نابغه بزرگ جهان اسلام | اعتماد
یکی از اندیشمندان بزرگ جهان اسلام که قدر و منزلت او به نحو شایسته شناخته نشده، محمد بن محمد بن حسن طوسی معرف به «خواجه نصیرالدین طوسی» یا «محقق طوسی» حکیم نامدار سترگ و متکلم شیعه عالیمقام است که سرآمد حکما و فلاسفه و دانشمندان اسلام (اعم از شیعه و سنی) و دیگر مذاهب اسلامی در قرن هفتم هجری است. بیتردید میتوان او را نابغه بزرگ جهان و سرآمد دانشمندان اسلام دانست.
جایگاه علمی خواجه نصیر
خواجه نصیرالدین طوسی در سرزمین خود از شهرت فراوان برخوردار است و بهواسطه آثار گوناگونی که در ریاضیات و علم هیات و نجوم دارد مورد احترام علمای مغربزمین نیز قرار گرفته است. آگوست کنت در تقویمی که از پیشروان فلسفه تحققی ترتیب داده است اسم خواجه را بر یکی از روزها و اسم ابنسینا را بر یکی دیگر از روزها گذاشته است و از اهل علم و قلم ایران همین دو نفر در آن تقویم مذکورند. چنانکه مجتبی مینوی در مقدمه خود بر کتاب اخلاق ناصری (ص29)، آورده است؛ یکی از جبالی را که در کره ماه توسط دوربین دیده و کشف کردهاند به اسم نصرالدین نامیدهاند. افرادی که درباره خواجه نصیرالدین طوسی مطالبی نگاشتهاند، بیشتر به آثار علمی خواجه پرداخته و درباره علم هیات و ساختن رصدخانه مراغه سخن گفتهاند. تردیدی نیست که رصدخانه مراغه در آن زمان که خواجه به ساختن آن اشتغال داشت از مشهورترین و مهمترین رصدخانههای جهان به شمار میآمد اما به این نکته نیز باید توجه داشت که شخصیت خواجه نصیرالدین طوسی به آثار علمی و ساختن رصدخانه محدود نمیشود. او علاوه بر اینکه در بسیاری از علوم و فنون زمان خود تبحر و مهارت داشت در میدان اندیشههای فلسفی نیز از اهمیت بسیار برخوردار بود. این حکیم بلندقدر و برازنده شیعه که خود از پایهگذاران علوم و فنون عقلی است، از جمله دانشوران مشرقزمین است که مبانی علمی و خدمات ارزنده و زحمات فوقالعاده او در راه توسعه و تعلیم معارف بشری، موجب بیداری مغربزمین و باعث نجات اروپاییان از ظلمت جهل و بیدانشی شد؛ بلکه تحول علمی و انقلاب صنعتی غرب را باید دنباله ظهور وی و کارهای علمی او دانست.
ولادت خواجه نصیرالدین طوسی
محمد بن محمد بن حسن معروف به طوسی خواجه نصیرالدین حکیم و متکلم قرن هفتم قمری است. خواجه نصیرالدین نویسنده کتابها و رسالههای بسیاری در علوم اخلاق، منطق، فلسفه، ریاضیات و نجوم است. زادگاه و ولادت ایشان در سرزمین طوس ناحیهای از خراسان بزرگ بوده است. گویند که پدر خواجه «شیخ وجیهالدین محمد بن حسن» که از دانشوران قم بوده در روستایی به نام جهرود که یکی از روستاهای قم بود زندگی میکرد. همراه با خانواده جهت زیارت امام هشتم شیعیان عازم مشهد شد. پس از زیارت هنگام برگشت به علت بیماری همسرش در یکی از محلههای شهر طوس مسکن گزید و در آنجا علاوه بر امامت در مسجد به تدریس در مدرسه علمیه مشغول شد. در صبحگاه یازدهم جمادیالاول سال ۵۹۷، ق و با طلوع آفتاب چهره حکمت و ریاضی قرن هفتم پا به عرصه وجود نهاد و سومین فرزند خانواده شد و نامش را محمد گذاشتند و ایام کودکی و نوجوانی محمد در شهر طوس سپری شد. در کتاب مستدرک وسائل، جلد ۳، ص ۴۶۵ به نقل از محبوبالقلوب آمده است: مطابق نوشته قطبالدین اشکوری- که خود مردی فیلسوف و شاگرد میرداماد، فیلسوف مشهور بوده است- در کتاب محبوبالقلوب، خواجه در روز شنبه ۱۱ جمادیالاولی هنگام طلوع آفتاب سال ۵۹۷ در طوس دیده به دنیا گشود.
خواجه درسهای ابتدایی علوم دینی و قرآن را نزد پدر خواند و بعد نزد داییاش به فراگیری علم حدیث پرداخت و بعد نزد یکی از اساتید دیگر به فراگیری ریاضیات، پرداخت. استاد هم به پاسخ به سوالات او عاجز میماند ازاینجهت با دادن لقب نصیرالدین به عنوان عالم دین به جانب استادش در شهر طوس مفتخر شد. بعد استادش گفت که برای علمآموزی بیشتر باید به نیشاپور بروی، خواجه به نیشاپور مهاجرت کرد و از محضر اساتید بزرگی مثل فریدالدین داماد نیشابوری اشارات بوعلی را و از قطبالدین مصری قانون ابنسینا را فرا گرفت. او همچنان جهت کسب علم بیشتر به شهر رای اصفهان و همچنان قم سفر کرد و بعد از قم به عراق رفت و به فراگیری فقه پرداخت. (سبحانی، جعفر، موسوعه طبقات الفقها، موسسه امام صادق، قم، 1419ق / قمی، شیخ عباس، الفوائد الرضویه، نشر بوستان کتاب 1385 / تنکابنی، محمد بن سلیمان، قصص العلماء، انتشارات علمیه اسلامیه، 1290ق / نعمه، عبدالله، فلاسفه شیعه، ترجمه جعفر غضبان، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران، 1367) به گفته بعضی از مورخین پدران خواجه از مردم روستای «وشاره» از بلوک چاه رود جهرود قم بودهاند. پدران او که از مردان دانشمند و اصیل بودهاند، در آن جا میزیستهاند ولی خواجه در طوس متولد شد و به همین جهت نیز مشهور به طوسی شده است.
در کتاب «الْفوائدُ الرّضویه فی احْوالِ عُلماء الْمذْهبِ الْجعْفریه» آمده است که: اصل آن جناب از «ورشاه» است که یکی از بلوک جهرود، ده فرسخی قم است و اینکه در ریاض العلماء «وشاره» فرموده همان وشاره است که «راء» مقدم بر «شین» شده و این حقیر مکرر به جهرود رفته و به خصوص ورشاه را نیز رفتهام و بسیار آب و هوای خوبی دارد و در آنجا قلعهای است معروف به قلعه خواجهنصیر که منسوب است به همین محقق تحریر است؛ «فخذ هذا، فانه لا ینبئک مثل خبیرا»!!
