دمیدن روحی تازه | شرق


تابلوی اول:
اکنون، پس از ‌هزاره‌های تاریخی، در دورانی که می‌رود تا به صورت دهکده‌ای کوچک درآید، ابزارهای ما همچنان کهنه و فرسوده است. در چنین شرایطی، برخی از روشنفکران و فرهیختگان و هنرمندان ما برای آنکه حضورشان دیده شود، برای مخالفت با اندیشه و تفکر دیگران، به جای بحث و گفت‌وگو از فرهنگ اقتدارگرایی، مثل افترا و بهتان و نادیده‌گرفتن ارزش‌های دیگران و بدتر از آن از خشونت استفاده می‌کنند.

گروه هنر ملی روح الله جعفری تئاتر ایران در گذر زمان

تابلوی دوم:
پس از رفتن رضاشاه و روی‌کارآمدن محمدرضاشاه (1320شمسی) عقده‌ها گشوده شد، شور و بلوا در تمام زمینه‌ها در سراسر کشور برپا شد، گروه‌های سیاسی، مذهبی، هنری، نمایشی، اجتماعی، میدان‌دار معرکه‌های سیاسی، نمایشی، هنری و اجتماعی شدند. درخصوص نمایش، اجراهایی به‌طور مستمر و با وجود سالن‌های کم نمایشی آن روزگار، به‌خصوص در لاله‌زار و اطراف آن روی صحنه آمد که نام «عبدالحسین نوشین» بیشتر از همه‌چیز و همه‌کس به گوش می‌رسید؛ بعد از این واقعه، کمی فضای سیاسی مملکت امنیتی شد و این قصه کمابیش تا کودتای 28 مرداد 1332، ادامه پیدا کرد؛ یک سال پس از کودتا فعالیت‌های تئاتری تقریبا تعطیل شد. پس از فرونشستن توفان، کم‌کم از سال 1332، هنرمندان، تئاترپیشگان، بنا بر ضرورت و فضای حاکم در جامعه، این نکته را دریافتند که گروه تشکیل دهند و از طریق آن شور جمعی کارکردن را برای رسیدن به اهدافی بالاتر و والاتر دنبال کنند و به‌همین‌دلیل از نیمه‌ دهه 30 شمسی، ما شاهد شکل‌گیری گروه‌های تئاتری هستیم. نمایش‌نامه نوشتند، هنرپیشه تربیت کردند، تمرین کردند و سرانجام روی صحنه بردند و درخشیدند.

تابلوی سوم:
از نیمه دوم دهه 30 و 40 شمسی، نظام سیاسی و حکومتی ایران به دنبال آن بود که تحت عنوان اصلاحات ارضی و تقسیم زمین به کشاورزان، بتواند با استفاده از تکنولوژی، ساختار نظام کشاورزی را در ایران تغییر دهد و در کنار آن، یک طبقه متوسط شهری را به وجود آورد و به‌اصطلاح، مدرن‌سازی کند. این نگاه شتابزده از طرف حکومت، روشنفکران، هنرمندان، نویسندگان و... را بر آن داشت که در برابر آن بایستند، به‌همین‌دلیل تعدادی از آنان مانند جلال آل‌احمد، غلامحسین ساعدی، صمد بهرنگی و... به سمت روستاها رفتند تا بتوانند از دل فرهنگ سنتی و ملی، چیزهایی را استخراج و درک و دریافت کنند و با استفاده از قابلیت‌هایشان در زمینه‌های مختلف، آثاری را خلق کنند و در معرض خوانش و دید قرار دهند؛ در واقع، این بازگشت به ریشه‌ها و تجلیل از فرهنگ قومی و ملی و بومی، تلاشی بود برای مخالفت با گفتمان حاکم.

تابلوی چهارم:
عباس جوانمرد از سال 1329، در سالی که اداره کل هنرهای زیبای کشور تأسیس شد، فعالیت‌های تئاتری خود را آغاز کرد؛ او ابتدا تمایل داشت که نمایش‌نامه‌های خارجی را کار کند، اما به این نتیجه رسید که در آن سال‌ها (دهه 30 و 40 شمسی) روی صحنه آوردن نمایش‌هایی از نمایش‌نامه‌نویسان خارجی برای تماشاگران ایرانی نمی‌تواند جذاب و جالب باشد و از همه مهم‌تر، درک و دریافت صحیحی از فضاهای زندگی غربی در ایران وجود ندارد. خود جوانمرد از این وضعیت چنین می‌گوید: «... به این نتیجه رسیدیم که در زمینه کار فرنگی آن‌طور که باید و شاید نه درک واقعی از زندگی خارجی برای ما وجود دارد و نه درست است که این درک ناصحیح را به تماشاگران القا کنیم. از این رو فکر کردیم بهتر است اول از خودمان شروع کنیم».1 به‌همین‌دلیل عباس جوانمرد با استعانت از اندیشه‌های متفکرانی مانند: جلال آل‌احمد، احمد شاملو، سیمین دانشور، فریدون رهنما، شاهین سرکیسیان، امیرحسین جهانبگلو و... و با همکاری دوستان و یارانش در نیمه دهه 30، گروه هنر ملی را تأسیس کرد. در همان ابتدای شروع کار هنر ملی، با اقتباس از داستان‌های «مرده‌خورها» و... نوشته صادق هدایت، نمایش‌های این گروه آغاز شد که با استقبال چشمگیر روبه‌رو و زمینه‌ای فراهم شد که این تشکیلات نمایشی، کارهای بعدی خود را روی صحنه بیاورد. به‌عنوان مثال: نمایش «افعی طلایی» نوشته علی نصیریان. این تلاش‌های ارزنده نمایشی تا ظهور و بروز انقلاب اسلامی ادامه پیدا کرد.

