نسرین دمیرچی | اعتماد


شمس‌الملوک مصطفوی، دانشیار فلسفه و عضو هیات علمی دانشگاه علوم و تحقیقات در سال اخیر کتاب «عمو سلامت: صدای پای تنهایی» را نگاشته است؛ اثری متفاوت در حوزه جنگ که شرح زندگی موسی سلامت، از جانبازان جنگ هشت ساله است. دکتر مصطفوی در این کتاب با نگاهی اگزیستانسیالیستی، تجربه وجودی یک جانباز جنگی را شرح می‌دهد و پنجره‌ای تازه به مقوله جنگ و انسان‌هایی که به هر طریق، درگیر آن شده‌اند، می‌گشاید. قلمی که همواره از افلاطون، ارسطو و هایدگر نوشته است، این بار زندگی جانبازی را تقریر کرد که در آسایشگاه جانبازان با اندک توان باقی‌مانده، همچنان با امید و نشاط زندگی می‌کند و به ما درس زندگی می‌دهد!

شمس‌الملوک مصطفوی، عمو سلامت: صدای پای تنهایی موسی سلامت

شما به فلسفه مشغولید و با نگاه فلسفی به امور می‌نگرید. قطعا از فیلسوفان بزرگ درس‌های بزرگ گرفته‌اید، چه شد که این بار به سراغ یک جانباز رفتید؟

همانطور که خود شما اشاره کردید، من اهل فلسفه‌ام و عمری را در خواندن و نوشتن و تدریس فلسفه گذرانده‌ام. البته دل‌نوشته‌های کوتاهی نیز دارم که حاصل برخی تاملات درونی و شخصی است که آنها را جایی چاپ نکرده‌ام. اما به مقوله جبهه و جنگ، هرچند امور بسیار مهمی هستند، هیچگاه ورود پیدا نکردم. اینکه چرا تصمیم گرفتم کتابی در این حوزه، به بهانه زندگی جانباز «موسی سلامت» بنویسم، یک پیشامد یا به تعبیر فلسفی‌اش یک «رخداد» بود. در پیشگفتار کتاب در این خصوص توضیح مستوفایی داده‌ام و به نظرم تکرار جزییات آن در اینجا ضرورت چندانی ندارد. همین‌قدر اشاره کنم که به طور کاملا تصادفی با جهادگر جوانی آشنا شدم که با آسایشگاه جانبازان ثارالله و جانباز «موسی سلامت» در ارتباط بود. از طریق ایشان رفت وآمد من به آسایشگاه و دیدار جانبازان و ملاقات با عمو سلامت آغاز شد. لازم است اشاره کنم «موسی سلامت» به «عمو موسی» و «عمو سلامت» مشهور است.

بعد از گذشت حدود یک سال از آشنایی، در یکی از ملاقات‌های ماهانه، عمو خطاب به من گفت: «استاد! زندگی‌نامه مرا نمی‌نویسی؟» من در برابر این پیشنهاد متحیر ماندم که چه بگویم. در آن لحظه آنچه برایم اهمیت داشت خوشحال کردن عمو سلامت بود و لذا موافقت خودم را اعلام کردم و همراه من، همان جهادگر جوان، آقای گودرزی هم قول داد در انجام کار همکاری کند. وقتی به خانه بازگشتم خود را در برابر مسوولیتی می‌دیدم که دیگر گریز از آن ممکن نبود. من هیچ آشنایی با نوشتن زندگینامه شهدا و جانبازان نداشتم و نیز هیچ تجربه‌ای در نگارش متنی مرتبط با جبهه و جنگ. ولی به‌دلیل تعهد در قبال تصمیم، ‌باید اقدام به نوشتن می‌کردم. مصاحبه‌ها شروع شد، ولی چون عمو ناشنوا بود، کار به کندی پیش می‌رفت. در پایان پروسه مصاحبه و پس از آنکه همکارم متن پیاده شده را در اختیار من گذاشت، دیدم مواردی که بشود براساس آن چیزی نوشت، بسیار اندک است. طول مدتی که عمو سلامت در جبهه بود کوتاه و خاطراتش از جنگ به غایت کم بود.

