دورهای که ناصرالدین شاه سفرنامه بنویسد یا رضاخان در توافق با انگلیس برای یکسره کردن کار شیخ خزعل، سفرنامه خوزستان را برایش بنویسند و... گذشته است... به نظر میرسد یکی از مسائلی که برخی نویسندگان و هنرمندان موسوم به متعهد را به نوشتن سفرنامه وا میدارد، تبِ «جلال شدن» و «خسی در میقات نوشتن» است... از نظر من سفرنامهنویسی زیرمجموعه گزارشگری است. گزارشگری نه به مفهوم رایج روزنامهای یا رسانهای آن، بلکه به معنی مستندنگاری.
به گزارش خبرآنلاین، چاپ چهارم کتاب «سفر به قبله» نوشته هدایت الله بهبودی که گزارش این سفر معنوی به عنوان نحستین سفر حج بعد از کشتار ایرانیان در سال 1366 است توسط سوره مهر منتشر شد. بهبودی در ابتدا ضمن شرح بیان ناباوری خود را از تشرف به این سفر، گزارش روزانه سفر خود را جزء به جزء نقل می کند.
نویسنده در این کتاب دو نوع نگاه سیاسی و معنوی به مراسم حج دارد. نگاه سیاسی اشاره به برخورد سعودی ها با ایرانی ها و سیاست های آنها در کمرنگ جلوه دادن جنبه های مذهبی و در عوض رونق دادن بازاریابی محصولات اروپایی و امریکایی و چینی و... دارد. نگاه مذهبی به توصیف لحظه های ناب عرفانی، رنگ باختن تعلقات دنیوی و برابری انسان ها اعم از فقیر و غنی و رئیس و مرئوس و زن و مرد، وعده ها و شروط با خدا، توصیف جز به جز لحظات احرام، برائت از شیطان و وسوسه هایش دارد که انسان را مشتاق سفر به آن دیار می کند.
هدایت الله بهبودی در سال 1339 در تبریز به دنیا آمد و در تهران رشد و پرورش یافت و دارای مدرک کارشناسی رشته تاریخ است. بهبودی در طی این دوران مسئولیتهای مختلفی را بر عهده داشت؛ مسئول بخش خبرنگاری و عکاسی روزنامه تهران تایمز، دبیر بخش فرهنگی روزنامه ایران، مسئول دفتر ادبیات انقلاب اسلامی حوزه هنری، مدیر مسئول و صاحب امتیاز دوهفتهنامه کمان، سردبیر فصلنامه مطالعات تاریخی. همچنین وی موفق به کسب جوایز متعددی در جشنوارهها شده است؛ برنده دوم جشنواره هشتم مطبوعات در رشته یادداشت، برنده اول جشنواره نهم مطبوعات در رشته سرمقاله، برنده جایزه شهید آوینی (دوره اول).
(سفر به قبله، سفر به حلبچه، سفر به سوریه 93، ادبیات در جنگهای ایران و روس، ادبیات نوین ایران پیش از نهضت مشروطه، شهید صدوقی، تبریز در انقلاب، انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک (25 ج)) از جمله آثار وی هستند. پایگاه اطلاع رسانی سوره مهر به مناسبت چاپ چهارم این کتاب گفتگویی با نویسنده آن داشته که خبرآنلاین گزیده ای از این مصاحبه را برای علاقمندان منتشر میکند:
- ارتباط سفرنامه با جهان پیشامدرن غیرقابل انکار است رسانهای (چه برای ثبت و ضبط و چه برای خبرسانی ) وجود نداشت، سفرنامه در هیأت یک رسانه عمل میکرد اما توجه به این موضوع ضروری است که یک کارکرد سفرنامهنویسی اطلاعرسانی بوده، وجوه دیگری هم دارد. شما دستاورد سفرهای سعدی را نمیتوانید اطلاعرسانی بنامید؛ نیز ناصرخسرو را. اکنون بخشی از تاریخ و ادبیات ما در همین سفرنامهها خلاصه میشود. نکته دوم اینکه روح نهفته در سفرنامهها را نمیتوان با ابزار جدید رسانهای منعکس کرد. نگاه ریزبافت نویسنده چطور با محصول یک دوربینچی و خبرنگارش، که برگه مأموریت در جیب دارد، قابل مقایسه است؟ او آمده از سر بگذراند، اما نویسنده میخواهد از سر بگیرد.
