مساله اخلاق | آرمان ملی


خاویر ماریاس [Javier Marías] رمان «فردا در نبرد به من بیندیش» [ Tomorrow in the Battle Think on Me (Mañana en la batalla piensa en mí)] را در سال 1994 به زبان اسپانیایی به رشته تحریر درآورد. او عنوان اثرش را از پرده پنجم نمایشنامه «ریچارد سوم» شکسپیر به عاریت گرفته که در طول رمان هم این جمله به کرات تکرار می‌شود و به‌نوعی به موتیف اصلی رمان بدل می‌شود. علی‌الخصوص آن هنگام که ویکتور به خانه بازمی‌‌گردد. ویکتور تلویزیون را روشن می‌کند که نمایش «ریچارد سوم» از آن پخش می‌شود.

 خاویر ماریاس [Javier Marías] فردا در نبرد به من بیندیش» [ Tomorrow in the Battle Think on Me (Mañana en la batalla piensa en mí)]

ویکتور شخصیت اصلی رمان فیلمنامه‌نویس است. روایت از اینجا آغاز می‌‌‌شود که شبی به خانه دوستش دعوت می‌شود. پس از شام دوستش اعلام می‌کند که حالش خوش نیست. رفته‌رفته حالش رو به وخامت می‌گذارد و سرانجام می‌میرد. مرد مردد می‌ماند که به شوهر زن خبر دهد یا نه. چرا اصلا خبر بدهد؟ چطور خبر بدهد؟ اما، موقعیت بغرنجی که ویکتور با آن مواجه است پاسخ به هیچ‌کدام از این پرسش‌‌ها نیست؛ بلکه تصمیمی اخلاقی است. با پسر زن چه کند؟ او را در خانه تنها بگذارد؟ اگر تنها بگذارد هیچ‌ردی از او باقی نمی‌ماند و پایش گیر نخواهد افتاد. اما، آیا تصمیمش اخلاقی است؟ آیا وجدانش او را رها خواهد کرد؟ اگر پسرک را با خودش ببرد یا اینکه به شوهر زن خبر دهد و او از لندن کسی را خبر کند تا به خانه‌اش برود بدون شک پای او به ماجرا کشیده خواهد شد. ویکتور همان راه اول را پیش می‌گیرد. ندای وجدان ویکتور تا آخرین جمله رمان به گوش می‌رسد و این خود نشانی از هنر رمان‌نویسی خاویر ماریاس است که این ندای درونی را با عنوان اثر عجین کرده و به موتیف مبدل می‌کند و تا انتها با ظرافتی مثال‌زدنی پیش می‌برد.

مهم‌ترین درونمایه‌ای که نویسنده در این رمان مبادرت به بیانش دارد چارچوبی فلسفی است که رمان بر آن بنا شده است. این درونمایه اخلاقی است که از همان تعلیق ابتدایی رمان تا انتهای آن جاری است. این درونمایه در جایی که ویکتور با مساله اخلاقی که هنگام خروج از خانه زن با آن مواجه می‌شود به اوج می‌رسد. در این بین وقتی ویکتور در اواخر روایت به سراغ شوهر زن می‌رود و داستان او را هم می‌شنود معلومش می‌شود که او هم با مساله‌ای اخلاقی دست در گریبان بوده و هست؛ ندای وجدان او هم او را دمی آسوده نمی‌گذارد. این‌چنین است که اخلاق می‌شود رکن اصلی رمان.

نکته حائز اهمیت دیگر در این رمان نحوه شخصیت‌پردازی است که غیرمستقیم انجام شده. البته این به غیراز ویژگی‌های ظاهری افراد است. به‌طور مثال راوی یکجا نمی‌گوید که ویکتور فیلم‌نامه‌نویسی بیچاره است که آثارش خریدار ندارد. رفته‌رفته این پازل در خلال گفت‌وشنودهای ویکتور با سایر آدم‌های رمان کامل می‌شود. به‌عنوان نمونه تا اواسط رمان کسی نمی‌داند که آثار ویکتور حتی در تلویزیون هم مشتری ندارد. اما، در همین حیص‌وبیص اتفاقی رخ می‌دهد که روایت خطی رمان را دگرگون و آن را کاملا غیرقابل پیش‌بینی می‌کند: به ویکتور پیشنهاد می‌شود که متن سخنرانی پادشاه را بنویسد. هرچند که می‌دانند نوشته‌های او چنگی به دل نمی‌زد ولی، با‌این‌حال این مهم به او سپرده می‌شود.

مرگ محتوم دیگر درونمایه‌ای است که در رمان می‌توان به آن اشاره کرد. در مکتب فلسفی اگزیستانسیالیسم مرگ روی دیگر سکه هستی است. در این رمان هم درست همین است. هایدگر می‌گوید «من هر لحظه امکان دارد دیگر نباشم.» این امکان به بیان هایدگر همه امکان‌های دیگر را لغو و باطل می‌کند. یعنی زین پس هرچه هست را باید پذیرفت. ویکتور باید بپذیرد که مرگ، پای او را در این رسوایی اخلاقی گیر انداخته است. ژان پل سارتر در ادامه سخن هایدگر بیان می‌دارد که این مساله با خود تعهد و مسئولیت اگزیستانسیالیستی به همراه دارد. تعهد اگزیستانسیالیستی یعنی تلاش فرد برای یافتن معنا و مفهوم برای زندگانی خویش که در نهایت سبب ماهیت انسانی‌بخشیدن به خود می‌شود. حال، ویکتور است و این تعهد اگزیستانسیال که در این رمان شمایی اخلاقی به خود گرفته است: برود و پسرک را با جسد مادرش تنها بگذارد یا بایستد و بار این رسوایی را به دوش بکشد؟ ویکتور می‌رود و به‌نوعی از این تعهد شانه خالی می‌کند و به ورطه بی‌اخلاقی فرومی‌افتد. ورطه‌ای که چیزی جز پشیمانی به همراه ندارد.

[این رمان با ترجمه رویا بشنام و توسط نشر کوله پشتی‏‫ منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...