آنچه می‌خوانید گزیده‌ای از کتاب «در باب آنارشیسم» [On Anarchism] اثر نوام چامسکی است که با ترجمه‌ی رضا اسکندری و توسط نشر افکار منتشر شده است:

در باب آنارشیسم» [On Anarchism] اثر نوام چامسکی

پرسش: این الگویی که [در زمینه‌ی دموکراسی] دنبالش هستید، به نظرم چیزی است شبیه به الگوی کیبوتص‌ها [اجتماعات کشاورزی اشتراکی در اسرائیل.]

چامسکی: بله. فکر می‌کنم کیبوتص نزدیک‌ترین نمونه به یک دموکراسی تام است. درواقع، من مدتی در یکی از این کیبوتص‌ها زندگی کرده‌ام و درست به همین دلایل تصمیم داشتم همانجا بمانم. اما به هر حال زندگی پر از طعنه و کنایه است. واقعیت، واقعیتی که درک کردنش برای من حتی بیشتر از آنکه فکر می‌کردم طول کشید، این است که هرچند کیبوتص‌ها از لحاظ ساختار درونی، دموکراسی‌هایی شدیداً اصیل و ناب هستند، اما مسائل زشت و زننده‌ی بسیاری هم درباره‌شان وجود دارد. یکی از آن‌ها اینکه، کیبوتص‌ها به‌شدت نژادگرا هستند: فکر نمی‌کنم حتی یک عرب هم در تمام کیبوتص‌های اسرائیل وجود داشته باشد و بعدتر فهمیدم تعداد بسیار زیادی از آن‌ها از کیبوتص‌ها بیرون انداخته شده‌اند. علاوه‌بر‌این، اگر یکی از اعضای یهودی یک کیبوتص با یک عرب ازدواج کند، باید از کیبوتص برود و در روستای آن عرب زندگی کند.

نکته‌ی دیگر درباره‌ی کیبوتص‌ها این است که آن‌ها روابط به‌شدت نامطلوبی با دولت‌شان دارند که من تا همین اواخر از آن خبر نداشتم، هرچند سال‌های سال است که اوضاع به همین منوال است. ببینید، یکی از دلایل موفقیت اقتصادی کیبوتص‌ها این است که آن‌ها یارانه‌های سنگینی از دولت‌شان دریافت می‌کنند و در ازای این کمک‌ها، کیبوتص‌ها تأمین‌کننده‌ی افسران مورد نیاز برای واحدهای برگزیده‌ی ارتش اسرائیل هستند. پس اگر می‌خواهید بدانید چه کسانی به مدارس خلبانی نیروی هوایی یا تکاوران ارتش یا دیگر واحدهای مشابه آن می‌روند، جواب‌تان بچه‌های کیبوتص‌هاست. این یک معامله است: حکومت به آن‌ها یارانه می‌دهد، مادامی‌که آن‌ها هم واحدهای افسری ارتش را تربیت می‌کنند. علاوه‌براین، فکر می‌کنم این تربیت کردن واحدهای افسری پایان منطقی آموزش‌هایی است که در کیبوتص‌ها ارائه می‌شود. این‌ها چیزهایی است که افرادی مثل من، که به ایده‌های رهایی‌بخش ایمان دارند، باید نگران آن‌ها باشند.

می‌بینید، ساختار لیبرتارین کیبوتص‌ها هم نکات خیلی اقتدارگرایانه‌ای دارد. من هم در حقیقت زمانی توانستم به این مسأله پی ببرم که مدتی آنجا زندگی کردم. فشار گروهی وحشتناکی برای تبعیت از جمع به افراد وارد می‌شود. نفهمیدم چطور چنین چیزی ممکن است، اما در عمل می‌توانید هیچ‌وقت دقیقاً آن را به‌روشنی ببینید: ترس از طرد شدن بسیار شدید است. نه طرد شدن به این معنی که نتوانید وارد سالن غذاخوری بشوید یا چیزی شبیه به این؛ طرد شدن به این معنا که یک‌جورهایی دیگر بخشی از اتفاقات و رویدادهای کیبوتص به حساب نمی‌آیید. مثلاً به شما اجازه می‌دهند با دیگران سر یک میز بنشینید، اما هیچ‌کس با شما حرف نمی‌زند. این احساس، واقعاً ویرانگر است. نمی‌توانید از آن جان سالم به در ببرید. چنین چیزی در این اجتماعات جریان دارد.

ندیده‌ام کسی در این مورد تحقیقی کرده باشد، اما اگر بزرگ‌شدن بچه‌های کیبوتص را دیده باشید، می‌فهمید چرا سراغ برنامه‌های آموزش خلبانی و تکاوری می‌روند یا کماندو می‌شوند. از همان ابتدا، یک فشار مردانه (ماچو) هراسناک روی آن‌هاست که به آنان می‌گوید به‌قدر کافی خوب نیستند، مگر اینکه بتوانند وارد دوره‌ی آموزشی تکاوران دریایی بشوند و حرامزاده‌های قلدری از آب دربیایند. این فشارها خیلی زود هم شروع می‌شوند و فکر می‌کنم بچه‌ها اگر از پس این دوره‌ها برنیایند، دچار آسیب و تروما می‌شوند: این اوضاع از لحاظ روان‌شناختی بسیار دشوار است.

نتایج آن هم بسیار تکان‌دهنده است. برای مثال، جنبشی اعتراضی [یِش گوول] در اسرائیل ایجاد شده از کسانی که حاضر به خدمت نظامی در اراضی اشغالی نیستند؛ اما هیچ بچه‌ای از کیبوتص‌ها در آن نیست. اصولاً از این جنبش در کیبوتص خبری نیست. بچه‌های کیبوتص معروف‌اند که به‌اصطلاح «سربازهای خوبی» هستند؛ این یعنی آدم‌های خوبی نیستند: مأمور و معذور. این‌ها همه روی دیگر کیبوتص است. تمام این اتفاقات هم تقریباً بدون اعمال زور یا اقتدار صورت می‌گیرد؛ فقط به‌دلیل سازوکارهای کانفورمیستی که به‌غایت قدرتمندند.

کیبوتصی که من در آن زندگی می‌کردم، از افرادی تحصیل‌کرده تشکیل شده بود. آنان مهاجرانی آلمانی بودند و بسیاریشان مدرک دانشگاهی هم داشتند. اما تمام آدم‌های کیبوتص یک روزنامه‌ی واحد را می‌خواندند. البته هیچ قانونی برخلاف این ایده وجود نداشت که شما می‌توانید یک روزنامه‌ی دیگر را بخوانید، اما در عمل نمی‌توانستید: شما عضوی از این شاخه‌ی جنبش کیبوتص هستید، پس این روزنامه‌ای است که باید بخوانید.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...