آقای مدرس رضوی در آغاز شرححال خواجه نوشتهاند: در اسم و لقب و کنیه و نام پدرش هیچ اختلافی نیست و به اتفاق مورخین اسمش محمد و نام پدرش نیز محمد و نام جدش حسن است و اگر در بعضی موارد او را محمد بن حسن نوشته و نام پدرش را حسن گفتهاند، مسلما اشتباه بوده و بیشک و تردید نام پدرش که محمد بوده از قلم افتاده و تساهلا نسبت به جد داده شده است و خواجه خود در بسیاری از مولفاتش نام خود و پدرش را «محمد بن محمد» آورده است. در مولد و منشأ وی نیز اختلافی نیست و عموم مورخین مولد و منشأ او را طوس نوشته و خواجه در مولفاتش همهمهجاود را طوسی خوانده و در مقدمه زیج ایلخانی گوید: من بنده کمترین نصیر را که از طوسم بااینحال عدهای از مورخین از جمله حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده و جمعی دیگر نوشتهاند که وی از ساوه یا از جهرود قم بوده و اجداد او به طوس رفته و متوطن گردیده و خواجه در آنجا متولد شده به طوسی شهرت یافته است. از منظری دیگر میتوان گفت پدران خواجه اهل جهرود قم بودهاند بهخصوص که پدرش از شاگردان ضیاءالدین راوندی به شمار آمده که در کشان میزیسته است و شاید سابقه قلعه خواجهنصیر هم (به گفته محدث قمی) بیمناسبت با اصالت خواجه در «وشاره» نباشد و از نظر دیگر چون خواجه خود در آثارش هیچ اشارهای به انتساب خویش به قم نکرده، احتمالا شهرت بعدی وی باعث شده که قلعه را در و شاره به نام او موسوم کنند تا از این راه نظر محدث قمی و استاد مدرس رضوی را توضیح داده باشیم - والله العالم.
خانواده و ایام کودکی خواجه نصیر
خواجه ایام کودکی را در همان طوس گذرانید و همان جا در سایه تعلیموتربیت پدر دانشمندش پرورش یافت. علوم نقلی و مقدماتی را از پدرش محمد بن حسن طوسی که از شاگردان دانشمند ضیاء الدین راوندی بود همچنین حدیث و فنون، عقلی کلام و فلسفه و منطق را نزد دایی پدرش نصیرالدین عبدالله بن حمزه طوسی که از علمای بزرگ به شمار میرفت، آموخت. آنگاه برای تکمیل معلومات خویش به شهر تاریخی و حوزه علمی نیشابور رفت و از محضر دانشمندان نامی آنجا استفاده کرد؛ از جمله کتاب اشارات ابن سینا را نزد فریدالدین داماد حکیم نیشابوری آموخت. فریدالدین داماد با سه واسطه شاگرد بهمنیار حکیم مشهور است که سرآمد شاگردان ابنسینا بوده است. خواجه مقدمات علوم ریاضی را نزد کمالالدین محمد حاسب که از شاگردان دانشمند افضلالدین کاشانی بود تحصیل کرد. چنانکه خود در رساله سیر و سلوک مینویسد: «کمالالدین محمد حاسب از شاگردان افضلالدین کاشی - رحمهالله - بود که در انواع حکمت خصوصا ریاضی تقدمی حاصل نموده بود و با پدر من سابقه دوستی و معرفتی داشت و گذرش بدان دیار افتاد که پدرم مرا به استفادت از او و تردد به خدمت او اشارت کرد و من در پیش او به تعلم فن ریاضی مشغول شدم».
دانشمند جوان در نیشابور و آن مجمع بزرگ علمی با قطبالدین مصری و سایر فضلا و دانشمندان آنجا در علوم مختلف به بحث و بررسی و گفتوگو پرداخت و از آن راه بر معلومات خویش افزود. در همان ایام جوانی علم حدیث را در خدمت شیخ برهانالدین حمدانی که در ری سکونت داشته و شاگرد شیخ منتجبالدین رازی و سدیدالدین حمصی بود فرا گرفت و فقه و اصول را از فقیه معینالدین سالم بن بدران مازنی مصری که از شاگردان ابن ادریس حلی و ابوالمکارم ابن زهره دانشمندی شیعی و دارای تالیفات نفیس بوده است، آموخت و از وی در سال ۶۱۹ به دریافت اجازه نایل گشت. جالب است خواجه که در این سال بیستودو سال داشته است دارای چنان مایهای از علم و دانش بوده که استادِ نام برده در اجازه یادشده مینویسد: «بیشتر جزو دوم و همه جزو سوم کتاب غنیه النزوع الی علمی الاصول و الفروع ابوالمکارم بن، زهره در فقه و اصول را امام، اجل عالم افضل اکمل اورع، متقن، محقق، نصیر المله و الدین وجیه الاسلام والمسلمین سندالائمه و الافاضل، مفخر العلماء و الاکابر افضل اهل خراسان محمد بن محمد بن حسن طوسی - زادالله فی علائه و احسن الدفاع عن حوبائه- نزد من با دقت خواند. (این اجازه ضمن شرح حال معین الدین سالم بن بدران در لولوهالبحرین صفحه 248 آمده است.)
خواجه در دانشگاه نیشابور
خواجه در این دانشگاه پزشکی و حکمت را از محضر حکیم و پزشک نامی قطبالدین مصری شافعی (مقتول در قتل عام نیشابور به وسیله مغولها در سال ۶۱۸) فراگرفت. شاید خواجه کتاب قانون ابنسینا را نزد وی خوانده باشد زیرا قطبالدین مصری قانون را شرح کرده و آن را بهترین شرح قانون دانستهاند. همچنین ابوالسعاده اسعد بن عبد القاهر اصفهانی که در سال ۶۳۵ در بغداد بوده است نیز از استادان خواجه به شمار رفته است. سید علی بن طاووس و ابن میثم بحرانی در بغداد از وی استفاده کردهاند. در اینجا باید یادآور شویم که اقامت خواجه در نیشابور قبل از سال ۶۱۸ بوده است. زیرا در این تاریخ با حمله قوای چنگیز و محاصره طولانی نیشابور و سپس ویرانی آن شهر با عظمت و قتل عام مردم آنجا و اسارت بقیه السیف آنها دیگر اثری از نیشابور باقی نمانده بود، ولی بعضی ورود خواجه به نیشابور را بعد از ویرانی نیشابور توسط مغول که باز مجمع علما و فقها و روات حدیث و حکما و اطبا بوده است دانستهاند. گویا این درست نباشد زیرا دیدیم که استاد او قطبالدین مصری به گفته سُبکی در طبقاتالشافعیه و ابن عماد حنبلی در شذراتالذهب در سال ۶۱۸ به دست مغولان در نیشابور به شهادت رسیده است.
