رمان «آدم که نمی‌میرد» [On n’en muert pas] نوشته فردریک دار نویسنده سرشناس ادبیات پلیسی جهان درباره زندگی یک مرد مشت‌زن به‌عنوان هشتادوهشتمین عنوان مجموعه نقاب توسط انتشارات جهان کتاب منتشر شد.

آدم که نمی‌میرد» [On n’en muert pas] نوشته فردریک دار

به گزارش کتاب نیوز به نقل از مهر، فردریک دار در این کتاب خود سراغ دنیای مشت‌زنی و ورزش بوکس رفته است. او در یادداشتی از مخاطبان این رمانش خواسته بود، اشخاص قصه را تخیلی دانسته و هیچ تشابهی را با اشخاص واقعی در آن‌ها جستجو نکنند. مترجم کتاب می‌گوید صحنه‌پردازی و بررسی خلقیات قهرمانان داستان «آدم که نمی‌میرد» از چنان رئالیسمی برخوردار است که این یادآوری نویسنده ضروری به نظر می‌رسد.

داستان این رمان درباره مشت‌زنی حرفه‌ای به نام روبر (باب) تراخو، افتخار عالم بوکس و قهرمان چهار دوره مسابقات اروپاست که همه‌جا با او با عزت و احترام برخورد می‌شود. اما او هم مثل هر قهرمان دیگری باید روزی پیر شود و باب هم در ۳۴ سالگی متوجه شده که پایان کارش نزدیک است. به همین‌دلیل می‌خواهد آویختن دستکش‌هایش را به تعویق بیاندازد. مدیر برنامه‌های باب، هماهنگ با رئیس «قصر مشت‌زنی» پروژه‌هایی دیگر و پیشنهادی نه‌چندان شرافتمندانه برایش دارد.

باب قبول پیشنهادی را که به او شده، سخت می‌یابد. چون از او می‌خواهند با جوانی که دست‌پرورده خود اوست و آینده درخشانی انتظارش را می‌کشد، در دو رویارویی که بر سر عنوان قهرمانی اروپا خواهد بود، مبارزه کند و به نتایجی آن‌گونه که تعیین شده، برسد...

در قسمتی از رمان «آدم که نمی‌میرد» می‌خوانیم:

وقتی زنگ راند دهم به صدا درآمد، تقریبا خوشحال بودم... جو با گارد بالا به طرف من آمد. پنج ثانیه بی‌حرکت ماندیم... آن‌گاه او چپ و راستی به طرف بازوهایم حواله کرد. من خواستم جواب بدهم که مشت باشکوهش به چانه‌ام خورد.
آری، او مشت‌زن بزرگی بود. من تا آن‌ هنگام با مشت‌زن‌های ناب زیادی روبه‌رو شده بودم، ولی هیچ کدام‌شان تا این درجه از هنر وارد آوردن ضربه‌های غیرقابل دفاع، برخوردار نبود. در سرم انگار همه‌چیز متلاشی شد... به‌شدت احساس گیجی کردم... پاهایم دچار ضعف شدند... دیگر هیچ‌چیزی را نمی‌دیدم...
با این حال به زمین نیفتادم... راست ایستاده بودم و دردی در ناحیه چپ بدنم احساس می‌کردم... زمان داشت سپری می‌شد. داور، در میان بی‌خبری‌ام، فریاد می‌کشید، صدایش را می‌شناختم... «بریک! بریک!» او به روی شانه‌ام می‌زد...
با این حال کنار نمی‌کشیدم... من ... حالم به جا آمد... از یک ناک اوت، با همان سرعتی که متحملش می‌شویم، برمی‌گردیم. همه‌چیز را به جا آوردم...
نمی‌دانم، به استثنای بُدُنی، استفانی و ... داور... چند نفر دیگر متوجه شدند. جو که دیده بود گیج شده و نزدیک است به زمین بیفتم و برایم به شمارش تا ده بپردازند،‌ به طرفم شتافته بود... مرا در میان طناب‌ها گیر انداخته و سرش را به سرم چسبانده بود و دست چپش را زیر بغل راستم برده و بی‌ آن‌که نشان بدهد،‌ ضمن این‌که با چپ، به پهلویم می‌کوبید تا همه فکر کنند که می‌خواهد از پا درم بیاورد، سرِپا نگاهم داشته بود... آری، او این کار را کرد... سالن متوجه هیچ چیزی نشد... تماشاچی‌ها سوت کشیدند چون فکر کردند که خودم را بند کرده‌ام... جو نگاهم کرد. صورت‌هایمان به هم چسبیده بودند. در چشم من خواند که تعادلم را حفظ می‌کنم و عقب رفت. من به طرفش ضربه ملایمی حواله کردم، یک ضربه ساختگی.

این‌کتاب با ۱۶۸ صفحه، شمارگان ۵۵۰ نسخه و قیمت ۲۵ هزار تومان منتشر شده است.

................ هر روز با کتاب ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...