زمینه نگارش معاهده ورسای... ویلسون، رئیس‌جمهور آمریکا، لوید جورج نخست‌وزیر بریتانیا و کلمانسو نخست‌وزیر فرانسه... ضعیف‌النفس و به شدت کینه‌توز بود... فکر می‌کرد قادر است سرنوشت جهان را تعیین کند... آلمان می‌بایست تاوان همه آسیب‌ها را به فرانسه بپردازد... برخلاف چرچیل خواستار کنترل و نه اضمحلال بلشویک‌ها بود... سوریه و لبنان به فرانسه رسید و فلسطین، بین‌النهرین و حجاز نصیب بریتانیا شد... بریتانیا مانع از شركت ایران در این كنفرانس شد


مقدمه‌ای بر نسل‌کشی‌های قرن | شرق


پیامد جنگ جهانی اول که قاره اروپا و مناطق وسیعی در سطح جهان را درگیر کرد میلیون‌ها کشته و زخمی و نابودی اقتصاد بسیاری از کشورها بود. بلافاصله پس از پایان جنگ و شکست آلمان، مجمعی به نام «کنفرانس صلح پاریس» به منظور بررسی وضعیت مرزها و اخذ غرامت از آلمان و دیگر کشورهای شکست‌خورده تشکیل شد که به پیدایش کشورهای جدیدی همچون عراق و یوگسلاوی و فلسطین از دل امپراتوری‌های ورشکسته و ترسیم دوباره مرزهای دنیای مدرن انجامید. در کنفرانس صلح پاریس که در ژانویه سال 1919 برگزار شد و شش ماه به درازا کشید دولت‌های متفقین بر سر چگونگی پایان جنگ به بحث نشستند. این کنفرانس مقدمه‌ای بود بر معاهده ورسای که در آن متفقین به ریاست ایالات متحده آمریکا و بریتانیا و فرانسه قراردادی خفت‌بار را به آلمان تحمیل کردند که بر مبنای آن آلمان وادار شد غرامت سنگینی به خاطر آغاز جنگ بپردازد.

مارگارت مک‌میلان [Margaret MacMillan] پاریس ۱۹۱۹؛ شش‌ماهی که دنیا را تغییر داد» [Paris 1919 : six months that changed the world]

این کنفرانس قرار بود بر اساس اصول چهارده‌گانه وودرو ویلسون، رئیس‌جمهور وقت ایالات متحده آمریکا، از جمله تأکید بر برخورداری ملت‌ها از حق تعیین سرنوشت، ترسیم مرزهای جدید کشورها بر اساس ترکیب قومی و ملیتی و ایجاد جامعه ملل نظامی جدید را در سطح جهان جایگزین نظم کهن کند و صلحی عادلانه و پایدار برقرار سازد. اما این کنفرانس در نهایت به معاهده ورسای منتهی شد که به عقیده اکثریت کارشناسان سیمایی جدید به استعمار کهن داد و از دلایل اصلی جنگ جهانی دوم و فجایع دیگری محسوب می‌شود که آثار و تبعات ویرانگر آن تا امروز نیز ادامه دارد. کتاب «پاریس ۱۹۱۹: شش‌ماهی که دنیا را تغییر داد [Paris 1919 : six months that changed the world] اثر مارگارت مک‌میلان [Margaret MacMillan] که به تازگی با ترجمه افشین خاکباز و به همت نشر نو روانه بازار نشر شده تصویری عادلانه از این کنفرانس و ابعاد شخصیتی افراد مؤثر و نیز تبعات بلندمدت آن به دست می‌دهد. نویسنده در این اثر، روایتی جذاب از وقایع این کنفرانس سرنوشت‌ساز ارائه می‌دهد. مک‌میلان تاریخ‌نگار کانادایی، استاد دانشگاه آکسفورد و کالج ترینیتی و دانشگاه تورنتو و کارشناس روابط بین‌الملل است. تخصص او در حوزه امپراتوری بریتانیا در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم است.

