بیستمین روز ماه مه زادروز یکی از بزرگ‌ترین و نام‌آشناترین نویسندگان تاریخ ادبیات فرانسه است. با ما همراه باشید در سفری کوتاه به دنیای آفریننده باباگوریو، چرم ساغری، اوژنی گرانده، زنبق دره و بسی شاهکار ماندگار دیگر.

اونوره دو بالزاک

سامرست موام درباره‌اش می‌نویسد: «او هرچه را که می‌دید و می‌شنید یادداشت می‌کرد. هرجا که می‌رفت، دفترچه یادداشت خود را می‌برد و وقتی به چیزی برمی‌خورد که ممکن بود به دردش بخورد، یا خودش فکری به خاطرش می‌رسید، یا مطلبی از دیگری می‌شنید، فوری آن را یادداشت می‌کرد. وقتی امکان داشت، به دیدن صحنه داستان‌های خود می‌رفت و گاهی برای دیدن یک خیابان یا یک خانه که می‌خواست توصیف کند، سفرهای دور و دراز می‌کرد.» او از بالزاک می‌گفت، که احتمالاً درباره‌اش شنیده‌ یا خوانده‌ایم که برای خلق آثارش بهای سنگینی پرداخت و حتی در آغاز راه، گویا تا اواخر دهه 1820، شکست و سرخوردگی را تحمل کرد. بیستم مه 1799 در تور، در غرب فرانسه متولد شد و برای تحصیل به پاریس رفت و آنجا به نویسندگی دل بست. همان سال‌های گمنامی داستانی نوشت و آن را برای یکی از ادیبان سرشناس – که مدرس دانشگاه هم بود – فرستاد. آن استاد هم به صراحت به او گفت: «هر کاری دلت می‌خواهد بکنی، بکن؛ جز نویسندگی.»

اما این پاسخ، هرچقدر هم تلخ و دلسردکننده، تصمیم بالزاک برای نویسنده‌شدن را تغییر نداد. البته مسیری را که تا آن زمان طی کرده بود مرور کرد و عیب و ایرادهای کارش را شناخت. باز هم نوشت و می‌گویند بیشتر روزها نزدیک به 16 ساعت کار می‌کرد. خستگی و بی‌خوابی و تنهایی را تحمل می‌کرد و می‌نوشت. باورهای متضادی داشت و شاید از این حیث پاریسی‌های قرن نوزدهمی را بازتاب می‌داد که هم برای ارزش‌های رو به افولی مثل محوریت خانواده در جامعه یا ضرورت نقش‌آفرینی ریش‌سفیدها در تدبیر مسائل حسرت می‌خورد و هم معیارها و هنجارهای جدید را -که نافی ارزش‌های قدیمی بودند– تحسین می‌کرد. هم زندگی روستایی به دور از هیاهو را دوست داشت و هم پاریس (و شهرهای بزرگ) را فرورفته در فساد و تباهی می‌دید؛ اما زندگی در دومی را به اولی ترجیح می‌داد. دلبسته پول بود و زندگی پرحاشیه و مسرفانه‌ای هم داشت و گویا همیشه به این و آن بدهکار بود. هم نجابت را فضیلتی بزرگ می‌شمرد و هم مردان سرکش و ستیزه‌جو –مثل شخصیت ووترن در رمان باباگوریو– را می‌ستود.

چون دانش‌آموز منضبطی نبود، هیچ‌وقت دستور زبان فرانسوی را درست یاد نگرفت و اهل‌فن گفته‌اند (و می‌گویند) گاهی معمولی و گاهی حتی بد می‌نوشت و بیشتر اوقات به زیاده‌گویی می‌افتاد. اما با شخصیت‌پردازی‌های قوی و خلق صحنه‌ها و تصاویر زنده و ملموس آن نقایص را می‌پوشاند و رمان‌های عالی می‌نوشت. او با آثارش مرزها و ظرفیت‌های «رمان» را توسعه داد و به چهره‌ای مهم در تاریخ ادبیات جهان تبدیل شد. تا جایی که بسیاری از نویسندگان بعدی از جمله غول‌هایی مثل گوستاو فلوبر، چارلز دیکنز و امیل زولا، کمتر یا بیشتر از او تأثیر گرفتند. مجموعه آثارش که او در آنها زندگی جمع بزرگی از آدم‌‌های رنگارنگ (یا به قول خودش «یک اجتماع کامل») را روایت می‌کند «کمدی انسانی» نام دارد و طبق اطلاعات دایره‌المعارف بریتانیکا حدود 90 عنوان را در خود جای می‌دهد که از 1829 تا 1847 یکی بعد از دیگری منتشر شدند. خود بالزاک تابستان 1850 از دنیا رفت. شماری از آثارش – با کوشش مترجمان مختلف در سال‌های مختلف - به فارسی هم ترجمه شده‌اند که از بین آنها می‌توانیم از: آرزوهای بر باد رفته، باباگوریو، دهقانان، در تماشاخانه شیطان، کشیش دهکده و چرم ساغری نام ببریم.

ایبنا

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...
گوته بعد از ترک شارلوته دگرگونی بزرگی را پشت سر می‌گذارد: از یک جوان عاشق‌پیشه به یک شخصیت بزرگ ادبی، سیاسی و فرهنگی آلمان بدل می‌شود. اما در مقابل، شارلوته تغییری نمی‌کند... توماس مان در این رمان به زبان بی‌زبانی می‌گوید که اگر ناپلئون موفق می‌شد همه اروپای غربی را بگیرد، یک‌ونیم قرن زودتر اروپای واحدی به وجود می‌آمد و آن‌وقت، شاید جنگ‌های اول و دوم جهانی هرگز رخ نمی‌داد ...