به علاوه، اجازه معینالدین مصری به خواجه در ۱۸ جمادیالثانی سال ۶۱۹ و اینکه استاد دیگرش برهانالدین مصری در سال ۶۳۵ در بغداد بوده امکان این احتمال را میدهد که خواجه پس از ویرانی نیشابور توسط خونخواران مغول که باز سروسامانی گرفته است، به نیشابور رفته باشد. ولی قراین و شواهد نشان میدهد که خواجه پیش از سال ۶۱۸ در نیشابور بوده است و شاید قبل از محاصره شهر توسط قوای چنگیز از آنجا رفته باشد یا اینکه مطابق نقلی که خواهیم دید، فداییان اسماعیلیه او را ربوده و به قلعه خود بردهاند. نکته دیگر این است که باید دید آیا خواجه غیر از طوس و نیشابور قبل از بیرون آمدن از قلعه الموت در سال ۶۵۴ به جای دیگری برای ادامه تحصیل هم رفته است یا اینکه استادانش که در ری و بغداد بودهاند، نخست در نیشابور اقامت داشتهاند و سپس از آن شهر هجرت کردهاند. شاید کلمه «تسع عشره» در اجازه معین الدین مصری با کلمه «سبع عشره» اشتباه شده باشد. به این معنی که خواجه هنگام دریافت اجازه قرائت غنیه ابو المکارم ابن زهره از استاد نام برده بیستساله و در سال ۶۱۷ یکسال قبل از ویرانی نیشابور بوده است.
ازدواج خواجه نصیر
خواجه نصیر در سال ۶۲۸ ه.ق (۶۰۹ ه.ش) (۱۲۳۱ م) با «نرگس خانوم» دختر فخرالدین نقاش ازدواج کرد و از او سه پسر باقی ماند یکی صدرالدین علی که مردی دانشمند بود و در علم نجوم دست داشت، اصیلالدین حسن که مردی ادیب، دانشمند مهندس و حکیم بود و فخرالدین احمد که فاضلی حکیم و منجمی بینظیر بود. صدرالدین فرزند بزرگ او همواره در کنار پدر و همگام با او بود. دومین فرزند در زمان حیاتش اغلب به امور سیاسی مشغول بود. فرزند کوچک خواجه هم ریاست امور اوقاف در کشورهای اسلامی را به عهده داشت.
علت نامیدن «خواجه»
خواجه واژهای فارسی به معنای آقا، بزرگ، کدخدا، رییس خانه و همچنین ثروتمند و صاحب مکنت است. در قدیم در فارسی صدراعظم و نخستوزیر را «خواجه بزرگ» میگفتند. معلم، حکیم، دانا، عالم، تاجر، سوداگر و رییس طایفه و صاحب جمعیت از دیگر معانی آن است. ایرانیان در قدیم دانشمندان بزرگ و مردان کاردان و با شخصیت را «خواجه» مینامیدند زیرا خواجه به معنی بزرگ است و هر بزرگی را به اختلاف مراتب بزرگی و بزرگواریاش «خواجه» میخواندند. مانند خواجه نظامالملک طوسی، خواجه شمسالدین محمد صاحب دیوان، خواجه رشیدالدین فضلالله، خواجه حافظ شیرازی و ... . چنان که پیغمبر خاتم (ص) را به همین معنی «خواجه عالم» مینامند ـ بنابراین افراد معمولی، خواجه را با معنی دوم آن «اخته» که به همین معنی آقا محمدخان قاجار ـ سرسلسله سلاطین قاجاریه را «خواجه گفتند اشتباه نکنند و میان او و «خواجه»هایی که به معنی بزرگان و دانشمندان نامی بودهاند فرق بگذارند.
وفات خواجه
در سال ۶۷۲ هجری قمری (۶۵۱ ه.ش) (۱۳۲۳ م) خواجه نصیر با جمعی از شاگردان خود به بغداد رفت که کتابهای تاراج رفته را جمعآوری و به مراغه ارسال دارد اما اجل مهلتش نداد و در تاریخ ۱۸ ذیالحجه (مقارن با روز عید غدیر) سال ۶۷۲ هجری قمری در نیمه اول قرن چهاردهم میلادی در بغداد دار فانی را وداع گفت و پیکرش را به کاظمین انتقال داده و در جوار امامین شریفین امام کاظم و امام جواد علیهمالسلام مدفون کردند.
خواجه نصیر و اسماعیلیان
تبحر خواجه در علوم عصر خویش به ویژه، فلسفه، ریاضیات، کلام، منطق ادبیات و نجوم باعث شد تا با تعبیراتی چون استاد البشیر افضل «علما»، «سلطان»، «فقها»، «سرآمد»، «علم»، «اعلم نویسندگان»، «عقل حادی عشر» و «معلم» ثالث از او یاد کنند. خواجه نصیر در سفری که از عراق میخواست به خراسان بیاید با داعیان اسماعیلی روبهرو شد و قسمتی از عمرش در قلعههای اسماعیلیان گذشت. (سبحانی، جعفر، موسوعه طبقات الفقها، موسسه امام صادق، قم، 1419ق) حدود ۲۶ سال را در قلعههای اسماعیلیان بود هر چند در علت بودنش اختلاف دیدگاهها است اما دیدگاه قوی این است که در قلعههای اسماعیلیان امنیت وجود داشت و خواجه نیز در این مدت به تالیف و شرح کتب پرداخت که از جمله آثاری که در آن مدت نوشت، اخلاق ناصری، شرح اشارات ابن سینا، رساله معینیه، روضهالقلوب، تجریدالاعتقاد، رساله تولی و تبری، نمونهای از آثار خواجه در این مدت است. (امین، سید محسن، مستدرکات اعیانالشیعه، ناشر دارالتعارف للمطبوعات، 1403 هـ)
خواجه نصیر و مغولان
زمانی که هلاکوخان مغول بر قلعه اسماعیلیان حمله کرد، درایت و نظر خواجه باعث شد که از خونریزی و قتل جلوگیری شود و اسماعیلیان تسلیم مغولها شوند. خان مغول که از جریان زندانی شدن خواجه نزد اسماعیلیان خبردار شد او را گرامی داشت و این علاقه خان بعد از واقف شدن او نسبت به علم نجوم خواجه نصیر بیشتر شد چون مغولان اعتقاد زیاد بر نجومشناسی و ستارهشناسی و طالعبینی داشتند، شاید همین امر باعث بناگزاری رصدخانه مراغه شد. (مدرسی زنجانی، محمد، سرگذشت و عقاید فلسفی خواجه نصیرالدین طوسی، تهران، انتشارات امیر کبیر، 1373 ق) بنابر درایت علمی خواجه، او نزد هولاکو از موقف بالایی برخوردار بود و وی در هر سفری خواجه را با خود داشت. خواجه نصیر هم از فرصت استفاده کرده خدمات زیادی را برای گسترش فرهنگ و تمدن اسلام انجام داده است که برخی از آن خدمات عبارتند از:
1) اقدام علمی و فرهنگی و نگارش کتابهای ارزشمند و مفید برای جهان اسلام
2) جلوگیری از به آتش کشیدن کتابخانه بزرگ حسن صباح در قلعه الموت به دست سربازان مغول
3) نجات جان دانشمندان مانند ابن ابی الحدید و برادرش که مورد خشم مغول قرار گرفته بودند.