- این را با پوزش از همه طرفداران ابزار جدید رسانهای میگویم که، تمدن جدید با همه مظاهرش، به توسعه اطلاعات در واحد سطح انجامیده، نه در واحد عمق. این اثاثیههای دیجیتال، شما را از سطح وقایع در کمترین مدت آگاه میکنند اما هرگز نمیتوانند، با همان تندی، من و شما را از عمق حکایات باخبر کنند. پس اجازه بدهید بگویم که پیشرفت تکنولوژی کاری به کار سفرنامهنویسی ندارد. مضاف بر اینکه دنیا این اندازه هم کوچک نیست که این دو نتوانند،با یک فاصلهای بمانند و کار خود را بکنند. قرار نیست با مرگ مارکوپولو سفرنامهها هم بمیرند.
- از نظر من سفرنامهنویسی زیرمجموعه گزارشگری است. گزارشگری نه به مفهوم رایج روزنامهای یا رسانهای آن، بلکه به معنی مستندنگاری. سفرنامهنویس، مستندنگار است. او مشاهدات خود را از درون پر پیچ و خم انسانی خویش رد میکند و روی صفحه سفید کاغذ میآورد. او به وقایع مفهوم و جهت میبخشد؛ البته نه به سمت جدا کردن وقایع از اصل خود، بلکه برای نزدیک کردن واقعیت به حقیقت. حال از شما میپرسم: دوربین این کار را میتواند بکند؟ عمق نفوذ دوربین تا کجاست؟ به نظر من قابل قیاس با خامه یک نویسنده نیست. بله، اگر کلام را به کمک دوربین بیاورید، موضوع فرق میکند. یعنی باز این قلم است که عصای زیر دست دوربین میشود.
- سفرنامه چیزی عرضه میکند که رسانههای دیگر ارائه نمیدهند. چهبسا مقایسه و تأکیدی هم که شما میان این دو پدیده دارید، چندان درست نباشد. شاید سفرنامه اطلاعرسانی بکند، اما دست خواننده را میگیرد و به دیدن حقایق میبرد. پیشنهاد میکنم به سفرنامه به عنوان یک رسانه نگاه نکنید.
- نوشتن گزارش برای من، بهویژه تا چهلسالگی، امری مزمن تلقی میشد. نمیتوانستم ننویسم؛ بهویژه وقتی آدمی در محیط، زمان و هنگامهای قرار میگیرد که مشابهی در ذهن برای آن ندارد. آدمها متفاوتاند. برخی در چنین موقعیتی تعجب میکنند، برخی محو میشوند و بعضی شاید نبینند. اما من نوشتنم میگیرد.
- کتاب «سفر به قبله» از این بابت که آفریده من است، اهمیت ندارد، از این جهت که میگوید در آن زمان و مکان چه میگذرد، مهم است. اهمیت از آنِ وقایع است. حال، من اگر به عنوان یک انسان، کوک باشم و قطبنمای حقیقتیابم درست کار کند، این وقایع را به حقیقت آن نزدیک میکنم. البته اینجا، هنر ذاتی یا اکتسابی رفاقت با واژهها و بهکارگیری آنها هم موضوعیت پیدا میکند. اگر بتوان فرقی میان آگاهی عقلی و یقظه دلی گذاشت، باید بگویم این کار که توأم است با ثبت لحظات درونی، ناشی از شق دوم است. در این حالت تو، نویسنده نیستی، بلکه مترجم وقایع و چشماندازی هستی که به تو هجوم میآورند.
- گزارشگری یعنی لحظهنگاری. ثبت آنات و حالات آن لحظه مهم است؛ یعنی همان حسی که از درون میجوشد و قلقلکنان راه قلم میگیرد. اگر سرد است، مربوط به همان حالات است و اگر گرم است، در نسبت با همان آنات است. آن شعری که اشاره میکنید، شعر نیست. توهین به شعر است. یک قطعه ادبی است چون قرار بود از یک رسانه رسمی و چارچوبدار پخش شود، به همان نسبت جنبه کوششی پیدا کرد و از جنس آن قلقل و جوشش نبود. قضاوت، کار گزارشگر نیست. ما متکلم نیستیم. مخصوصاً گزارشگری که دستی هم به تاریخ داشته باشد، نمیتواند قضاوت کند. هر چند، معتقدم داوری در بافت و جان چنین گزارشهایی که همخوان و همسو با باورهای نویسنده است، وجود دارد. اما خوب است وقایعنگاری به نحوی برگزار شود که داوری به عهده خواننده باشد.