مجددا نگرانی از اینکه چه بنویسم و چگونه بنویسم به سراغم آمد. درنهایت تصمیم گرفتم مهار نوشتن را به قلبم و قلمم بسپارم و فکر ماندن در کلیشه‌های رایج را از سر به‌در کنم. بنابراین نوشتن را آغاز کردم. هیچ طرح از پیش تعیین شده یا نظم تعریف شده‌ای در کارم نبود. براساس آنچه احساسم می‌گفت و قلبم می‌پذیرفت، قلمم پیش می‌رفت. می‌توانم به‌ صراحت بگویم نوشتن این کتاب برای من به عنوان ظهور عواطف در جایگاه نوعی از شناخت و نوعی از تصمیم که از قواعد صرفا عقلی پیروی نمی‌کند، هیجان‌انگیز بود، چون تا قبل از آن مقالات و نوشته‌هایم را با وسواس عقلی و نظم و طرحی معقول و نتیجه‌ای قابل پیش‌بینی، تحریر می‌کردم، در صورتی که در اینجا با تجربه‌‌ای کاملا متفاوت مواجه بودم. کلامم را خلاصه کنم؛ برخی امور از حیطه اراده آدمی به معنای امروزی‌اش خارج است و گویا عزمی الهی وجود دارد که آنها را به پیش می‌برد. اگر حمل بر اغراق نشود، از نظر خودم، تصمیم بر نوشتن زندگینامه عمو سلامت، به‌گونه‌ای متفاوت، تصمیمی چندان دلبخواهی نبود و فکر می‌کنم چنین مقدر شده بود که از قلم من نیز نوری اندک در جهت روشن شدن «راه و رسم» و «منش و روش» شهدا و جانبازان، بر جان و دل حقیقت‌طلبان، تابیده شود.

در تقریر زندگی یک جانباز، چه وجه فیلسوفانه را در او دیدید که به شما همت مضاعف می‌داد تا پایان کار پیش روید؟ چه نتایجی از این گفت‌وگو برای شما حاصل شد؟

یافتن وجهی فیلسوفانه در این کار، قدری دشوار است. زیرا اگر فلسفه را در معنای خاص آن مدنظر داشته باشیم، طبیعتا تقریر زندگی یک جانباز، آن هم به سبک نوشتاری من و نوشتارهایی از این دست، از دایره شمول آن خارج می‌شود. اما اگر منظور از فلسفه، تفکر و تامل درباره مسائلی باشد که کمابیش زندگی آدمی با آنها گره خورده، می‌توان درباره مقولاتی همانند جنگ، شهادت و ایثار نیز فیلسوفانه اندیشید، نظر داد و نوشت. همه می‌دانیم که جنگ یکی از بزرگ‌ترین آفت‌های زندگی بشر و پدیده‌‌ای است که همواره با خرابی، ویرانی، تباهی و درد و رنج آدمیان همراه است. تاریخ سراسر مشحون است از جنگ‌های خانمان‌برانداز و خونینی که بنابر علل و ‌انگیزه‌های متفاوتی از پلیدترین آنها، مانند کشورگشایی و قدرت‌طلبی تا شریف‌ترین آنها که دفاع از ملک و ملت است، به وجود می‌آید.

