پرسش از انسان | آرمان ملی
 

جان‌بخشی به اشیاء و اعتباربخشیدن به حیوانات، خصلتی است که ویلیام اس. باروز [William S Burrough] به سبب تجربه‌ بصری‌‌اش در نقاشی کسب کرده است. اشیاء در دنیای باروز، نسخه‌ای از آدمی را به شکل «روح» در خود نگه می‌دارند؛ نسخه‌ای که هم ویژگی تجردِ روح را دارد و هم دارای تجسم و بُعد فیزیکی است. اساسا هر شی‌ای که با آدمی و زیست او درگیر است، این صفات را در خود دارد. بنابراین طبیعت تمامی آدمی را درون خودش دارد و از همین رو هم به همزیستی با انسان تن می‌دهد. گاهی البته این معادله به‌نفع طبیعت سنگینی می‌کند. این همان زمانی است که طبیعت به لحاظ جهان‌بینی و فلسفه‌ وجودی حرف بیشتری برای گفتن دارد و در سنجشِ ارزش زیستی، کفه‌ سنگین‌تری دارد. باروز در کتاب «گربه‌ درون» [The cat inside] ترازویی برای ارزیابی همین نوع از همزیستی‌ها را پیش روی مخاطب قرار می‌دهد.

گربه‌ درون» [The cat inside ویلیام اس. باروز [William S Burrough]

باروز برای اثبات نظریه‌اش درباره آمیختگی و جدایی‌ناپذیری زندگی انسان و گربه، ابتدا به شواهدی تاریخی ارجاع می‌دهد. او به گربه‌هایی اشاره می‌کند که در مصر باستان حافظ اهرام و مخازن آذوقه از گزند جوندگان بوده‌اند و کمک بزرگی به حفظ و توسعه‌ زندگی نوع بشر کرده‌اند. گرچه این مهم تماما به عهده‌ آنها نبوده. مارها و سگ‌ها و خزها عوامل مؤثرتری در کنترل جوندگانند. گربه‌های وحشی در زمان مایاها نیز به بقای آدم‌ها کمک‌های شایانی کرده‌اند. اما آیا این همراهی‌ها برای اثبات این درهم‌آمیختگی‌شان با زندگی بشری کافی است؟ به عبارت دیگر، آنها چه چیزی به زیست انسان می‌افزایند که این‌گونه درخور تأمل‌اند؟

باروز در آغاز به چنین پرسشی با تصویرپردازی خاص خود که از نقاشی وام گرفته پاسخ می‌دهد. در این تصویر گربه موجودی با تنِ انسان و چهره‌ای حیوانی ترسیم می‌شود. در این شکل ابتدایی هنوز آن یگانگی و امتزاج میان این دو موجود را نمی‌توان دید. بچه‌گربه‌ای که او یافته در درجه اول مثل نوزاد آدمی مراقبت و حمایت می‌خواهد. صاحب او همچون والدی درباره‌ داشتن‌اش تصمیم می‌گیرد. اما او اندکی شعور برای عرضه‌ خود به والدش دارد. می‌تواند با رفتار و حتی گفتار به او بفهماند که ناتوان است و نیاز به کمک برای ادامه زندگی دارد. او می‌گوید: «مرا نمی‌خواهی؟» و با این جمله اراده‌ صاحبش را به چالش می‌کشد. باید او را بخواهد؟ حفظ او چه عواقبی دارد؟ باروز این نگاه ساده‌انگارانه و عاری از مسئولیت را پس می‌زند که می‌شود بعدها به گزینه‌ ترک و سپردن حیوان به دیگری یا رهاکردنش در جایی فکر کرد. این اتفاق دقیقا مثل تولد یک فرزند انسان است؛ مسئولیتی برگشت‌ناپذیر و غیرقابل‌انکار. بنابراین باید کاملا مؤلفه‌های تصمیم‌گیری برای پذیرش عضوی جدید در زندگی جمعی را برای این گربه در نظر داشت. باروز در حاشیه به این فرضِ مؤثر در پذیرش حمایت یک حیوان اشاره می‌کند که اگر موجودی دورگه و جهش‌یافته بود عطوفت انسان را برای نگهداری و مراقبت برنمی‌انگیخت؟

اما این موجود که حکم فرزند را در خانه پیدا می‌کند در دوره‌ بلوغ چه خدمتی در قبال حمایتی که گرفته، می‌کند؟ باروز با این رویکرد به مسأله نزدیک می‌شود که چرا باید از چنین موجودی توقع خدمت داشت؟ پس بهایی که برای عشق باید پرداخت چه می‌شود؟ آیا جز این است که آنها مانند فرزندان همواره پناه و نوازش می‌طلبند؟ و همان‌گونه که نیاز به مهرورزیدن و پدر و مادری‌کردن در انسان با داشتن فرزند ارضاء می‌شود، پرورش حیوانی چون گربه که اتفاقا مهم‌ترین خصلتش طلبِ نوازش است چنین احتیاجی را برمی‌آورد و مگر همین خدمت کمی برای بشر است؟

باروز در ادامه برای توجیه لزوم نگهداری چنین موجودی که نیمی‌اش آدم و نیمی‌اش حیوان است، به رفتارهای خشونت‌آمیز انسان‌ها در مقابل حیوانات اشاره می‌کند. اینکه چطور بشر برای آزمودن خوی وحشی و رویه‌ خون‌ریزِ خود، بیش از هرچیزی جانوران را هدف تهاجم خود قرار می‌دهند. تهاجمی که انسان را از خودش و نیز حتی از روح حیوانی خالی می‌کند. مثل افسر نازی که برای تقویت روحیه خشونت بی‌محابای خود ماهانه یک گربه را به شکلی فجیع قربانی می‌کند.

اما شاه‌بیت «گربه‌ درون» شاید همان روح تعالی‌طلب و سرشار از شفقتی است که گربه‌ها به نمایندگی از طبیعتِ پیرامون در انسان می‌دمند. آنها آمده‌اند تا سویه‌ آدمیت او را بیشتر به رخ بکشند. در عین اینکه حضورشان به هر دو جنبه‌ خیر و شر در وجود آدمی تأکید دارد، پرسش‌هایی بنیادین در عرصه‌ هستی‌شناسی را به‌یاد او می‌آورد. پرسش‌هایی که به‌طور معمول در آنها، غرق‌شدن در هیاهوی زندگی شهری امروزی مغفول واقع می‌شوند.از این‌رو رمان «گربه‌ درون» بیش از آنکه قصه‌ای برای مخاطب تعریف کند، پرسش‌نامه‌ای پیش روی او می‌گذارد و عیار او را در انسان‌شناسی می‌سنجد؛ پرسش‌نامه‌ای که درحقیقت جهان‌بینی او را در بوته‌ آزمایش می‌گذارد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...