4) آشنا کردن قوم مغول با فرهنگ و تمدن اسلامی که باعث گرویدن عده زیادی از مغولها به خصوص خان مغول شد و از سال ۶۹۴ق اسلام دین رسمی ایران قرار گرفت.
5) جلوگیری از تهاجم آنها بر سایر کشورهای اسلامی
6) تاسیس و تجهیز کتابخانه بزرگ
7) تاسیس رصدخانه مراغه در سال ۶۵۶ق با همکاری عدهای از اندیشمندان مسلمان
تاسیس اولین رصدخانه جهان
دانشمند فیزیکدان مسلمان پاکستانی برنده جایزه نوبل فیزیک سال ۱۹۷۹ مرحوم دکتر عبدالسلام در جایی گفته است؛ رصدخانه مراغه با بیست منجم از سراسر دنیای اسلام تحت سرپرستی دانشمند بزرگ خواجهنصیرالدین طوسی ساخته شده و احتمالا نخستین رصدخانه جهان به معنی واقعی کلمه بوده است و نیز در جای دیگری میگوید رصدخانه استانبول، چین و حتی رصدخانههای هند در قرن دوازدهم نیز همه از جلوههای رصدخانه مراغه است.
رصدخانه مراغه فقط مخصوص رصد ستارگان نبود؛ بلکه یک سازمان علمی گسترده بود که بیشتر شاخههای دانش در آن درس داده میشد و مشهورترین دانشمندان آن عصر- از جمله قطبالدین شیرازی، کاشف علت اصلی تشکیل رنگینکمان- در آنجا جمع شده بودند. خواجه نصیرالدین همچنین کتابخانه بزرگی با ۴۰۰ هزار جلد کتاب در محل رصدخانه احداث کرد و هر یک از دانشمندان رابدون توجه به ملیت و مذهب به عنوان مسوول بخشی از رصدخانه که در آن تبحر داشتند، قرار داد.
یونسکو سال ۲۰۰۹ را سال «رصدخانه مراغه» نامگذاری کرد. این بنا در سال ۱۳۶۴ در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسید و در سالهای اخیر نیز احیای این بنای تاریخی به منظور ثبت در میراث جهانی مورد توجه قرار گرفته است. خواجه نصیرالدین طوسی در بیشتر دانشهای متداول روزگار خویش به ویژه فقه، حکمت، کلام، منطق، ریاضیات، فلک و نجوم و اخلاق، تالیفات و رسالههایی از خود به یادگار گذاشته که بیشتر عربی هستند. از مهمترین آثار خواجه نصیرالدین میتوان به تجریدالاعتقاد (در علم کلام)، شرح اشارات ابوعلیسینا (در فلسفه)، التذکره فی علم الهیاه، اساس الاقتباس (در علم منطق)، جواهرالفرایض (اصول علم فرایض و مواریث)، اخلاق ناصری، اوصافالاشراف، زیج ایلخانی، شکل القطاع اشاره کرد.
خواجه نصیر و علم مثلثات
خواجه در کتاب شکل القطاع مثلثات را برای اولینبار به عنوان دانشی مستقل معرفی کرد و بهطور کلی یکی از گسترشدهندگان علم مثلثات به شمار میآید و کتابهای مثلثات او در سده ۱۶ میلادی به زبان فرانسه ترجمه شد. او در ریاضیات همچنین تحریرهایی بر آثار آوتولوکوس، آرستاخوس، اقلیدس، آپولونیوس، ارشمیدس، هوپسیکلس، تئودوسیوس منلائوس و بطلمیوس نوشت. یک دهانه آتشفشانی ۶۰ کیلومتری در نیمکره جنوبی ماه به نام «خواجه نصیرالدین طوسی» نامگذاری شده است. یک خرده سیاره که توسط ستارهشناس روسی نیکلای استفانویچ چرنیخ در ۱۹۷۹ کشف شد نیز به نام ایشان نامیده شده است.
اختراع و اکتشاف دستگاهای مورد نیاز رصدخانه
وی علاوه بر ساخت رصدخانه مراغه برای دستگاههای مورد نیاز رصد ستارگان اقدام کرد و از این رو این رصدخانه با چنان دستگاههای پیشرفته و دقیقی تجهیز شد که تا ۳۰۰ سال بعد در غرب مورد استفاده قرار میگرفت. خواجه نصیر روشهای استفاده از ساعت آفتابی را نیز برای رصد کشف کرد. از دیگر دستاوردهای این دانشمند بزرگ میتوان به این موارد اشاره کرد:
ذاتالحق بزرگ: یکی از مهمترین وسایل نجومی قدیمی است که علاوه بر رصد ستارگان و تعیین مختصات آنها، بسیاری از مسائل نجوم از جمله تبدیل مختصات افقی و استوایی و دایرهالبروجی به یکدیگر را حل میکردند. از جمله مهمترین حلقههای این وسیله میتوان به حلقه دایرهالبروج، حلقه نصفالنهار، عرض کوچک، عرض بزرگ و حلقه استوا ١٦ اشاره کرد. با چرخاندن و تغییر موضع این حلقهها نسبت به یکدیگر میتوان مواضع ستارگان را در سیستمهای مختلف سماوی تعیین کرد.
ذاتالجیب: این ابزار در حین رصد ارتفاع ستاره، سینوس (اصطلاح عربی: جیب) ستاره را نیز ارایه میداد.
ذات السمت: این دستگاه نیز محصول طراحیهای وی و شامل دو ربع دایره است که حول یک محور عمودی میچرخید و با استفاده از آن میتوان سمت و ارتفاع دو جسم را در آن واحد تعیین کرد. به عبارت دیگر ابزاری برای تعیین سمت اجرام.