بحث از «پدیده جنگ» و نسبت با آن پدیده‌هایی مانند قدرت، صلح و مرگ، همواره موضوعاتی برای تاملات فلسفی بوده و هست و می‌دانید که بسیاری از فلاسفه در طول تاریخ از افلاطون تا کانت و تا فوکو در این خصوص اندیشیده و دیدگاه‌های خود را عرضه کرده‌اند. اما آنچه در کتاب «صدای پای تنهایی» می‌بینید، تاملی فلسفی درباره پدیده جنگ و شهادت و جانبازی نیست، بلکه بیشتر از منظر عشق نگاهی است به زندگی کسانی که نه از سر اجبار بلکه عاشقانه و با شوق لقای حق به جنگ با متجاوزان و دفاع از آرمان‌های خود، همت گماشتند و هرسختی و مشقتی را در این مسیر صعب و دشوار به جان خریدند. عده‌‌ای به شهادت رسیدند و برخی نیز در جایگاه شهیدان زنده و شاهدان صحنه‌های ایثار و شهادت، با رنج مضاعف جانبازی، به جای ماندند. در مورد تاثیر این گفت‌وگو، همان‌طور که گفتم من مدت‌ها بود که با عمو سلامت آشنا بودم و هرچند وقت یک بار به دیدنش می‌رفتم و حرف‌هایش را می‌شنیدم. اما وقتی قرار شد درباره زندگی او کتابی بنویسم، ذهن و فکرم درگیر موضوع جنگ و شهادت شد. حرف‌های ساده عمو که در جوانی به جبهه رفته و قطع نخاع شده بود، باعث شد به زندگی کسانی که الگوی عمو بودند نگاهی بیندازم که حاصل مطالعه و تاملاتم را درباره دو نفر از آنها یعنی شهید دقایقی و شهید همت در کتاب می‌توانید ببینید.

دستاورد این تاملات، باز شدن دریچه‌ای بود به سوی یک حقیقت والا. یعنی معنایی از عشق که شهدای والامقام ما اسوه‌‌ای از آن معنا بودند. حضور عاشقانه این سرداران در صحنه جنگ که به طور طبیعی با خشونت و خون همراه است، به طرز غریبی شگفت‌انگیز می‌نمود. آنها مظهر عاشقانه زیستن و عاشقانه مردن بودند. بسیار شنیده‌اید که برخی تخریبچی‌ها، قبل از آنکه برای باز کردن مسیر بروند، چون احتمال انفجار مین و شهادت‌شان زیاد بود، پوتین‌های نظامی خود را درمی‌آوردند که اگر شهید شدند، اموال بیت‌المال حفظ شود! به نظر شما اگر این جلوه‌‌ای از عاشقی نیست، پس چیست؟! مقایسه کنید با کسانی که امروزه در لوای دین به چپاول بیت‌المال مشغولند و در کمال وقاحت اعمال شنیع خود را نیز توجیه می‌کنند. به راستی چگونه می‌توان ادعا کرد که ما حقیقتا وارثان بر حق خون شهدا هستیم؟!

مفاهیم اختیار، رنج و مسوولیت که در زندگی این جانباز تداعی می‌شوند، مفاهیمی هستند که در فلسفه‌های اگزیستانس، ارزش محوری دارند، آیا می‌توانید بگویید که افرادی نظیر عمو سلامت، به معنای واقعی انسانیت را به تصویر کشیدند؟

همان‌طور که اشاره کردید، مضامینی مانند اختیار، آزادی، انتخاب و مسوولیت، از مضامین مهم مورد توجه فیلسوفان اگزیستانسیالیست است. نزد این گروه از فلاسفه، انسان اصیل از طریق تصمیم‌های آزادانه و مسوولانه خود، آینده‌اش را و در حقیقت خویشتن خود را می‌سازد. کرکگارد می‌گوید انسان چیزی نیست جز مجموعه‌‌ای از انتخاب‌هایش. همانطور که می‌دانید نزد وی، اختیار مرادف است با «وجود» و انسان بودن نیز همان مختار بودن است. کرکگارد همچنین ظهور انتخاب و دلشوره ناشی از آن را در تصمیم‌های بزرگی مانند تصمیم بر زنده بودن یا شهادت، ممکن می‌داند. برای دیگر فیلسوفان منسوب به اگزیستانسیالیسم، مانند هیدگر و سارتر نیز مقولاتی مانند انتخاب، آزادی و مسوولیت، درون‌مایه مباحث اصلی و بنیادی‌شان را تشکیل می‌دهد.