بازیگران کلیدی
افراد مهم و مؤثر در کنفرانس صلح عبارت بودند از توماس وودرو ویلسون، رئیس‌جمهور وقت آمریکا، لوید جورج نخست‌وزیر بریتانیا و ژرژ کلمانسو نخست‌وزیر فرانسه. ویلسون پایه‌گذار جامعه ملل محسوب می‌شود که بعدها به «سازمان ملل» تغییر نام داد. او معاهده‌ای چهارده‌ماده‌ای برای ایجاد صلح فراگیر در جهان تنظیم کرد و بر آن بود که یک سازمان عریض و طویل جهانی تشکیل دهد که از صلح پاسداری کند که با «حق تعیین سرنوشت» ارتباط داشت. از نظر او بزرگ‌ترین کشوری که قادر شد به این قدرت دست یابد، ایالات متحده آمریکا بود که علی‌رغم تنوع نژادی این امکان را یافت که مردمانی را با نژادها و تیره‌های گوناگون زیر سقف یک کشور گرد آورد و آنها را آماده زندگی مشترک سیاسی در یک کشور کند.

در زمینه حق تعیین سرنوشت، ویلسون نگاه خوش‌بینانه‌ای به مبارزات جدایی‌خواهان ایرلندی نداشت و همواره با خاطره‌ای بد از آنها یاد می‌کرد. از نظر او با اینکه حق تعیین سرنوشت حقی قطعی و اجتناب‌ناپذیر به حساب می‌آمد، اما نمی‌شد آن را با جنگ و خشونت به دست آورد.

از همین رو ویلسون علی‌رغم آنکه دید چندان مثبتی به بریتانیا نداشت و در هر فرصتی از برتری آمریکایی‌ها نسبت به بریتانیایی‌ها دفاع می‌کرد، اما اعمال خشونت‌طلبانه ایرلندی‌ها را تقبیح می‌کرد. ویلسون (که فروید هم کتابی مشترک به همراه ویلیام بولیت، یکی از زیردستان ویلسون، در تحلیل شخصیت او نوشت) فردی بلندپرواز و در عین حال بزدل بود. او دانش‌آموخته دانشگاه پرینستون بود و پیش از کسب عنوان ریاست‌جمهوری آمریکا، ماجراهای زیادی را برای رسیدن به ریاست دانشگاه پرینستون از سر گذرانده بود. او که یک مسیحی معتقد بود، به آرمان صلح مسیحیت ابراز علاقه می‌کرد و از جنگ بیزار بود، اما در عین حال راهکار مشخصی غیر از قطع‌نامه چهارده‌ماده‌ای خود برای برقراری صلح در ذهن نداشت.

از نظر فروید او فردی ضعیف‌النفس و به شدت کینه‌توز بود که فکر می‌کرد قادر است با یک قرارداد نصفه و نیمه سرنوشت جهان را تعیین کند و به اصطلاح آن را از جنگ در امان بدارد. کلمانسو، نخست‌وزیر فرانسه، برخلاف ویلسون فردی بدبین به حساب می‌آمد که معتقد بود این امکان وجود ندارد که جهان را منطبق با خواست‌های صلح‌طلبانه اداره کرد. او سوسیال‌دموکراتی بود که سال‌های پرفرازونشیب جنگ را از سر گذرانده بود و علی‌رغم آنکه در ماجرای دریفوس در فرانسه از این افسر یهودی دفاع کرده بود، به چپ رادیکال دید خوبی نداشت. او منتقد لنین و سیاست‌های وی در روسیه و از این جهت بسیار نگران اوضاع روسیه و انقلاب بلشویکی بود. از نظر او ویلسون فردی بسیار خوش‌بین و ساده‌لوح به حساب می‌آمد که گمان می‌کرد قادر است با سیاست‌های صلح‌طلبانه خود، جهان را از وضعیت چندجانبه و خطرناکی که در آن احتمال جنگ بسیار بالا بود، خارج کند.