ربع جداری: بزرگترین ابزار نجومی ایران قدیم «ربع جداری» است که به بزرگی یک ساختمان است. یکچهارم دایره کامل را به دقت و براساس محاسبات با سنگ و آجر میساختند؛ آن را درجهبندی کرده و زاویه شعاع آفتاب را بر آن درجهبندی میخواندند؛ ابزاری شبیه به اسطرلاب.
خواجه نصیر کتاب زیخ ایلخانی را هم در این زمان تالیف کرد و تا پایان عمر خواجه یعنی ۱۵ سال اطلاعات در مورد ستارگان را در زیج نوشت.
زیج ایلخانی ثمره مطالعاتی است که درباره رصدخانه مراغه به زبان فارسی صورت گرفت. زیج به معنی تعیین موقعیت و چگونگی حرکات ستارگان است.
خواجه در روزگار مغول
روزگاری که مغولان بیابانگر به فرماندهی چنگیزخان به شهر نیشابور رسیدند، سلطان محمد خوارزمشاه شکست خورد و هر مقاومتی توسط شهرها یکی پس از دیگری در هم شکسته شد. شدت خرابیها و فساد و قتلعام به اندازهای بود که شهرهای پیشرفته جهان اسلام را به ویرانهای تبدیل کرد. در این وضع اگر اسارت و گرسنگی مردم را نیز در نظر بگیریم با منظره سهمناک و رقتانگیزی روبهرو خواهیم شد. در چنین شرایطی مردم درحالیکه سرگردان و بدون پناهگاه بودند به هر طرفی میگریختند. برخی به بیابانها و برخی دیگر آهنگ شهرهای دوردست و پارهای از ایشان در دژهای استوار پناه میجستند و کسانی که توانایی هیچ راه گریزی نداشتند، توسط حمله بیرحمانه قوم مغول از بین میرفتند.
خواجه نصیرالدین طوسی از جمله کسانی است که با بزرگترین فاجعه تاریخ بشر روبهرو شده و حوادث تلخ و اسفبار قوم مغول به جهان اسلام را با چشم خود مشاهده کرده است. در این زمان تنها فداییان اسماعیلی بودند که در برابر مغولان چند سالی توانستند مقاومت کنند و تسلیم نشوند. درحالی که دیگر شهرهای خراسان و از آن جمله نیشابور به دست مغولان افتاده و ویران شدند.
خواجه عزم طوس میکند
در کتاب مختصر تاریخالعرب به این مطلب اشاره شده است که در میان نجاتیافتگان از کشتار بیرحمانه مغولان در نیشابور که حدود چهارصد تن میشدند، یکی نصیرالدّین طوسی بود. او در جستوجوی پناهگاهی امن، درحالی که بیست و دو سال از عمرش میگذشت، سرگردان بود و جایی جز طوس نیافت و برای نجات جان خویش از هرجومرج مغولان که در هر سرزمینی از فلات ایران گام مینهادند، آنجا را دچار نابودی و ویرانی میکردند، وی آهنگ همان شهر کرد.
خواجه در قلعه الموت
در کتاب موسوعه طبقات فقها آمده است؛ خواجهنصیر در سفری که از عراق به خراسان باز میگشت طی برخوردی با داعیان اسماعیلی، حدود بیست و دو تا بیست و شش سال از زندگانی خود را در قلعههای اسماعیلیان گذراند. آنچه از تاریخ برمیآید، این است که خواجهنصیر در نزد اسماعیلیان میزیسته است. اگرچه در باب رفتن او به قلعههای اسماعیلیان علل مختلفی نقل کردهاند، اما علت عمده، آشفتگی اوضاع کشور بر اثر حمله مغول و امنیت قلعههای اسماعیلیه بوده است.
برخی درباره دلیل رفتن خواجه به قلعه الموت نوشتهاند در حمله مغول به ایران که ابتدا از خراسان و نیشابور شروع شد، اوضاع بسیار آشفته بود و عده زیادی از مردم به دنبال یافتن پناهگاه امن به قلاع اسماعیلی که در مقابل لشکر مغول مقاومت کرده بود، پناه آوردند. اتفاقا در همین ایام ناصرالدین عبدالرحیم بن منصور، حاکم قهستان که مردی دانشدوست و خواهان علم بود خواجه نصیر را به آنجا دعوت کرد و بسیار مورد احترام قرار داد.
خواجه در زندان اسماعیلیان
قاضی نورالله شوشتری مینویسد: خواجه نامهای به ابن علقمی وزیر شیعی عباسیان نوشت تا به آنجا رفته و با کمک او به تبلیغ شیعه بپردازند ولی وزیر که زمینه را مساعد نمیدید پاسخ نامه او را نداد و با توجه به اینکه خراسان در معرض خطر حمله مغول بود و از طرفی منطقهای سنینشین بوده و خواجه در آنجا امنیت نداشت، مجبور شد برای حفظ جانش به دعوت ناصرالدین لبیک گفته و به قلعه الموت برود. بعضی دیگر نوشتهاند خواجه در واقع از قربانیان حمله اول مغول در زمان چنگیز خان بود و مجبور شد برای حفظ جان خود به همراه مردم دیگر به قلاع اسماعیلیان برود و در آنجا هم چندان راضی نبود؛ چون مجبورش میکردند طبق عقاید آنان کتاب بنویسد که این، ناقض استقلالش بود و حتی مدتی هم در آنجا زندانی بود، چرا که اسماعیلیان از نامهاش به ابن علقمی و خلیفه عباسی مبنی بر رفتنش به بغداد مطلع شده و برآشفته بودند.
صورتبندی زندگی خواجه نصیر
زندگانی خواجهنصیرالدین طوسی را میتوان در چندین مرحله خلاصه کرد و مورد بررسی قرار داد.
۱) ملازمت ناصرالدین محتشم حاکم قلاع قهستان
۲) ملازمت علاءالدین پادشاه پیشوای اسماعیلیان و فرزندش خور شاه
۳) ملازمت هلاکوخان مغول تا زمان فتح بغداد و سقوط خلافت عباسی
۴) تولیت اوقاف و ساختن رصدخانه مراغه
علت پناهبردن خواجه به قلعههای اسماعیلیه
خواجه نصیرالدین طوسی در خراسان مشغول درک عمیق مسائل عقلی و نقلی و همچنین طبع لطیف و ذوق شاعرانه بود، قدر و منزلت او در همهجا طنین افکنده بود، به نزد ناصرالدّین عبدالرّحیم نخعى اشْترى، ملقّب به «مُحْتشم»، بزرگ قهستان قائن که از حکمرانان مشهور اسماعیلیه در نواحی خراسان بود، رفت و سالها در نزد وی زندگی کرد.