عمو سلامت: صدای پای تنهایی

نزد این دسته از فلاسفه، کنش و عملی اصیل است که توام با تصمیم آگاهانه باشد و لذا عملی مبتنی‌بر تقلید از رفتار عمومی و فاقد عنصر انتخاب نمی‌تواند در محقق کردن «خود اصیل» نقش آفرین باشد. صرف‌نظر از فلسفه اگزیستانسیالیسم، نزد بسیاری از فلاسفه دیگر هم انتخاب، آزادی، اختیار و مسوولیت از جایگاه ویژه‌‌ای، به‌خصوص در تعریف انسان و تکالیفی که برعهده دارد، برخوردار است. برای مثال کانت اختیار را اصل موضوع عمل اخلاقی به شمار می‌آورد و اما صرف نظر ازآنچه فلاسفه گفته‌اند، طبیعی است که آدمی چه بخواهد چه نخواهد، در قبال کنش‌ها و اعمال خود مسوول است. هرچند شرایط اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی هر جامعه‌‌ای، در نحوه اندیشیدن و در نتیجه عمل افراد آن جامعه دخیل هستند، اما درنهایت این خود فرد است که بار مسوولیت انتخاب‌های خود را باید به دوش کشد.

با تامل در زندگی کسانی مانند عمو سلامت که با اختیار خود و آزادی کامل و با طیب خاطر و علم به اینکه ممکن است شهید شوند یا مجروح، رفتن به جبهه را برگزیدند، می‌توان پی برد که بین عمل آنها و سربازانی که در طول تاریخ به امر فرماندهان خود و ناگزیر و از سر اجبار روانه جنگ شده و کشته و مجروح شدند، تفاوتی بنیادین وجود دارد، هرچند هر دو به ظاهر عمل یکسانی انجام داده‌اند؛ البته از نگاه من، تن دادن به هر اجباری نیز نوعی اختیار است. با یک نگاه عمیق می‌توان به این حقیقت پی برد که اراده بر تسلیم شدن به زور و اجبار یا ظلم، خود در همان محدوده اختیار و آزادی آدمی جای می‌گیرد؛ لکن در موقعیت‌های مرزی که می‌توان ماندن و زنده بودن را برگزید یا رفتن و شهادت یا جراحت را، گزینش یکی از این دو راه، براساس تعهد و مسوولیت آدمی در قبال باورها و اعتقاداتش، صورت می‌پذیرد. به نظر من جبهه‌های دفاع مقدس را می‌شود صحنه‌های آشکارگی و ظهور فضیلت بزرگ در زندگی کسانی دانست که با انتخاب‌های خود، به افرادی دوران‌ساز تبدیل شده‌اند.

در بخشی از کتاب، در نوشتاری که به تخریبچی‌های دفاع مقدس تقدیم کرده‌ام، می‌توانید اوج اختیار آدمی را در برگزیدن راه آسمان یا زمین و بین زنده بودن یا شهادت ببینید و اصولا در طول تاریخ، در شهادت شهدا، از شهدایی مانند سقراط گرفته تا شهدای همیشه جاوید کربلا و در تمام صحنه‌های نبردی که یک سو عدالت است و دیگر سو ظلم و ستم، اوج ظهور انتخاب آدمی در گزینش چگونه زیستن و چگونه مردن، به وضوح آشکار می‌شود. درخصوص رنج هم باید بگویم که رنج همزاد آدمی است و با زندگی انسان‌ها، در هر شیوه و سبکی، عجین است. ظاهرا شادی را نمی‌توان عنصر دایمی زیست جهان انسان دانست مگر آنکه در پرتو نوعی علو روحانی جان، آرامش درونی حاصل شود که هر رنجی در پرتو آن به «راحت» مبدل شود. بگذریم از اینکه اصولا برای هر اندیشمندی، رسیدن به درکی از هستی و وجود و «چه باید کرد»ی که در مواجهه با آن برایش مطرح است، همواره با خود رنجی پنهان، اندوهی غریب و حزنی دایم به همراه دارد.