تابلوی پنجم:
قبل از آنکه به آشنایی‌ام با روح‌الله جعفری بپردازم، لازم است گفته شود پس از آنکه کتاب تئاتر ایران در گذر زمان، فعالیت‌های تئاتری از سال 1342-1347 شمسی، رونمایی و به تئاتر ایران تقدیم شد، نامبرده با اینجانب مصاحبه‌ای انجام داد که در روزنامه مردم‌سالاری به چاپ رسید و در بحثی که پیرامون پژوهش و پژوهشگری مطرح و از مشکلات و معضلات آن یاد شد، مصاحبه‌گر (دکتر جعفری) تیتر «کام پژوهشگر همیشه تلخ است» را انتخاب و در بالای صفحه درج کرده بود. مصاحبه‌گر در این مقطع زمانی (1396) بعد از عرق‌ریزی روح و روانش، در خلق کتابش (گروه هنر ملی از آغاز تا پایان 1335-1357) بیش از پیش این تلخی را با تمام وجود حس و درک و دریافت می‌کند.

تابلوی ششم:
آشنایی‌ام با روح‌الله جعفری بازمی‌گردد به اوایل دهه 80 شمسی و دانشجوشدن ایشان در رشته کارگردانی نمایش، با ذهنی فعال، پیگیر، علاقه‌مند به نمایش ایرانی و گروه‌های نمایشی دهه‌های 30 و 40 و 50 شمسی و این آشنایی به دوستی انجاميد و از همه مهم‌تر ادامه‌دادن تحصیلاتش تا مقطع دکترا و سرانجام نائل‌شدن به سمت استادی دانشگاه.
اگر در جریان فعالیت‌های پژوهشی دکتر روح‌الله جعفری قرار نداشتم و او را نمی‌شناختم و در مراسم رونمایی کتاب گروه هنر ملی از آغاز تا پایان 1335-1357 از مجموعه تئاتر ایران در گذر زمان شرکت نمی‌کردم، به‌راستی حیرت‌زده می‌شدم، اما به دلیل آنکه این پژوهشگر و استاد دانشگاه را می‌شناختم و در جریان این پژوهش بزرگ و سترگ قرار داشتم، نه‌تنها حیرت‌زده نشدم، بلکه خوشحال، خرسند و خوشبخت شدم.
دکتر جعفری از پس وظیفه‌اش که حاصل بیش از 12 سال رنج و کار و کوشش بود، برآمده است و تصویری همه‌جانبه (پانوراما) و با توالی زمانی شایسته (کورنولوژیک) از یک گروه نمایشی مهم (گروه هنر ملی) در نیمه دهه 30 تا 50 شمسی را به عرصه ادبیات نمایشی ایران و علاقه‌مندان، نویسندگان و پژوهشگران وادی نمایش ایران تقدیم کرده است.

تابلوی هفتم:
تولد پژوهشی بزرگ و سترگ در عرصه هنرهای نمایشی ایران: تولد تئاتر ایران در گذر زمان 12، گروه هنر ملی از آغاز تا پایان 1335-1357 است. در این پژوهش، دکتر روح‌الله جعفری، بیش از صدها تابلو از این گروه به معرض نمایش می‌گذارد: از شکل‌گیری گروه، آغاز فعالیت، تنظیم اساسنامه، عضویت، عرضه نمایش با وجود امکانات ناچیز و کمبود سالن‌های نمایشی در آن دوران، عرضه نمایش‌های تلویزیونی (پس از تأسیس نخستین فرستنده تلویزیونی حبیب ثابت پاسال)، اجراهای نمایشی در انجمن‌های فرهنگی، تشکیل کلاس‌های آموزشی، شرکت در فستیوال‌های نمایشی در ایران و خارج از ایران (برای اولین‌بار)، اجرای نمایش در شهرهای مختلف ایران، همکاری با گروه‌های نمایشی دیگر، بیوگرافی اعضای گروه، نقطه‌نظرات آنان در زمینه‌های مختلف و علاوه بر ذکر زوایای پنهان و آشکار این گروه نمایشی و مسائل اصلی و فرعی و حاشیه‌ای، حدود 700 صفحه ضمائم تصویری اعم از عکس، عکس‌هایی از اجراهای صحنه‌ای، بروشور و... که خیلی از این تصاویر برای اولین‌بار است که بازنمایی می‌شود. درود فراوان به این پژوهشگر خستگی‌ناپذیر و ناشر زحمتکش، اعظم کیان‌افراز2.

1- تلاش: شماره یازدهم، تیر و مرداد 1347، صفحه 60.
2- صاحب انتشارات افراز که به همت ایشان، مجموعه تئاتر ایران در گذر زمان که با جادوی صحنه (زندگی و آثار عزت‌الله انتظامی) به کوشش او آغاز شد و تا کتاب شماره 12 از این مجموعه، یعنی گروه هنر ملی از آغاز تا پایان 1335-1357 با کار و کوشش دکتر روح‌الله جعفری ادامه پیدا کرده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...
بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...