتیجه برسم و خواننده را دردسر ندهم، با آقای علیائی‌مقدّم همداستان می‌شوم و فرض را بر آن می‌گذارم که تصحیح من از اشعار نیما سراسر مغلوط و بی‌فایده است. حال از ایشان می‌پرسم، آیا کیفیت نازل تصحیح من به ایشان حق می‌دهد کتاب‌هایی را که من به تنهایی یا با همکاری او تصحیح کرده‌ام تصاحب و با اعمال تغییراتی در آنها به نام خود منتشر کند؟ این اخلاق علمی و پژوهشی است؟! از آن مهم‌تر، فرهنگستان با چه توجیهی وارد این بازی می‌شود و به چه بهانه‌ای از این سرقت حمایت می‌کند؟ اگر، چنان‌که فرض گرفتم، تصحیح من از اشعار نیما مغلوط است، چرا ایراداتی را که بر آن وارد می‌دانند با من در میان نمی‌گذارند، تا آنها را بررسی و در صورت لزوم اصلاح نمایم؟ علّت چیست که معاونت علمی-پژوهشی فرهنگستان تصمیم می‌گیرد نام مصحّحی را از دو اثرِ منتشرشده حذف کند و آنها را به تملّک شخص دیگری درآورَد؟! اصولاً آقای علیائی‌مقدّم در فرهنگستان از چه امتیاز و رانت ویژه‌ای برخوردار است که حق دارد در سایت رسمی فرهنگستان بی هیچ دغدغه‌ای آثار منتشرنشده ازسوی خودِ فرهنگستان را تخطئه کند؟ آیا همه‌ی اعضا و پژوهشگران فرهنگستان می‌توانند چنین کنند؟ کدام سازمانی رسانه خود را برای تخریبِ خود در اختیار همکارانش قرار می‌دهد؟ چگونه است که مصاحبه‌ی مذکورِ آقای علیائی‌مقدّم که در همه‌جای جهان مصداق خیانت به ﻣﺆسسّه‌ی متبوع قلمداد می‌گردد در سایت رسمی فرهنگستان منتشر می‌شود؟! خوب است و ضروری است که مدیران فرهنگستان درباب امتیازات ویژه‌ی آقای علیائی‌مقدّم و سبب برخورداری وی از این امتیازات توضیح دهند. آقای علیایی‌مقدّم پیش‌تر نیز اینجا و آنجا مطالبی علیه من منتشر کرده بود که هیچ‌گاه به آنها پاسخ ندادم. امّا انتشار سخنان کذب او در پایگاه اینترنتی فرهنگستان را غیرقابل تحمّل یافتم و لازم دانستم واکنش نشان دهم. اینکه فرهنگستان اجازه می‌دهد در سایت رسمی‌اش به پژوهشگری که پانزده سال صادقانه در آن نهاد خدمت کرده گستاخی شود حاکی از بی‌اعتنایی ﻣﺴﺆلانِ آن به اصول اخلاق و حتّی مدیریت است.

