زن در جهان بینی «سرهنگ اسلید» که از قضا کور است، جایگاهی هم‌تراز با بهشت دارد... بهشت مورد نظر این سرهنگ کور، آرزوی مردان بینای بسیاری‌ست. حتی مردان به ظاهر خداپرست. لذت همآغوشی مدام با حوریان، بی هیچ منت و زحمتی: و این بود غایت آفرینش انسان!... زن در این جهان بینی، همان فاحشه است، گرچه فاحشه‌ای فاخر و گرانبها. کالایی‌ست لذت‌بخش که ارزش آن «فقط» به میزان لذتی‌ست که می‌بخشد و نه چیز دیگر

گوشه‌هایی ببینید از اقتباس سینمایی مارتین برست از رمان «تاریکی و عسل» [Il buio e il miele] اثر جیوانی آرپینو [Giovanni Arpino] با بازی آل‌پاچینو:


بوی خوش زن | جیوانی آرپینو | مارتین برست 1992 م.
...
زندگی با «زن» آغاز می‌شود اما با زن، کامل نمی‌شود. زن در جهان بینی «سرهنگ اسلید» که از قضا کور است، جایگاهی هم‌تراز با بهشت دارد. گویی تصاحب یک زن زیبا در این بینش، برابر است با لذت جاودان! او اگرچه به اعتراف خودش، بارها از دروازه‌ی بهشت گذشته است، اما اکنون در ظلمات گم شده و در حسرتِ خودِ بهشت، ناامیدانه دست و پا می‌زند!
بهشت مورد نظر این سرهنگ کور، آرزوی مردان بینای بسیاری‌ست. حتی مردان به ظاهر خداپرست. لذت همآغوشی مدام با حوریان، بی هیچ منت و زحمتی: و این بود غایت آفرینش انسان!
زن در این جهان بینی، همان فاحشه است، گرچه فاحشه‌ای فاخر و گرانبها. کالایی‌ست لذت‌بخش که ارزش آن «فقط» به میزان لذتی‌ست که می‌بخشد و نه چیز دیگر.
غافل از اینکه زن هم، انسان است. و ارزش او به انسانیت اوست.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

که واقعا هدفش نویسندگی باشد، امروز و فردا نمی‌کند... تازه‌کارها می‌خواهند همه حرف‌شان را در یک کتاب بزنند... روی مضمون متمرکز باشید... اگر در داستان‌تان به تفنگی آویزان به دیوار اشاره می‌کنید، تا پایان داستان، نباید بدون استفاده باقی بماند... بگذارید خواننده خود کشف کند... فکر نکنید داستان دروغ است... لزومی ندارد همه مخاطب اثر شما باشند... گول افسانه «یک‌‌شبه ثروتمند‌ شدن» را نخورید ...
ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...