لقب «استاد کائنات»
در هر حال خواجه چه به دعوت حکام اسماعیلی و چه با امر آنها در قلعه الموت ساکن یا زندانی شده باشد، گزارشی است که در کتاب «تاسیسالشیعه لعلوم الاسلام» آمده، مبنی بر اینکه طوسی در دژ دیلم به فرمان خورشید شاه قرمطی زندانی شد، تا اینکه ترکان (منظور تاتاران است) بر او چیره شدند و دژ دیلم را تصرّف کردند و نصیرالدّین را از زندان آزاد ساختند و بهخاطر اخترشناس بودنش بدو احترام گذاردند و در عِداد وزیران خود به شمارش آوردند. دکتر اعسم و کریم آقْسرایى را مىبینیم که داستان مجبورسازی به اقامت و زندانیشدن او را رد میکند و درعینحال طوسی را «وزیر تامالاختیار اسماعیلیان» میشمارد که «در نزد ایشان به درجهای رسیده است که به او لقب استاد کائنات دادهاند».
روایت رشیدالدین فضلالله همدانی از رفتن خواجه به الموت
خواجه رشیدالدین فضلالله همدانی وزیر دانشمند و مورخ معروف عهد مغول که خود همعصر خواجه بوده است، در کتاب مشهورش جامعالتواریخ که به فارسی نغز در تاریخ مغول نوشته است، ضمن شرح تسخیر قلعه الموت توسط هلاکو مینویسد: «مولانای سعید خواجه نصیرالدین طوسی که اکمل و اعقل عالم بود و جماعت اطبای روزگار رییس الدوله و فرزندان ایشان به غیر اختیار به آن ملک افتاده بودند.»
در کتاب دره الاخبار تالیف دانشمند بزرگ علی بن زید بیهقی داستان رفتن خواجه را به قلاع اسماعیلیه بدینگونه نوشته است: از درگاه الموت به عدهای از فداییان اسماعیلیه امر شد که خواجه را به الموت بیاورند و آن جماعت با خواجه در اطراف بساتین نیشابور روبرو شده و او را تکلیف به رفتن الموت کردند و چون خواجه از رفتن خودداری کرد، به قتل و آزارش تهدید کردند، خواجه هم از بیم جان به همراهی آنها رفت و سالها در آنجا پایبند تقدیر ماند؛ ولی تاکنون روشن نشده که به گفته اینان محقق طوسی را از باب «سرقت مغزها» ربوده و به قلعه اسماعیلیان بردهاند یا اینکه چون محیط آمیخته با تعصب آن روز اجازه آزادی عقیده به دانشمندان شیعه اثنیعشری نمیداده نابغهای چون خواجه نصیرالدین طوسی دانشمند جوان شیعی برای رهایی از این ورطه با میل قلبی خود به نزد ناصرالدین محتشم که شیعه شش امامی و مردی دانشمند و بزرگمنش و تا حدی با وی همعقیده بوده است رفته و سپس ناگزیر به ماندن در قلاع آنها و محیط تنگ و طاقتفرسای آنجا شده باشد.
شاید هم پس از ویرانی نیشابور در سال ۶۱۸ و ناامنیهایی که مغولان در نقاط خراسان پدید آوردند باعث پناهندگی خواجه به قلعه اسماعیلیه که در برابر تهاجم مغولها مصون مانده بود، شده باشد ولی در چه تاریخی قبل یا بعد از حمله مغول که در سال ۶۲۱ از خراسان رفتند، درست معلوم نیست.
خواجه خود در مقدمه الحاقی اخلاق ناصری که بعد از رهایی از قلاع اسماعیلیه نوشته است راجع به تالیف کتاب مزبور مینویسد: تحریر این کتاب وقتی اتفاق افتاد که به سبب تقلب روزگار جلای وطن بر سبیل اضطرار اختیار کرده بود و دست تقدیر او را به مقام خطه قهستان پابند گردانیده بهطوریکه از این عبارت و شواهد دیگر استفاده میشود امکان احتمال اخیر نزدیکتر به ذهن میرسد. خواجه دانشمند سالها در قلعه قهستان نزد ناصرالدین محتشم با عزت و احترام میزیست و بهطوریکه در مقدمه اخلاق ناصری مینویسد، در سال ۶۳۰ تا ۶۳۶ آن کتاب معروف را که ترجمه طهاره الاعراق ابن مسکویه حکیم مشهور است با اضافاتی از خود به نام وی تصنیف کرده است.
شرایط خواجه در نوشتن برخی از آثارش
خواجه که در آن موقع ۳۳ تا ۳۹ساله بوده از حکما و دانشمندان ذوفنون به شمار میرفته است بهعلاوه وی در مدت اقامت قهستان به درخواست ناصرالدین محتشم کتاب زبده الحقایق عینالقضات همدانی را نیز به فارسی ترجمه کرد، همچنین رساله معینیه را به نام معینالدین پسر ناصرالدین در قلعه قهستان به فارسی در علم هیات تصنیف کرد. خواجه کتاب گرانقدر خود شرح اشارات ابنسینا در فلسفه را گویا به درخواست محتشم شهاب ابوالفتح منصور از امرای مشهور اسماعیلیه ملقب به شهابالدین که سالها فرماندهی قلاع قهستان را داشته و خود مردی حکیم و طبیب بوده تصنیف کرده و گویا در قلعه میمون دژ یا الموت به انجام رسانده است. از اینکه قاضی منهاج سراج (مولف) کتاب طبقات ناصری در سال ۶۲۱ به گفته خودش - بعد از آنکه خراسان از لشکر مغول خالی شده بهطرف قائن نزد محتشم شهاب رفته، است، میتوان حدس زد که خواجه نیز نخست در نزد محتشم شهاب بوده و پس از عزل وی به ناصرالدین محتشم پیوسته است.
لذا خواجه نصیرالدین این فرصت را یافت که به دور از هیاهوی حمله مغول در آن مکان به تحقیق و تالیفات خود ادامه داده و آثار گرانقدری چون اخلاق ناصری را از خود به یادگار گذاشت.
موقعیت علمی اسماعیلیان
بیشتر پادشاهان و حاکمان اسماعیلی برخلاف آنچه دشمنان آنها ابراز میدارند اهل علم و فضل بودند و صحبت علما و اندیشمندان را غنیمت میشمردند. علاوه بر اینکه برای اهل علم و دانش، احترام قائل میشدند کتابخانههای بزرگ و معتبری را نیز در اختیار داشتند که بیشتر کتب علمی و فلسفی در آنها وجود داشت. شاید گزاف نباشد اگر گفته شود باقیماندن بسیاری از آثار فلسفی و کتب مربوط به ریاضیات مرهون توجه این طایفه است، زیرا حاکمان این طایفه به این بخش از علوم و بهویژه فلسفه نظر داشتند و علمای این رشتهها را تا آنجا که ممکن بود به دستگاه خود جلب میکردند. به همین جهت است که کسانی مانند خواجه نصیرالدین طوسی و امثال او به دستگاه اسماعیلیان پیوسته بودند تا بتوانند از یک سلسلهمنابع علمی و فلسفی که در جای دیگر یافت نمیشود، بهرهمند شوند.
