رمان «هواردز اِند» [Howards End] نوشته ادوارد مورگان فاستر [Edward Morgan Forster] با ترجمه احمد میرعلایی توسط نشر نو منتشر و راهی بازار نشر شد.

هواردز اند» [Howards End]  ادوارد مورگان فاستر [Edward Morgan Forster]

به گزارش کتاب نیوز به نقل از مهر، این‌کتاب یکی از عناوین مجموعه «کتابخانه ادبیات داستانی کلاسیک» است که این‌ناشر منتشر می‌کند. نسخه اصلی این‌کتاب سال ۱۹۱۰ در لندن چاپ شده است.

ادوارد مورگان فاستر نویسنده انگلیسی این‌کتاب متولد سال ۱۸۷۹ و درگذشته به سال ۱۹۷۰ است. او رمان‌نویس و منتقد ادبی اجتماعی بود و بیشتر شهرتش به‌خاطر دو رمان آخرش «هواردز اِند» و «گذری به هند» است. او یک‌مجموعه‌داستان و چند اثر در حوزه نقد ادبی هم دارد. اختلاف طبقاتی، ریا، امپریالیسم انگلستان، مسائل جنسیتی و ... ازجمله موضوعاتی هستند که در آثار فاستر به آن‌ها پرداخته می‌شود.

احمدمیرعلایی رمان «هواردز اِند» را سال ۱۳۷۳ ترجمه کرد که هوشنگ گلشیری یک‌معرفی درباره او و آثارش نوشته و همراه با پیشگفتار میرعلایی بر این‌رمان، در چاپی که نشر نو به‌تازگی از آن ارائه کرده درج شده است. میرعلایی در یادداشت خود بر ترجمه‌اش از رمان «هواردز اِند»، به نکته جالبی اشاره کرده است؛ این‌که کتابخوان ایرانی همیشه زیر نفوذ چپ بوده و نویسندگانی که چپ را نمی‌پسندیده‌اند، همیشه در کشورمان خوش‌اقبال نبوده‌اند. او می‌گوید برای ترجمه آثار بورخس و جوزف کنراد چه درشت‌ها و زمخت‌ها که از دوستان روشنفکر! نشنیده است.

رمان «هواردز اِند» در قالب ۴۴ فصل از سال ۱۹۰۸ تا ۱۹۱۰ نوشته شده است. این‌رمان رگه‌های مشهودی از طنز دارد و بسیاری از منتقدان آن را شاهکار ادوارد مورگان فاستر می‌دانند. عنوان «هواردز اِند» نام تغییریافته یک خانه واقعی است و درباره زندگی در سال‌های ابتدایی قرن بیستم در انگلستان است. خانه مورد اشاره که فاستر ۱۰ سال از زندگی خود، از کودکی تا نوجوانی را در آن زندگی کرده، یکی از مشهورترین خانه‌ها در تاریخ ادبیات جهان است. نویسنده در رمان پیش‌رو تلاش برای به ارث بردن این‌خانه را به‌عنوان تلاشی نمادین برای نشان‌دادن آینده کشورش نشان داده است.

در قسمتی از این‌کتاب می‌خوانیم:

روز بعد مارگارت سرورش را با لطفی خاص خوشامد گفت. هنری هرچند کارآزموده بود، به‌کمک مارگارت نیاز داشت تا آن پُل رنگین‌کمانی را بسازد که می‌بایست نثر درون ما را با عاطفه پیوند زند. بدون آن ما تکه‌هایی بی‌معنی هستیم، نیم‌راهب، نیم‌جانور، آسمانه‌هایی نامتصل که هرگز در قالب انسان فراهم نمی‌آییم. با آن عشق زاده می‌شود و بر بلندترین انحنا می‌نشیند، بر زمینه خاکستری می‌درخشد، و در برابر آتش خود را نمی‌بازد. خوشا آنکه شکوه و جلال این دو بال گسترده را از هر دو سو ببیند. راه‌های روحش گشوده می‌ماند و خود و دوستانش رفتار را هموار خواهند یافت.

راه‌های روح آقای ویلکاکس ناهموار بود. از کودکی از آنها غافل مانده بود. «من از آن‌جور آدم‌ها نیستم که برای درون خود ارزشی قائل باشم.» به‌ظاهر خوش‌خُلق، معتمد و شجاع بود، اما در درون، همه‌چیز سر به آشوب می‌زد، و اگر چیزی بر آن حاکم بود، همانا زهدی نیم‌بند بود. چه در مقام پسربچه، چه شوهر، یا شوهر زن‌مرده، همیشه این اعتقاد زیرجُلی را داشت که شهوت جسمانی بد است، اعتقادی که اگر زاهدانه باشد مطلوب است. مذهب او را تایید کرده بود. کلماتی که هر یکشنبه بر او و دیگر مردان محترم خوانده شده بود همان کلماتی بود که روح کاترین مقدس و فرانسیس مقدس را شعله‌ور کرده و به نفرتی سوزان از جسم رسانده بود. نمی‌توانست همچون این قدیسان باشد و با شوروشوقی قدسی به نامتناهی عشق بورزد، اما می‌توانست از دوست داشتن همسر اندکی شرمنده باشد. «عشق کار خطیری است.» و اینجا بود که مارگارت امیدوار بود به او کمک کند.

این‌کتاب با ۴۱۰ صفحه، شمارگان ۷۷۰ نسخه و قیمت ۱۶۰ هزار تومان منتشر شده است.

................ هر روز با کتاب ................

زمانی که برندا و معشوق جدیدش توطئه می‌کنند تا در فرآیند طلاق، همه‌چیز، حتی خانه و ارثیه‌ خانوادگی تونی را از او بگیرند، تونی که درک می‌کند دنیایی که در آن متولد و بزرگ شده، اکنون در آستانه‌ سقوط به دست این نوکیسه‌های سطحی، بی‌ریشه و بی‌اخلاق است، تصمیم می‌گیرد که به دنبال راهی دیگر بگردد؛ او باید دست به کاری بزند، چراکه همانطور که وُ خود می‌گوید: «تک‌شاخ‌های خال‌خالی پرواز کرده بودند.» ...
پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه به‌منزله‌ یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هاله‌ای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایت‌های نازیسم عذرخواهی نکرد. او سال‌ها بعد، عضویتش در نازیسم را نه به‌دلیل جنایت‌ها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگ‌ترین اشتباه» خود خواند ...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...