محمدرضا اسدزاده

این گفتگوی "نادر" در یادنامه‌ی مرحوم نادر ابراهیمی _ مجله‌ی "سپیده دانایی" _ منتشر شده است. برخی اسامی افراد به صلاحدید مصاحبه‌کننده حذف شده است.

از کدام یک از مشاغلتان بازنشسته شده‌اید؟
هیج‌کدام، ابوالمشاغل بازنشسته نمی‌شود.

اما انگار بعضی مشغله‌ها را در ظاهر کنار گذاشته‌ای،‌ مثلاً دیگر فیلم نمی‌سازید. آهنگ هم همین‌طور؟
شاید در ظاهر این‌طور باشد. اما مشغله‌ها هنوز هم در بیرون و درونم فوران می‌کنند، حتی اگر در بیرون دیگر به بعضی از آنها نپردازم.

بین همه‌ی این کارها، به کدام یک بیشتر وابسته بوده‌اید؟
به همه کارها عشق ورزیده‌ام. فرقی نمی‌کرده.

مثلاً دوست داشتید بیشتر به عنوان آهنگساز مطرح می‌شدید؟
این دیگر از آن سؤال‌هاست. من همه‌ی کارهایم را دوست داشته‌ام،‌ اما به نویسندگی بیشتر از همه عشق ورزیده‌ام.

یک نویسنده کی بازنشسته می‌شود؟
هیچ‌وقت، نشستن و دست کشیدن نویسنده یعنی مرگ او. یک نویسنده هیچ زمانی برای تمام شدن ندارد و نباید داشته باشد، مگر زمان مرگ.

این تمام نشدن به حالات درونی‌اش بر می‌گردد یا خصلت نویسندگی است؟
هر دو. کیفیت و حال درون بیشتر نقش دارد. این به ذات هنر هم برمی‌گردد. مگر هنر تمام شدنی است، زیبایی تمام شدنی است، عاطفه و احساس تمام شدنی است؟ پس تا اینها در روح یک نویسنده می‌جوشد او تمام نمی‌شود.

این حالات و این احساس و زیبایی در همه هست. یعنی همه بالقوه نویسنده‌اند؟
شاید در همه باشد، اما در نویسنده جوشان و خروشان است. خیلی چیزهای دیگر هم کنار اینها جمع می‌شود تا با ایستایی در درون و بیرون نویسنده مقابله کنند.

بعضی‌ها می‌گویند این سال‌ها شما سیاست‌زده شده‌اید. حتی بعضی روشنفکران از بعضی آثار شما گلایه می‌کنند. این چقدر درست است؟
نمی‌دانم منظورت از سیاست چیست که می‌گویند من به آن پیوسته‌ام. به شما گفتم مرز کار سیاسی و سیاست‌ورزی را برای یک نویسنده تعریف کرده‌ام. بروید آن کتاب [کتاب لوازم نویسندگی] را بخوانید. معنای روشنفکر را هم جایی تعریف کرده‌ام. حالا هر کس از من گلایه دارد بیاید جوابش را می‌دهم.

مثلاً اگر روشنفکران بپرسند چرا نادر ابراهیمی درباره جنگ و دفاع مقدس یا مثلاً حضرت امام (ره) کتاب نوشته شما چه می‌گویید؟
می‌گویم به عنوان یک نویسنده کمترین کاری را که می‌توانستم در مقابل آنهایی که برای این سرزمین به جبهه رفتند و جنگیدند؛ کرده‌ام. بهترین جوان‌های این مملکت که هر کدامشان ممکن بود بهترین نویسنده‌ها و هنرمندان این سرزمین باشند؛ برای من و شما جلوی گلوله رفتند و کشته شدند. حالا شما می‌گویید اشکال دارد که من نویسنده‌ی کوچک درباره‌ی اینها داستان نوشته‌ام؟

یعنی سفارشی نبوده یا به درخواست کسی یا به خاطر کسی نبوده؟
از من گذشته است که به سفارش کسی کار کنم یا برای دل کسی. نه، نبوده.

کتاب‌هایی را که با موضوعات انقلابی یا مذهبی نوشتید بیشتر می‌پسندید یا آثاری که در موضوعات دیگر نوشته‌اید؟
همه برایم ارزشمندند. این تفکیک‌ها و این خط‌کشی‌ها پدر فرهنگ ما را درآورده.

اما این خط‌کشی‌ها در جامعه ما واقعی است، نیست؟
این واقعیت‌ها را ماییم که می‌سازیم، و الا خود به خود که به وجود نمی‌آید. واقعی هم باشد پسندیده نیست، لااقل برای هنرمند، نویسنده یا حتی انسان.

به نظر شما، خود مردم یا خواننده‌های آثار هنری غیرمستقیم در جامعه این دسته‌بندی‌ها را در انتخاب یک نقاشی یا رمان در نظر نمی‌گیرند؟
اول اینکه نگویید رمان. رمان غلط است، داستان درست است. خود اروپایی‌ها هم بارها تأکید کرده‌اند و نوشته‌اند که تعریفی از رمان ندارند. رمان یعنی چه؟ داستان داریم، قصه داریم، روایت داریم. دوم هم اینکه ذهن خواننده و مردم را چه کسی شکل می‌دهد، جز نخبه‌ها و شما رسانه‌ای‌ها؟ ‌وقتی شما جامعه را این‌طور خط‌کشی می‌کنی، نویسنده را این‌طور مرزبندی می‌کنی، از افکار عمومی چه توقعی داری؟ تجربه ثابت کرده که این دسته‌بندی‌ها و مرزبندی‌ها هیچ فایده‌ای برای جامعه ندارد. ما باید برای سربلندی ایران و ایرانی تلاش کنیم.

اما خودتان سروده‌اید که خون‌دل‌ها خورده‌اید و رنج دوران برده‌اید. چرا؟
بله، هنوز هم می‌خوریم و هنوز هم رنج می‌بریم، اما با افتخار پیش می‌رویم. مملکتی که پنج هزار سال ادبیات داستانی دارد و پرقدمت‌ترین سرزمین ادبیات داستانی است؛ نباید امروز به خاطر دو تا خط و مرز غلط در جا بزند.

پس قبول دارید که خط و مرزهایی وجود دارد، اما غلط است؟
دیگر اذیت نکنید.

آثار تولیدشده پس از انقلاب عموماً آثار ضعیفی‌اند لااقل شاهکاری بین آنها دیده نمی‌شود؛ اما در جلسه‌ی حوزه هنری شما آنها را ستودید. چرا؟
من عرضم این بود که استعمار به زبان ما آسیب زده. استعمار فقط در مسائل سیاسی و اقتصادی مطرح نیست. مهم‌تر از همه، استعمار فرهنگی است و واقعیت این است که در زبان ما نفوذ کرده. انقلاب ایران یک انقلاب مردمی است. این را نمی‌توانید انکار کنید؛ حتی اگر از این نوع گفتار خوشتان نیاید. من معتقدم اتفاقاً بعد از انقلاب، داستان‌نویسی ما به دست همین مردم سپرده شده و داستان‌نویسان ما هم که وارد شده‌اند همه از میان همین مردمند، از متن مردم جوشیده‌اند. این ارزش دارد،‌حتی اگر شاید این‌طور باشد که خیلی تسلط زبانی و تخصص ادبی که مطرح می‌شود در آثارشان به چشم نخورد. البته من باز معتقدم کارهای خوب هم بعد از انقلاب کم نبوده‌اند.

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...