ترجمه سلما رضوانجو | آرمان ملی
 

«خدای چیزهای کوچک» [The God of small things] اولین رمان خیره‌کننده آرونداتی روی[Arundhati Roy] با رمزوراز آغاز می‌شود: چرا پسری که استا نام داشت تصمیم گرفته بود دیگر حرف نزند؟ چه چیزی باعث شده بود که خواهر دوقلوی او، راحل را به ایالات‌متحده بفرستند؟ چرا مادر زیبای آنها، آمو، عاقبتش به مرگی تنها و در انزوا در اتاق محقر یک هتل ختم شد؟ چه چیزی باعث مرگ عموزاده انگلیسی آنها، سوفی‌مول شد؟ و چرا خاندان ثروتمند و بورژوای آنها گرفتار شایعه‌های رسوایی رابطه جنسی و مرگ است؟

خدای چیزهای کوچک» [The God of small things] اولین رمان خیره‌کننده آرونداتی روی[Arundhati Roy]

گرچه این پرسش‌ها ممکن است بیش‌ از اندازه ملودراماتیک به‌نظر برسد، اما همین پرسش‌ها ساختار روایی رمانی را به ما نشان می‌دهند که هم بسیار باظرافت طراحی ‌شده و هم به همان اندازه ظرافتش قدرتمند است. رمانی که در جسورانه‌بودن و درگیرشدن با موضوع خانواده، نژاد و طبقه اجتماعی همتای آثار فاکنر است و در مشاهده دقیق و تیزبینانه اجتماع و شخصیت‌های آن به سبک دیکنز نزدیک است.

خانم روی که فیلم‌نامه‌نویس است و در کرالای هند بزرگ‌ شده، داستانی غنی و چندلایه از خیانت‌های خانوادگی و شوروشوق عاشقانه‌های نافرجام را با حرکت مداوم بین گذشته و حال خلق می‌کند. داستان او در جنوب هندوستان در بستری سرشار از عقاید سنتی و طبقه‌بندی‌های جدی اجتماعی رخ می‌دهد که در آن جریان غم‌انگیز و تراژیک داستان هم در جنبه‌های خصوصی و اجتماعی و هم از جهت فردی و سیاسی به قتل یک مرد بی‌گناه و ازهم‌پاشیدن یک خاندان منجر می‌شود.

اگرچه نثر روان خانم روی و ساختار منسجم آن با قدرت اسطوره‌ای داستان او درآمیخته تا حال‌و‌هوایی آمیخته با رئالیسم جادویی ایجاد کند (رمان او در هند با آثار مارکز مقایسه می‌شود)، اما درواقع جادویی‌ترین وقایع در «خدای چیزهای کوچک» محصول تخیلی تب‌دار نیست، بلکه صرفا ثمره احساساتی عادی و کاملا روزمره ‌است. به‌قول یکی از شخصیت‌های رمان از طبیعت انسان هرچیزی برمی‌آید: «هرچیزی. عشق. جنون. امید. لذت بی‌پایان.»

خانم روی با روایت داستان از دید دوقلوها دنیای عجیب کودکی، احساس برتری‌کردن و سرخوردگی‌ها، شکنندگی، بی‌گناهی و خرد را به طرز استادانه‌ای تصویر می‌کند. او ارتباط معنوی دوقلوها و تمایل آنها به جلب رضایت مادرشان را به ما نشان می‌دهد. استا حتی در سن هفت‌سالگی هم آدمی تودار و ساکت است و با کفش‌های مُد روز و نوک‌تیز سفیدرنگش باوقار به‌نظر می‌رسد. راحل کنجکاوتر است و با خیره‌سری و شیطنت، غروری بی‌همتا دارد.

با روایتی که از دید دوقلوها نقل می‌شود، ما با خانواده و نزدیکان آنها در اجتماعی کوچک در هند به نام آیه‌مِنم آشنا می‌شویم. مادرشان آمو، زنی تنهاست که در خفا سرکشی می‌کند و احساس می‌کند که ازدواج ناموفقش با یک مست دائم‌الخمر فرصت خوشبختی و رهایی را از او گرفته است. عموی آنها، چاکو، دانشجوی سابق دانشگاه آکسفورد است که بورسیه دانشجویان بااستعداد را دریافت کرده بود، اما حالا برای اداره کارخانه ترشی‌سازی مادرش از آکسفورد به خانه بازگشته است. عمه بزرگشان، بی‌بی‌کوچاما، یک زن بدذات است که عشق ناکام و شکست‌خورده‌اش به یک کشیش برای همیشه زندگی‌اش را تحت‌تاثیر قرار داده است. در کنار همه اینها ما رفیق پیلای را می‌بینیم، یک سیاستمدار محلی که می‌خواهد مردم را فدای اصول خودش کند و با ولوتا، پسر خوش‌تیپ خانواده‌ای پاراوان (طبقه نجس هند) آشنا می‌شویم که نجاری ماهر است و دوقلوها و مادرشان او را خیلی دوست دارند.