آقای علیایی‌مقدّم در گفت‌وگو با خانم آموسا داستان استنساخ اشعار نیما یوشیج از دست‌نوشته‌های موجود در فرهنگستان را نیز روایت می‌کند، امّا به طرزی که جز دروغ‌پردازی نامی بر آن نمی‌توان نهاد. او ادّعا می‌کند که طرح بررسی و بازخوانی دست‌نوشته‌های نیما یوشیج اصولاً فکر او بوده و پیش از او کسی در فرهنگستان به صرافت اهمّیت دست‌نوشته‌ها نبوده است. آن‌طورکه آقای علیائی‌مقدّم در این گفت‌وگو القا می‌کند، ایشان، که اهمّیت نیما را پیش از دیگران کشف کردند، به‌عنوان صاحب طرحِ بررسی دست‌نوشته‌های او، از سر لطف، گروه ادب معاصر فرهنگستان و من را در آن مشارکت دادند. برای پی‌بردن به صحّت و سقم سخنان آقای علیائی‌مقدّم کافی است در نظر داشته باشیم که ایشان در فرهنگستان همکار گروه «فرهنگ‌نویسی» است. مضحک نیست ادّعای ایشان؟ هیچ انسان عاقلی که با ساختار فرهنگستان زبان و ادب فارسی آشنا باشد می‌پذیرد که شخصی از گروه فرهنگ‌نویسی طرحی را درباره‌ی دست‌نوشته‌های نیما یوشیج (که بررسی و بازخوانی آنها طبیعتاً و بی هیچ تردیدی در حوزه‌ی فعّالیت گروه ادب معاصر است) ارائه کرده و سپس گروه ادب معاصر را در آن سهیم کرده باشد؟ بنده‌ی حقیر هیچ. توجّه داشته باشیم آقای علیائی‌مقدّم از زمانی سخن می‌گوید که من و سایر اعضای گروه ادب معاصر فرهنگستان تحت مدیریت ادیب و دانشمند شهیر، جاودان‌یاد استاد احمد سمیعی (گیلانی) انجام وظیفه می‌کردیم! استاد سمیعی اهمیت نیما و دست‌نوشته‌های او را نمی‌شناخت و از مهدی علیائی‌مقدّم آموخت؟! همه‌ی این‌ها به کنار. اگر آقای علیائی‌مقدّم که مدعّی است طرح پژوهشی دست‌نوشته‌های نیما یوشیج از او بوده متن مکتوب طرح را منتشر کند، من همه‌ی گفته‌هایم را پس می‌گیرم و از او عذر می‌خواهم. لابد این امر بدیهی را دیگر آقای علیائی‌مقدّم هم می‌پذیرد که طرح پژوهشی شفاهی ارائه نمی‌شود. نسخه‌ی مکتوب آن کجاست؟

چرا اطمینان دارم که آقای علیائی‌مقدّم نخواهد توانست شرط مرا برآورده و متن مکتوب طرح را منتشر کند؟ به این دلیل ساده که طرح بررسی و بازخوانی دست‌نوشته‌های نیما یوشیج از من بوده است، به قلم من تحریر شده و با امضای من به محضر استاد سمیعی، مدیر وقت گروه ادب معاصرِ فرهنگستان، تقدیم گردیده است. هم از این روست که، برخلاف آقای علیائی‌مقدّم، می‌توانم نسخه‌ای از آن را هر زمان و در هر محکمه‌ای عرضه کنم. البتّه قصد ندارم امتیازی را که آقای علیائی‌مقدّم برای خود قائل شده، حالا من طلب کنم و خود را کاشف اهمّیت نیما و یادداشت‌های او بشناسانم! خیر، پیش از من نیز همگان، هرکس که الفبایی از ادبیات معاصر ایران خوانده است، می‌دانست که حیف است یادداشت‌های نیما در گوشه‌ی کتابخانه‌ی فرهنگستان در گونی بپوسند. لیکن وقتی اوّل بار، چند سال پیش از آغاز طرح، دست‌نوشته‌ها را برهم‌انباشته در گونی دیدم، نتوانستم مسئولان امر در فرهنگستان را به ﺗﺄمین هزینه‌ی تصویربرداری و آرشیوسازی آنها راضی کنم. وقتی این کار چند سال بعد صورت پذیرفت، «طرح بررسی و بازخوانی دست‌نوشته‌های نیما یوشیج» را ارائه کردم.