کلمانسو پس از قیام کمون پاریس به لیبرال‌ها روی خوش نشان می‌داد و به‌شدت به دنبال اقتصاد ملی بود. او که فکر می‌کرد آلمان لطمه‌های جبران‌ناپذیری به فرانسه وارد کرده است، تمایل داشت غرامت سنگینی به این کشور تحمیل کند. از نظر فرانسویان جنگ جهانی اول باعث شده بود محصولات کشاورزی و استخراج زغال‌سنگ در فرانسه آسیب حداکثری ببیند؛ از این‌رو آلمان می‌بایست تاوان همه آسیب‌ها را به فرانسه بپردازد. در ابتدای کار قرار بود آلمان 70 درصد غرامت به فرانسه، 20 درصد به بریتانیا و 10 درصد به سایر کشورها بپردازد، اما در انتهای کنفرانس صلح آلمان مجبور شد 50 درصد غرامت به فرانسه، 30 درصد به بریتانیا و 20 درصد به سایر کشورها متحمل شود. فرانسوی‌ها در اخذ غرامت از آلمان بسیار سخت‌گیر بودند؛ بر‌خلاف آنها آمریکایی‌ها بخشنده و بریتانیایی‌ها سهل‌گیرانه با اخذ غرامت از آلمانی‌ها برخورد می‌کردند.

لوید جورج، نخست‌وزیر بریتانیا که از نظر سنی کوچک‌تر از کلمانسو و ویلسون به حساب می‌آمد، سیاست‌مداری کارکشته بود. از نظر جان مینارد کینز، اقتصاددان برجسته، لوید جورج فردی بود که نمی‌شد رفتارهای بعید او را حدس زد. جورج نگاهی همه‌جانبه به مسائل سیاسی داشت و مثل بسیاری از بریتانیایی‌ها، یک لیبرال تمام‌عیار بود. جورج و چرچیل رقابت سرسختانه‌ای برای کسب قدرت داشتند. در‌حالی‌که چرچیل نسبت به بلشویک‌های روسی بسیار بدبین و مایل بود آنها را کاملا نابود کند، جورج معتقد بود نباید در این مورد بیش از حد سخت گرفت و به جای آن باید از روس‌های سلطنت‌طلب تحت عنوان روس‌های سفید حمایت کرد. به عبارت دیگر جورج برخلاف چرچیل خواستار کنترل و نه اضمحلال بلشویک‌ها بود. این نظر او خوشایند ویلسون هم بود که حق تعیین سرنوشت را برای هر ملیتی قائل بود و از این لحاظ اعتقاد داشت که روس‌ها نیز باید از این حق خود استفاده کنند. گرچه او هم تمایل داشت افراد دیگری غیر از بلشویک‌ها، اداره سیاست در روسیه را بر عهده گیرند و از این لحاظ دیدگاهی تناقض‌آمیز در قبال بلشویک‌ها اتخاذ می‌کرد. در واقع باید گفت متفقین هیچ‌‌یک دیدگاه خوبی به بلشویک‌ها نداشتند و از این‌رو نتوانستند وجود آنها را به رسمیت بشناسند و با بلشویک‌ها وارد تعاملی چندجانبه شوند. آنها بیش از همه به خطر بلشویک‌ها توجه می‌کردند نه نظام‌های سیاسی و اقتصادی سراسر غیرعادلانه در کشورهای متبوع خود که شبح انقلاب را بالای سر خود می‌دیدند.