اما در این میان، تن دادن به رنج‌هایی که غالبا تاوانی است بر تصمیمات بزرگ برخاسته از عشق و ایمان، حقیقتا ستایش برانگیز است و جانبازان دقیقا این گونه‌اند، زیرا طی سال‌های دفاع مقدس، هر داوطلبی که قدم به صحنه جنگ می‌گذاشت می‌دانست که تنها گزینه برایش شهادت نیست، بلکه ممکن است سلامتی جسم خود را از دست بدهد و مجبور باشد همه عمر خود را پس از آن با نقص یا نقایصی متعدد به‌خصوص قطع نخاع سپری کند. گفتن این سخن ساده است، اما اگر بتوانیم به عمق آن پی ببریم، می‌بینیم که پذیرش تبعات چنین انتخاب‌هایی تا چه حد دشوار است و نیاز به چه اندازه ایمان و باور به راه در پیش گرفته شده دارد. کسانی که به مراکز نگهداری جانبازان سری زده باشند و وضعیت دشوار و بعضا اندوهبار این قهرمانان جنگ را دیده باشند، بهتر می‌توانند معنای سخن مرا درک کنند. جانبازان، سالیان سال است که محروم از سلامت جسم، محروم از حرکت و محروم از یک زندگی طبیعی، تاوان تصمیم آزادانه و از سر میل و اختیاری را می‌پردازند که در سال‌های جنگ گرفتند و به دفاع از مرز و بوم و باورهای خود برخاسته بودند و این غرامتی بس سنگین است. در مجموع فکر می‌کنم صرف نظر از وجوه خاص فلسفی مضامینی مانند اختیار، آزادی و رنج در فلسفه‌های اگزیستانس، جانبازان مصادیق بارزی هستند از ظهور اختیار، آزادی و مسوولیت در وجود آدمی که به راستی وجه تمایز انسان از سایر موجودات به شمار می‌آید.

به عنوان فردی که به فلسفه اشتغال دارید، در برخورد با عمو سلامت و تحلیل زندگی او، چه امری بیشتر مورد توجه شما قرار گرفت؟

در کتاب توضیح دادم که عمو سلامت دو بار مجروح شده است، یک بار در جبهه که قطع نخاع شد و بار دوم در انفجار نمازجمعه که شنوایی خود را از دست داد و لذا در شرایط دشواری به سر می‌برد. عمو مانند سایر جانبازان، امکان تعامل و گفت و شنود با دیگران را ندارد. او بیشتر وقت خود را در اتاقش می‌گذراند که سراسر دیوارها و حتی قسمت‌هایی از سقف آن پر است از عکس‌های رزمندگان و شهدا. خودش به این اتاق کوچک «قفس» می‌گوید، اما من در کتاب آن را «تکه‌‌ای از بهشت» نامیده‌ام. اما آنچه واقعا جالب و درخور تامل است اینکه عمو، با وجود محدودیت‌های حرکتی و شنوایی، راهکارهایی پیدا کرده که ساعات روزش را به نحو دلپذیر و مفیدی پر کند. حضور فعال در فضای مجازی و نیز در صحنه ورزش و طرفداری فعال از تیم مورد علاقه‌اش، ‌انگیزه‌هایی هستند که باعث می‌شوند عمو بتواند بر تنهایی خودش تا حدودی غلبه کند. شاید بسیاری از مخاطبان، عمو را در میدان مسابقات فوتبال دیده باشند که با اشتیاق و لذتی وافر و با سربند قرمز، به تشویق تیم مورد علاقه‌اش مشغول است.