خواهش و اصرار بی‌حدّ آقای علیائی‌مقدّم برای همکاری در این طرح موجب شد ایشان را به‌رغم هشدارهای دوستان و همکارانْ در متن مکتوب طرح به عنوان همکار طرح معرّفی کنم. دفتر اوّل از اشعار منتشرنشده‌ی نیما یوشیج (صد سالِ دگر) را با یکدیگر منتشر کردیم و برخلاف آن‌چه آقای علیائی‌مقدّم در مصاحبه گفته است در امر تصحیح و انتشار اشعار «اختلاف‌ نظر جدّی» میان من و ایشان وجود نداشت. آن‌چه سبب نقار بود و درنهایت به قطع همکاری پس از انتشار دفتر اوّل منجر شد کم‌کاری آقای علیائی‌مقدّم بود. در این خصوص تفصیل نمی‌دهم، همچنان‌که نمی‌خواهم اینجا از مشکلات عدیده‌ی اجرای طرح نیما در فرهنگستان سخن بگویم. همین‌قدر خواننده را توجّه می‌دهم که آقای علیایی‌مقدّم خود ناخواسته در متن مصاحبه به کم‌کاری‌اش اذعان داشته است، آنجا که در توضیح «اختلاف سلیقه» میان خود و من می‌گوید: «بنده اصولاً شتاب بسیار را برای انتشار اسناد و آثار علمی آفت کار می‌دانستم و می‌دانم». آری، این جمله اشاره به همان مشکلی دارد که موجب پایان‌گرفتن همکاری ما شد، یعنی کم‌کاری آقای علیائی‌مقدّم.

امّا شاید بتوان گفت ماجرا تازه پس از انتشار دفتر اوّل شروع شد. من نظر به کم‌کاری‌هایی که از آقای علیائی‌مقدّم دیده بودم اعلام کردم که دیگر به هیچ روی حاضر به همکاری با ایشان نیستم و استاد سمیعی نیز ادامه‌ی همکاری ایشان با طرح نیما را مفید نمی‌دانست. امّا با کمال تعجّب دیدیم که، برخلاف نظر استاد سمیعی، معاونت علمی-پژوهشی فرهنگستان نه تنها بر ادامه‌ی فعّالیت آقای علیائی‌مقدّم در تصحیح دست‌نوشته‌های نیما اصرار داشت، بلکه همه‌ی این اسناد را یکجا در اختیار او گذاشت. حتّی وقتی او پس از انتشار دفتر دوم از اشعار منتشرنشده‌ی نیما یوشیج به تصحیح من (نوای کاروان) شروع به انتشار مطالبی در مطبوعات علیه آن کرد، پشتیبانی مدیران فرهنگستان از او کمتر نشد، بلکه فزونی گرفت. سوای شخص من، بی‌تردید برای بسیاری از اعضای فرهنگستان این پرسش مطرح است که آقای علیائی‌مقدّم در فرهنگستان از چه رهگذری به این امتیازات رسیده. چگونه عضوی از گروه فرهنگ‌نویسی که عنوان و وظیفه‌ی سازمانی‌اش هیچ ربطی به نیما و اصولاً ادبیات معاصر ندارد و در محیط ادبی ایران هم از کمترین شهرتی در زمینه‌ی شعر معاصر برخوردار نیست صاحب‌اختیارِ چندهزار سند ارزشمندِ بازمانده از نیما یوشیج می‌شود، چنان‌که حتّی استادی چون سمیعی با آن نام و اعتبار نمی‌تواند دست وی را از آنها کوتاه کند؟ آخر هر فرد آشنا با ساختار فرهنگستان به‌درستی می‌داند که بررسی و بازخوانی دست‌نوشته‌های نیما در حیطه‌ی ﻣﺴئولیت اعضای گروه فرهنگ‌نویسی نمی‌تواند بود. آیا خدای ناکرده درمورد آقای علیائی‌مقدّم معیار دیگری در کار است؟ معیاری که امثال من از آن بی‌خبرند، امّا می‌توانند حدس بزنند از چه نوع است؟ به گمانم توضیح فرهنگستان، خصوصاً معاونت علمی-پژوهشیِ آن نهاد، در این باره ضروری است.

امیدوارم این یادداشت آقای علیائی‌مقدّم و فرهنگستان زبان و ادب فارسی را متوجّه نادرستی اقدامی که در پیش گرفته‌اند بکند. بدیهی است که من هرگز از حقوق معنوی خود نسبت به دو مجموعه‌ی «صد سالِ دگر» و «نوای کاروان» چشم نخواهم پوشید.

................ هر روز با کتاب ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...