- دورهای که ناصرالدین شاه سفرنامه بنویسد یا رضاخان در توافق با انگلیس برای یکسره کردن کار شیخ خزعل، سفرنامه خوزستان را برایش بنویسند و... گذشته است. ببینید! این نوع نگاشته گونه پررونقی نیست و در گذشته هم نبوده. امروز این حوادث هستند که به تولید سفرنامه میانجامد، نه سفر و روایت منازل. برای من که اینگونه جا افتاده. اگر در حلبچه آن حادثه دردناک رخ نمیداد، کتاب «سفر به حلبچه» هم نگاشته میشد، وزنی پیدا نمیکرد. یا اگر دست به دست شدن نظام کمونیستی شوروی به سرمایهداری در اوایل دهه نود اتفاق نمیافتاد، کتاب «سفر به روسیه» جلوهای نداشت. این بزرگی وقایع است که به سفرنامهها ارج میدهد. البته به یک موضوع نسبتاً فرعی هم اشاره کنم که تولید سفرنامه در مملکت ما کم است؛ چون مسافرت اهل قلم کم است. مسافرت از ضروریات نویسندگی است؛ بهویژه اگر سفر داوطلبانه و آزاد باشد، نه مأموریتی و اداری. هر چند در این دومی هم اگر مدیریتی در کار باشد که قلمرانهای کاربلد را به سفرهای فرهنگی هدایت کند، بر حجم سفرنامه افزوده میشود.
- به نظر میرسد یکی از مسائلی که برخی نویسندگان و هنرمندان موسوم به متعهد را به نوشتن سفرنامه وا میدارد، تبِ «جلال شدن» و «خسی در میقات نوشتن» است. چه اشکالی دارد؟ تلاش برای شبیه جلال شدن چه اشکالی دارد؟ شبیه جلال بهتر از شبیه هیچ است.
- یک روز مرحوم نادر ابراهیمی آمد دفتر. آن موقع دفتر ادبیات انقلاب اسلامی در خیابان رشت بود. همین جایی که الان بازسازی شده و انتشارات سوره مهر است. رفت و آمد جناب ابراهیمی هم آن موقع برای نگارش رمان «سه دیدار» بود. کتاب «سفر به قبله» را هدیه کردم به ایشان. گرفت و لای بقیه مطالب و نوشتههای توی کیفش جا داد. بار دیگر که همدیگر را دیدیم دربارهاش حرف زد. آقای ابراهیمی در ابراز نظر بیرحم بود؛ یعنی، ملاحظه احساس که چه عرض کنم، ملاحظه هیچ جایی از روح را نمیکرد و حرفش را میزد. گفت که خواستهای ادای جلال را درآوری. بعد شروع کرد به شمردن واژههای بیگانهای که به کار بردهام. خوب تحقیر کرد و البته از چند جایش هم به نیکی گفت. من نتوانستم حرفی بزنم. یعنی قرار نبود بزنم. اما دلم میخواست به جناب ابراهیمی بگویم که من «خسی در میقات» را نخواندهام. الان هم، که بیش از پانزده سال از آن دیدار میگذرد، نخواندهام. نمیدانم چه شباهتهایی بین آن کار، که بیشک بنا به گفته دوستان بخشی از تاریخ ادبیات معاصر ایران است، و این جزوه شصتصفحهای وجود دارد. اکنون که در پنجاه سال دوم زندگی به سر میبرم، خوب میدانم که هر کس باید شبیه خودش باشد، حتی اگر این خود، محرَّر یک دفترخانه در طبقه دوم یک ساختمان کلنگی باشد.
- غم و شادی، گریه و خنده، عروسی و عزا، بیماری و سلامتی و بالاخره مرگ و زندگی همان حرکت سینوسی و بالا و پایین عمر ماست؛ از همدیگر جدا نیستند.حج یک سفر معنوی است. جهان معنا هم بخشی از عمر ماست. در ثانی «سفر به قبله» ریخته خامه یک گزارشگر است، نه زاهدی که زاویه نگاهش در چارچوب قوانین، و چهبسا عرف، باقی مانده است. از من و همقطاران من شاید گذشته باشد، اما اگر قلمرانان جوان بخواهند به تب جلال شدن دچار شوند، بهتر است بدانند که جلال افتخار ادبیات دهه چهل است؛ بهتر است آنان تبدیل به افتخار ادبیات دهه هشتاد شوند.