خانم روی حس‌وحال روزمرگی‌های این شخصیت‌ها را به ما نشان می‌دهد و زندگی عاطفی آنها را با بینش و دقت ترسیم می‌کند و پرده از کشمکش‌های آنها که از سر حسادت، بی‌رحمی و ساده‌لوحی ایجاد شده‌اند برمی‌دارد، کشمکش‌هایی که عاقبت باعث مرگی می‌شوند که سرنوشت آنها را برای همیشه عوض می‌کند. جزییات کوچک شخصیت‌های او را جان می‌دهند و آنها را در ذهن ما ماندنی می‌کنند: خانم‌بزرگ خاندان، ماماچی، با چشم‌های تقریبا نابینا پشت قاب عینک نگین‌کاری‌شده ویولن می‌زند. چاکو با دقت هواپیماهای مدل کوچک چوبی می‌سازد و سقوط آنها را در مزارع سرسبز و سبز برنج اطراف شهر تماشا می‌کند. و راحل درحالی که موهای آشفته‌اش را پشت سرش محکم بسته، در ذهنش فهرست همه آدم‌هایی را که دوستشان دارد مرور می‌کند، بلکه بتواند به‌این‌ترتیب ترس و وحشتش را فراموش کند.

جهانی که این شخصیت‌ها در آن زندگی می‌کنند هم خواندنی است و هم بسیار ملموس. در نگاه اول دنیایی است مدرن پر از سیاست‌های پوپولیستی و غیرت کارآفرینی، دنیایی که در آن اتومبیل‌های آمریکایی نماد ثروت و شوکت هستند و احقاق حقوق کارگران شعاری مُد روز. درعین‌حال این دنیایی است که در آن با زنان مطلقه با اهانت رفتار می‌شود و روابط عاشقانه بین اعضای بورژوا و قوم به‌اصطلاح نجس‌ها گناهی غیرقابل‌ بخشش است. در آیه‌منم قوانینی سفت‌وسخت و ناگفته وجود دارد و همان‌طور که دوقلوها می‌آموزند ، تاریخ از کسانی که قوانین را می‌شکنند انتقام می‌گیرد.

اگرچه خانم روی بعضی وقت‌ها خیلی مشتاق به‌نظر می‌رسد که درباره سرنوشت شخصیت‌هایش سرنخ‌هایی به ما بدهد و گاهی حتی آنها را به‌صورت نشانه‌های بدشگونی تصویر می‌کند، اما او در ترکیب‌کردن داستانش با ضرباهنگ تراژدی استادانه عمل کرده است. او در آغاز رمان می‌نویسد که در هند، یاسِ شخصی «هرگز نمی‌تواند به اندازه‌ کافی نومیدکننده باشد» که «هیچ‌گاه نمی‌تواند به اندازه‌ کافی مهم باشد»، زیرا چیزهای بد قبل‌ترها اتفاق افتاده است و هم‌چنان اتفاق می‌افتد... چنان‌‌چه در رمان بزرگ و خیره‌کننده‌اش می‌بینیم، بدبیاری‌های «نسبتا کوچکِ» کاراکترها، هم قلب آدمی را به درد می‌آورد و هم از بین‌نرفتنی و زایل‌نشدنی است.»

*این یادداشت ترجمه مطلبی از منتقد آمریکایی برنده جایزه پولیتزر است.

[این رمان با ترجمه سیروس نورآبادی و با مقدمه جان آپدایک در نشر نقش جهان منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

که واقعا هدفش نویسندگی باشد، امروز و فردا نمی‌کند... تازه‌کارها می‌خواهند همه حرف‌شان را در یک کتاب بزنند... روی مضمون متمرکز باشید... اگر در داستان‌تان به تفنگی آویزان به دیوار اشاره می‌کنید، تا پایان داستان، نباید بدون استفاده باقی بماند... بگذارید خواننده خود کشف کند... فکر نکنید داستان دروغ است... لزومی ندارد همه مخاطب اثر شما باشند... گول افسانه «یک‌‌شبه ثروتمند‌ شدن» را نخورید ...
ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...