دستاوردهای نامیمون
متفقین فقط در قبال بلشویک‌ها سیاستی غیرعقلانی در پیش نگرفته بودند. سیاست‌های آنها تا انتهای قرن بیستم و حتی تاکنون به مثابه معضلی نمودار شد که جنگ‌هایی خونین و نسل‌کشی‌های پرشماری را باعث شد. از‌جمله این موارد می‌توان به تشکیل اسرائیل، ایجاد یوگسلاوی و قیمومیت بین‌النهرین توسط انگلستان اشاره کرد. در ابتدای کنفرانس پاریس، انگلستان و فرانسه با یکدیگر توافق کردند که تکه‌پاره‌های عثمانی را در میان خود تقسیم كنند. سوریه و لبنان به فرانسه رسید و فلسطین، بین‌النهرین و حجاز نصیب بریتانیا شد. پس از آنكه قیمومیت فلسطین به بریتانیا رسید، این كشور تمام نیروی خود را مصروف تشكیل اسرائیل كرد؛ بهانه آن هم تاریخ و دلبستگی یهودیان به سرزمین فلسطین بود. وزیر خارجه وقت بریتانیا، بالفور هم كه علاقه زیادی به یهودیت داشت، تمام وقت خود را صرف تشكیل كشور یهودی کرد. او سفری نیز به فلسطین داشت و یهودیان مهاجر استقبال شایان توجهی از او به عمل آوردند. او در آن موقع به این موضوع چندان توجه نکرد که اعراب مغازه‌های خود را به نشانه اعتراض به حضور او تعطیل کردند و نامه‌های تهدیدآمیزی به او نوشتند كه البته همه آنها از سوی منشی مخصوص آقای وزیر نابود شدند.

یكی دیگر از دستاوردهای نامیمون كنفرانس صلح پاریس، تشكیل كشور یوگسلاوی بود؛ جایی كه كروات‌ها، صرب‌ها و مسلمانان در یك كشور گرد هم آمدند. با اینكه صرب‌ها ارتدوكس و كروات‌ها كاتولیك بودند و هیچ شباهت ن‍ژادی با یكدیگر نداشتند، آنها را تحت عنوان یك كشور سامان دادند. روشنفكران كروات با این موضوع مخالف بودند و خود را از همه نظر، اروپایی‌تر و بافرهنگ‌تر از صرب‌ها می‌دانستند؛ در‌حالی‌كه مردم عادی كروات نسبت به اتحاد با صرب‌ها خوش‌بین بودند. اصولا مردم عادی اروپا دید خوبی به نگاه صلح‌آمیز ویلسون داشتند و احساس می‌كردند آینده خوبی برایشان متصور است؛ حال آنكه روشنفكران اروپایی نسبت به بسیاری از اتفاقات کنفرانس صلح بدبین بودند. كشور یوگسلاوی بعدها در زمان مارشال تیتو و همچنین در دهه 90 میلادی شاهد نسل‌كشی‌های پرشمار و بی‌رحمانه‌ای بود كه بذر آن در سال 1919 توسط ویلسون و شركایش كاشته شد.

یكی دیگر از تبعات كنفرانس صلح 1919 پاریس، تشكیل بین‌النهرین تحت عنوان كشوری واحد بود كه بعدها عراق نام گرفت. این كشور نیز از لحاظ نژادی شباهت زیادی به یوگسلاوی داشت. وجود عرب‌ها،‌ كردها و ایرانیان مستقر در بین‌النهرین باعث شده بود هیچ‌وقت یك ناسیونالیسم عراقی متشكل و واحد در آن شكل نگیرد. در‌حالی‌كه كلمانسو و جورج فقط به قیمومیت و تكه‌پاره‌كردن بقایای عثمانی فكر می‌كردند، آینده سیاسی عراق برایشان آخرین اولویت را داشت. آنها بیش از هر چیز در این فكر بودند كه نفت موصل را بین خود تقسیم كنند. در عالم سیاست منافع فقط از منظر زمان حال معنا دارد و به آینده روابط و مناسبات سیاسی كمتر بها داده می‌شود. سیاست‌مدار هر كشور بیش از هر چیز به منافع كشور متبوع خویش فكر می‌كند و آینده یك منطقه یا جهان برایش در آخرین اولویت قرار دارد. حتی فردی مثل ویلسون كه ظاهرا دغدغه صلح جهانی داشت، بیش از هر چیز به موقعیت كشور و اعتبار خودش فكر می‌كرد.