بسیاری از آثار مهم منطقی و فلسفی خواجه طوسی در همان زمانی نگاشته شد که در ملازمت اسماعیلیان بوده است. این اندیشمند بزرگ در مدت حدود بیست و دو سال با این طایفه زندگی کرده و کتاب شرح اشارات و تحریر مجسمی و اخلاق ناصری و اخلاق محتشمی و برخی از آثار دیگر او محصول همین دوره است.
اندیشمندان بزرگ در میان اسماعیلیان
در میان اسماعیلیان، اندیشمندان بزرگی به منصه بروز و ظهور رسیدهاند که بههیچوجه نمیتوان در درخشش علمی و گسترش اندیشه آنان تردید روا داشت. ابو یعقوب سجستانی، حمیدالدین کرمانی مویدالدین شیرازی و ناصرخسرو قبادیانی در زمره این اشخاص قرار میگیرند کسانی مانند ابو حامد غزالی و امام الحرمین جوینی و سایر متکلمان اشعری نیز با همینگونه اشخاص به مخالفت برخاسته و در ردّ اندیشههای آنها به تلاش و کوشش پرداختهاند. دانشگاههای نظامیه که بیشتر به اشاعره فقه شافعی و ترویج کلام اشعری کمک میکرد نیز در جهت مخالفت و دشمنی با همین نوع از اندیشهها شکل میگرفت. جای هیچگونه تردید نیست که دانشگاه نظامیه بغداد بر پایه مخالفت با اندیشههای فلسفی و تفکر عقلی شکل گرفته بود دستگاه خلافت بغداد نیز بهرغم اینکه فقط در یک دوره خاص و معین نهضت ترجمه را به وجود آورد و به حرکت فکر فلسفی کمک کرد همواره در نشر اندیشههای اشاعره کوشش میکرد و با فلاسفه و اندیشمندان بزرگ سر سازگاری نداشت و این خود میتواند یکی از عواملی باشد که خواجه نصیرالدین طوسی به ملازمت هلاکوخان درآید و در سقوط این دستگاه خودسر، نقش ایفا کند.
رنج خواجه از زبان وی
او در شرح کتاب الاشارات و التنبیهات شیخالرییس ابوعلی سینا به اوضاع و احوال زمان خود اشاره کرده و شمهای از مشکلات و مصیبتهای خود را بازگفته است. سخنان خواجه دردمندانه و شکوهآمیز است. او کوه استقامت بود و با استقامت و استواری خود توانست شعله اندیشه و چراغ فکر فلسفی و کلامی را از خاموشی و فرو مردن برهاند. سخن خواجه طوسی در پایان شرح اشارات که آن را در دژهای اسماعیلیان تالیف کرده است، میگوید: «... بیشترینش را در وضعیّتی دشوار نوشتم که وضعیّتی دشوارتر از آن ممکن نیست و غالبش را در زمان دلگیری تحریر کردم، بلکه در زمانهای آن را رقم زدم که هر لحظهاش ظرف نوعی اندوه و شکنجهای دردآور و گونهای پشیمانی و افسردگی عظیم بود. آنهم در جاهایی که در هر آن در آنها آتش دوزخی برافروخته میشد و زبانه میکشید و گدازهای از فرازش فرو میریخت، هیچوقتی سپری نمیشد مگر اینکه چشمم اشک میبارید و دلم میافسرد و هیچ زمانی فرا نمیرسید که بر رنجهایم نیفزاید و اندوه و غصّهام را چند برابر نگرداند ... وه! چرا من در گستره زندگانیم زمانی ندارم که از رخدادهای همراه دارنده پشیمانی همیشگی و افسوسمندی جاودانه سرشار نباشد؟ گویا گذران زندگانیم کاری است که لشکریانش ابرهایی تیره و سپاهیانش اندوههایی گوناگونند.
بار خدایا! به حقّ پیامبر برگزیدهات و به حقّ جانشین پسندیدهاش که درود پیوسته خداوندی بر آن هر دو و بر خاندانشان باد، مرا از انبوه شدن دسته دستههای گرفتاری و از پشتهپشته آمدن موجهای رنج برهان! و از وضعیّتى که در آن گرفتار آمدهام، گشایشی بهرهام فرما! به حقّ «لاالله إلّاأنت» که تو مهربانترینِ مهربانانی»!
کتابهایی که خواجه در دژهای اسماعیلیان تالیف کرده است
وزیر ناصرالدّین، شخصیّتی است که «نسبت به دانشمندان و فاضلان توجّه داشت» و اسباب آسایش نصیرالدّین را فراهم ساخت تا وی بتواند در زمینههای مورد نظر اسماعیلیه پژوهشهایی را انجام دهد. نصیرالدّین در پاسخ به درخواست ناصرالدّین کتاب الطهاره ابوعلى مسکویه رازی را ترجمه کرد و مطلبهای تازهای بر آن افزود و آن را «اخلاق ناصری نامید تا آن را به بانی تالیفش ناصرالدّین نسبت داده باشد». وی همچنین به تالیف کتابی برای معینالدین شمس الشموس فرزند ناصرالدّین، در علم هیات پرداخت و آن را الرساله المعینیه نامید.
نصیرالدّین در روزگاری که در این دژهای اسماعیلیه به سر میبرد، تعدادی اثر فلسفی و ریاضی و فلکی تالیف کرد و از این طریق در غنیسازی گنجینههای کتب اسلامی تا حدّ زیادی سهیم شد زیرا علاوه بر اخلاق ناصری و رساله معینیه، او کتابهای: روضهالقلوب و رسالهالتولّی و التبرّی و تحریر المجسطی و تحریر اقلیدس و تحریر اُکرمانالاوس و روضهالتسلیم و مطلوبالمومنین و شرحالاشارات شیخالرییس ابنسینا را نگاشت. همچنین چندین کتاب در ستارهشناسی و ستارهبینی (علم نجوم و علم احکام نجوم) و چندی دیگر در علم فلک نوشت و بقیه کتابهایش را نیز پس از آنکه هولاکو بغداد را گشود، به اتمام رسانید. العرفان، ج 47، ص 332؛ امین عاملی، ج 46، ص 6؛ نعمه، ص 478؛ اعسم، ص 40؛ یادنامه، ص 63.