در پشت این فعالیت‌ها، حقیقتی نهفته است و آن اینکه آدمی قادر است در سخت‌ترین شرایط بهانه‌هایی هرچند کوچک برای حضور زنده و فعال در زندگی و پرهیز از انفعال پیدا کند. ما همگی در زندگی هر روزه خود با کسانی روبه‌رو می‌شویم که با وجود برخورداری از سلامت کامل جسمانی، به درجاتی از یأس و سرخوردگی رسیده‌اند که عملا به‌طور منفعلانه بدون هیچ گونه فعالیت و تلاش و اثربخشی حتی اندک، اوقات‌شان را می‌گذرانند و در واقع زندگی‌شان را تلف می‌کنند. می‌دانید که نوع نگاه هر انسانی به زندگی، یعنی فلسفه زندگی او، نوع منش و کنش وی را شکل می‌دهد. از اولین روزهای آشنایی با عمو، برای من نحوه مواجهه‌اش با زندگی، با وجود نقایص شدید جسمانی و تنهایی عمیق و همه روزه‌اش، عجیب و جالب توجه و درعین حال پرسش برانگیز بود. اینکه می‌گویم تنهایی عمیق، چون همان‌طور که قبلا اشاره کردم، عمو به دلیل ناشنوایی قادر به ارتباط با سایر جانبازان آسایشگاه نیست و در دورهمی‌های گاه و بیگاه آنها که در حیاط آسایشگاه تشکیل می‌شود، شرکت نمی‌کند و قادر نیست ارتباط کارایی با جانبازان دیگر و حتی با ملاقات‌کننده‌هایش برقرار کند و لذا بیش از بقیه تنهاست، اما به واسطه نوع نگاهش به زندگی و به تناسب توانایی‌ها و براساس باورهایش، راه‌هایی را پیدا کرده برای حضور در فعالیت‌های اجتماعی و ورزشی و به قول خودش، ابلاغ پیام شهدا. به نظرم این نگاه و شیوه زندگی می‌تواند برای همه درس‌آموز باشد.

به دانشجویان فلسفه درخصوص برخورد با قهرمان‌هایی که هیچگاه در مکتب فلسفه نبوده‌اند، چه توصیه‌‌ای دارید؟

من فقط می‌توانم پیشنهاد کنم که دانشجویان و متعاطیان فلسفه و نیز دانش‌پژوهان و دانش‌آموختگان هر رشته دانشگاهی و نیز به‌طور کلی متفکران و اندیشمندان جامعه، گاهی به جانبازان سری بزنند و از نزدیک وضعیت زندگی آنها را ببینند و با زیست جهان مختص آنها آشنا شوند. چنین دیدار‌هایی پیامدهای مثبت فراوانی دارد. زیرا گذشته از اینکه می‌تواند دیوار تنهایی این قهرمانان فراموش شده را برای لحظاتی هرچند گذرا فرو بریزد، قادر است ‌انگیزه‌هایی به دست دهد که اندیشمندان ما اعم از دانشجو، استاد و پژوهشگر درخصوص پدیده‌هایی مانند جنگ، صلح، دفاع، شهادت و ایثار عمیق‌تر بیندیشند و آنها را از زوایای مختلف فلسفی، اجتماعی، سیاسی، تاریخی و حقوقی مورد مطالعه جدی و همه‌جانبه قرار دهند. به نظرم حاصل چنین تاملاتی (که البته کما بیش در بعضی حوزه‌ها انجام شده است)، می‌تواند دستاوردهای ذی‌قیمیتی برای جامعه ما و حتی جامعه بشری به ارمغان آورد. روشن است تامل درخصوص جنگ هشت‌ساله، علل و عوامل آن و پیامدهایش و نیز تامل در فرهنگ شهادت‌طلبی و نتایجش، در راستای چگونگی مواجهه معقول با موقعیت‌های مشابه، راهگشا خواهد بود. این گونه مطالعات ژرف و اندیشمندانه اگر در مورد جنگ و عوامل آن و به‌طور کلی در مورد موانعی که بر سر راه صلح جهانی وجود دارد، صورت پذیرد، بی‌شک به نتایج نظری و عملی ارزشمندی دست خواهد یافت.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...