كنفرانس صلح پاریس برای آمریكا سرنوشت خوشی را رقم زد، اما برای اروپا و خاورمیانه دورنمایی مملو از درگیری و جنگ را در پی داشت: جنگ جهانی دوم و ظهور نازیسم و فاشیسم، جنگ یوگسلاوی،‌ جنگ مزمن و تاریخی اعراب و یهودیان و جنگ عراق از جمله پیامدهای خونین و غم‌انگیز میان كشورهای جهان بود كه سرمنشأ آن كنفرانس صلح پاریس است. در واقع کنفرانس پاریس و دغدغه صلح حاکم بر آن، جهان را به سمت‌وسویی راند كه هنوز هم مردم دنیا از آن لطمه می‌بینند.

از جمله تبعات دیگر کنفرانس پاریس اتفاقاتی بود كه به ایتالیا و مردم آن تحمیل شد. ایتالیا كشوری بود كه با تردید وارد جنگ شد. سیاست‌مداران ایتالیا در آغاز جنگ اول جهانی دوپاره شدند. عده‌ای از آنها خواستار حمایت از آلمان و گروهی دیگر حامی متفقین بودند. نخست‌وزیر ایتالیا بر این گمان بود كه می‌تواند با حمایت از متفقین كشورش را به‌سوی سرنوشت بهتری رهنمون شود؛ اما مشكل وقتی ایجاد شد كه در پایان جنگ، بریتانیا و فرانسه به این نتیجه رسیدند كه ایتالیا نقش عمده‌ای در جنگ نداشته و سهم عمده‌ای از غنائم جنگ نمی‌برد. ایتالیا شاهد آن بود كه دشمنان صربش كشوری متحد تشكیل می‌دهند و از این لحاظ به‌شدت نگران بود؛ اما اروپایی‌ها فارغ از دغدغه‌های ایتالیایی‌‎ها به تقسیم غنائم بین خود فكر می‌كردند. ماجرای ایتالیا در جنگ جهانی اول، استخوان لای زخمی شد كه اندكی بعد زمینه‌ساز قدرت‌گیری موسولینی و فاشیسم در این كشور شد، همان‌گونه كه معاهده خفت‌بار ورسای باعث شد هیتلر و نازیسم در آلمان قدرت گرفته و زمینه‌های جنگ جهانی دوم شكل بگیرد.

پاریس ۱۹۱۹: شش‌ماهی که دنیا را تغییر داد [Paris 1919 : six months that changed the world]

تبعات معاهده صلح در آسیا
ژاپنی‌ها هم از تركش‌های كنفرانس صلح پاریس در امان نماندند. آنها نمونه بارز یك امپراتوری بودند كه به‌خاطر كمبود منابع مادی تمایل به جنگاوری داشتند. آنها چین و كره را به تسخیر خود درآوردند و قصد داشتند نقش ایالات متحده را در آسیا بازی كنند، ازهمین‌رو آنان میل داشتند به برابری نژادی دست یابند و از سران متفقین خواستند این اصل را تصویب كنند و زردپوستان و سفیدپوستان را برابر بینگارند، اما چه فایده كه صلح‌دوستانی چون ویلسون هرگز زیر بار این برابری نرفتند. از سوی دیگر چینی‌ها نیز دل خوشی از این كنفرانس نداشتند. كنفرانس صلح دست ژاپن را باز گذاشت و چین به وضعیتی رسید كه دیگر قادر نبود از ملت و منابع خود دفاع کند.