تاثیرپذیری خواجه از اسماعیلیه
مسلم است که خواجه طوسی پس از فروپاشی دولت اسماعیلی نزاری تا پایان عمر شیعی امامی بود و در این مدت کتابهایی نیز طبق این آیین نوشت ولی نکته درخور توجه این است که از برخی کتب ایشان که به روش امامیه نوشته شدهاند برمیآید که وی تا حدودی تحتتاثیر افکار و عقاید اسماعیلیه بوده است یا دستکم هالهای از ابهام و تردید وجود دارد که به چند نمونه آن اشاره میشود.
الف) مساله رجعت:
اصل مساله رجعت و اعتقاد به آن یکی از اصول اساسی اعتقادی مسلم شیعه است که دانشمندان و متکلمان شیعی هم قبل و هم بعد از خواجه بدان پرداخته و درباره آن آثاری نیز نوشتهاند. با اینهمه، خواجه طوسی بههیچوجه این مساله را در کتب خویش مطرح نکرده است. ممکن است چنین تصور شود که نیاوردن مسالهای دلیل بر نپذیرفتن آن نیست، ولی توجه به این مطلب لازم است که خواجه در تجریدالاعتقاد که یک دوره کامل مسائل کلامی شیعی امامی است، حتی مسائلی از جمله اسعار، اصلح، اعواض، آجال و ارزاق را بیان کرده، اما به رجعت حتی اشارهای نیز نکرده و این البته پرسشبرانگیز است.
ب) مساله بداء:
بداء نیز از دیرزمان از مسائل اساسی و مطرح میان متکلمان و محدثان امامی بوده است. خواجه طوسی به این مساله پرداخته ولی چون فقط یک روایت که خبر واحد است، درباره آن نقل شده است بداء را کنار میگذارد. خواجه در جواب افترای حکایت شده از سلیمان بن جریر زیدی به واسطه فخر رازی در مساله بداء و تقیه چنین میگوید. امامیه قائل به بداء نیستند و قول به بداء، فقط بهواسطه یک روایت است که از امام صادق(ع) نقل شده است و آن اینکه آن حضرت پسرش اسماعیل را قائممقام خویش قرارداد ولی وی در زمان حضرت فوت کرد و امام صادق(ع) حضرت موسی را جانشین خود فرمود. از ایشان در این باره سوال شد، فرمودند: «برای خدا در امر اسماعیل بداء حاصل شد». در باب بداء همین یک روایت وجود دارد که آنهم خبر واحد است و خبر واحد موجب علم و عمل بدان نمیشود. میرداماد در این باره ادعای تواتر کرده است.
ج) مساله تعلیم:
مساله دیگری که خواجه به آن پرداخته و در کلامش میتوان گونهای از تناقض را یافت، قاعده تعلیم است. فخر رازی در بحث نظر مساله تعلیم را به ملحدان نسبت میدهد و میگوید در شناخت خدا (برخلاف نظر ملحدان) به معلم احتیاجی نیست. خواجه در جواب میگوید: اسماعیلیه مقدمات اثبات صانع جهت رسیدن به نتیجه را لازم میدانند، لکن میگویند مقدمات عقلی به تنهایی کافی نیست و نجات بدون معلم به دست نمیآید، چرا که پیامبر (ص) میفرماید: به من دستور داده شده مردم را وادار کنم تا بگویند: لاالهالاالله. پس اگر عقول کافی بود عرب میگفت ما خدا را بهواسطه عقول خودمان اثبات میکنیم و توحید را میشناسیم و احتیاجی به معلم نداریم؛ بنابراین استدلال اینان با بیان کوتاه چنین است: آیا عقل تنها کافی است یا خیر؟ اگر عقل تنها کافی باشد، احدی از مردم حتی انبیا نمیتوانند دیگران را هدایت کنند و اگر عقل بهتنهایی کافی نباشد ... به تعلیم احتیاج است.
رای نهایی خواجه درباره اسماعیلیان
اما خواجه طوسی در رساله دیگر خود به نام امامت، اسماعیلیان را بدون استثنا خارج از دین دانسته است و هیچیک از آرای ایشان را، گرچه درست باشد، نمیپذیرد. از عبارات فوق برمیآید که گونهای از تردید و تناقض در سخنان خواجه در این باره وجود دارد. محمدتقی دانشپژوه نیز به این دوگانگی در آثاری که خواجه پس از ۶۵۴ هجری نوشته، اشاره کرده است. میان محمد شریف نیز، به تاثیرپذیری خواجه از اسماعیلیان بهصورت بسیار مجمل و بدون دلیل اشاره کرده است.
داستان عالم سنی و شهر مراغه
یک عالم بزرگ اهلسنت یک روز در شهر مراغه که نزدیک به عراق بود و تقریبا غرب ایران و عراق اکثر سنینشین بودند، آمد خدمت خواجه نصیرالدین طوسی، به خواجه عرض کرد: این فرقههای مختلف اسلامی حنفی، شافعی، مالکی، حنبلی، صوفی، قدریه، اشعریه، معتزله ماشاءالله هفتاد و سه تا دین اختراع شده است، گفت از این هفتاد و سه فرقه خواجه باید یک فرقهشان اهل نجات باشند؛ همه که اهل نجات نیستند، خواجه فرمود درست است! یک فرقه اهل نجات هستند. گفت کدام فرقه است؟ لازم به توجه است که این عالم دانای ارجمند و دانشمند، چقدر ظریف، محکم، استوار و قوی جواب میدهد!
خواجه از وی پرسید: این روایت را شما در کتابهایتان نقل کردید که پیغمبر فرموده بعد از مرگ من امت به هفتاد و سه فرقه تقسیم میشوند؟ گفت: بله نقل کردهایم. فرمود: اتفاقا این روایت را از قول رسول خدا(ص) ما هم در کتابهایمان نقل کردهایم! پس هم شیعه این روایت را دارد و هم سنی. بعد خواجه بار دیگر از وی پرسید: این روایت را هم شما در کتابهایتان دارید که پیغمبر فرمودند؛ «مثل اهل بیتی کسفینه نوح من تمسک بها نجی و من تخلف عنها هلک؛ مثل اهل بیت من، مثل کشتی نوح است که هر کس سوارش شد نجات یافت و هرکس که از آن باز ماند غرق گشت»؟ عالم اهل سنت جواب داد: بله این را هم داریم. خواجه فرمود: پس هم ما این روایت را داریم و هم شما. سپس ادامه داد: حالا معلوم شد از این هفتاد و سه فرقه کدام فرقه اهل نجات هستند! عالم اهل سنت مبهوت شد و از جلسه با شیعیان بلند شد، چون راهی دیگر نداشت. یعنی خواجه دستوپای عقلش را بست که نتواند اینطرف و آن طرف برود.