اتفاقا همین موضوع باعث شد جنگ جهانی دوم در شرق آسیا با حمله ژاپن به چین آغاز شود. از سوی دیگر كشورهای دیگری همچون ایران اصلا وجودشان در كنفرانس پاریس به رسمیت شناخته نشد. ایران مایل بود هیئتی را به ریاست محمدعلی فروغی در این كنفرانس شركت دهد،‌ اما بریتانیا مانع از شركت ایران در این كنفرانس شد. آنچه در پایان اهمیت داشت، بهره‌برداری از نفت ایران و موقعیت ژئواستراتژیك آن بود. به‌هرحال برنده اصلی كنفرانس صلح پاریس ایالات متحده آمریكا و بازنده بزرگ آن كشورهای اروپایی، خاورمیانه و خاور دور محسوب می‌شدند. افراد مختلفی در این كنفرانس شركت كردند، از كمك آشپز ریزنقش ویتنامی (هوشی مین) تا لورنس عربستان؛ و هریك از اینها نقش پررنگی در سرنوشت آینده جهان ایفا کردند. می‌گویند یك جنگ خوب از یك صلح بد بهتر است. معاهده ورسای نمونه بارز صلح بد بود که زمینه را برای شکل‌گیری جنگ جهانی دوم مهیا کرد.

با وجود تلفات زیاد در پایان جنگ جهانی اول، اما ارتش کشورهای شرکت‌کننده و حتی شکست‌خورده کشورهای درگیر در جنگ به‌کلی نابود نشد. در پایان جنگ، حتی ارتش آلمان نابود نشده بود و صرفا به یك عقب‌نشینی تاكتیكی تن داده بود. ازهمین‌رو امکان تشكیل یك ارتش قدرتمند همواره وجود داشت و این اتفاق در آغاز جنگ جهانی دوم رخ داد و ارتش نابودكننده هیتلر پایه‌گذاری شد. اولین نسل‌كشی بزرگ در جهان نیز در همان دوران رخ داد و ارمنی‌ها توسط ارتش تركیه نابود شدند. ارامنه در میان دشمنان قدرتمندی قرار داشتند كه هیچ‌یك از آنان خواهان تشكیل یك كشور مستقل ارمنی نبودند، از سوی دیگر سران متفقین نیز منافعی در شكل‌گیری یک حکومت ارمنی نداشتند، به‌ویژه آنکه می‌دیدند کشورهای قدرتمندی مانند روسیه و ترکیه نیز مخالف تشکیل یک کشور ارمنی هستند، لذا چشم خود را بر نسل‌کشی ارامنه بستند. معروف است که هیتلر بعدها به طنز از این نکته یاد می‌کرد که «دیگر چه کسی راجع به ارامنه صحبت می‌کند؟» و آن را دستمایه‌ای برای نسل‌کشی‌های پرشمار خود قرار می‌داد.

در آن دوره از پاریس گرفته تا لندن و زاگرب و رم اکثر مردم دیدگاه مثبتی به قطع‌نامه چهارده‌ ماده‌ای ویلسون و جامعه ملل داشتند. آنها در این آرزوی ساده‌انگارانه بودند که جنگ‌های بزرگ به‌زودی به سر می‌آیند و انسان‌ها در کنار یکدیگر با آرامش زندگی را سپری خواهند کرد، اما همان‌طورکه فروید، متفکری بدبین با ذهنی بزرگ و شگرف، گفته بود جنگ به این راحتی‌ها در میان انسان‌ها پایان نمی‌یابد. او قطع‌نامه چهارده ماده‌ای ویلسون را بهانه‌ای قرار داد برای تمسخر این تصور سطحی که صلح ابدی به‌راحتی قابل دستیابی است. از نظر فروید رانه مرگ در انسان آن‌چنان قدرتمند است که از او موجودی پرخاشگر و ضداجتماعی ساخته که در هر شرایطی تن به جنگ و خشونت می‌دهد و هر طرح ساده‌انگارانه‌ای برای پایان خشونت صرفا رانه‌ای بی‌ارزش محسوب می‌شود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...